رمان 52 هرتز پارت 16

4.6
(11)

کلونیا با هیجان شروع به حرف زدن کرد و اروم اروم به سمتم اومد

ــ باورم نمیشه که تو بازم این جمله رو بهم گفتی
تو بازم بهم گفتی جذاب نیستم آدا!

پوکر نگاهش کردم …
الان مطمئن شدم که مغزش تکون خورده و حالش خوب نیست
یقینا باید همون شب که پلیسها از وسط دعوا جمعش کردن میبردیمش بیمارستان .

+خب که چی؟واقعا نیستی .
با اون مداد چشمی که زیر پلکت میکشی و پیرهن سفیدت و کت چرم مشکیت واقعا هات میشی اما جذاب نیستی !.

لبخند دندون نمایی زد که تاحالا ازش ندیده بودم

ــ منم همینو میخواستم ازت بشنوم!
قبلا وقتی بچه بودیمم همینو بهم میگفتی ولی یه بار شنیدم وقتی تنها بودی با عروسک گفتی…

جاستین از پشت در گفت:

ــ بچه ها ما دیگه داریم میریم برلیان هم با خودمون میبریم . راستی آدا از مذیرایی بی نقصت ممنونم عزیزم

خندید و دیگه جز صدای قدم هاش چیزی نشنیدم
مانع ادامه حرف های کلونیا شد …
دلم نیومد یک بار دیگه بهش یاد آوری کنم که اون یک احمقه .

+همش تقصیر توئه کلونیا
اگه اینهمه دعوا و دردسر درست نمیکردی منم دست و پا چلفتی شناخته نمیشدم

شونه ای بالا انداخت و نزدیک در رفت

ــ یه موضوعی هست که میخوام باهات درمیون بذارم آدا
پایین منتظرتم

پشت میز آرایشم نشستم و موهام رو یکم شونه زدم و برق لب رو روی لبهام کشیدم
خیلی از کارهام عقب افتاده بود . اومدن الای و شاهارا هم به کل فراموش کرده بودم

رفتم تو آشپزخونه و روی اپن نشستم ، با صدای بلندی گفتم:

+نوشیدنی میخوری کلونیا؟

نگاهی بهم انداخت

ــ ممنون

نفسم رو حرصی بیرون فرستادم …
نمیدونم چرا همیشه از هر کسی اینجور جوابی باید بشنوم

+حتی اگه جواب دوست دارم مرسی باشه جواب نوشیدنی میخوری مرسی نیست.
یه کلمه بگو میخوری یا نه پفیوز؟!

لبشو گاز گرفت تا نخنده ، چند ثانیه که گذشت اخمی کرد و گفت:

ــ آدا دیگه داری بد حرف میزنیا!حواست باشه تلافی میکنم
یکم آب بیار و زود بیا باید برم خونه

فقط به بخش آخر حرفش اهمیت دادم .
دو بطری آب معدنی از داخل یخچال برداشتم و روی میز گذاشتم

+خب؟مشکلی پیش اومده؟

رو به روش نشستم و منتظر نگاهش کردم
زبونی روی لبش کشید و …

(شاهارا)

+خب خب خب …
طبق این لیستی که نوشتم ، اول باید بریم خرید

دستم رو زیر بغلش گذاشتم و بلندش کردم ، روی صندلی میز تحریر گذاشتمش و آروم چرخوندمش

ــ نرم لباس بپوشم؟دیر میشه ها

سری تکان دادم و صندلی رو به سمت کمد هدایت کردم

+خودم برات انتخاب میکنم

لبخندی زد و با ذوق باشه ای گفت .
توی کمد مشغول گشتن بودم که یه مانتو مخمل کرمی رنگ با ست کلاه و شال گردن نظرمو جلب کرد
از کمد بیرونشون آوردم و برای زیرش هم یه بافت شلوار جین مشکی انتخاب کردم

+دوست داری الای؟
به رنگ پوستت خیلی میاد

ــ عالیه
ولی هنوز مناسبتشو بهم نگفتی ، یادم میمونه

چشمکی زدم و لباسهاش رو روی تخت انداختم

+حالا میگم بهت …

دوباره بلندش کردم و این بار جلوی میز آرایشش نشوندمش
با اینکه دوسالی میشه این روز رو جشن میگیریم ولی یادش رفته

به سختی تموم اوت چیزی رو که بلد بودم رو صورتش انجام دادم و با خوشحالی روی لبهاش رو آروم بوسیدم

چشماشو باز کرد و اول نیم نگاهی به من و بعد به خودش تو آینه انداخت
کوتاه خندید و دستشو دور گردنم حلقه کرد

ــ فکر نمیکردم انقدر ماهر باشی عزیزم!

دوباره لبهاش رو بوسیدم و عقب رفتم .

برای بار هزارم تو دلم اعتراف کردم که ای کاش آرایشش نمیکردم _بدون آرایش زیباییش ده ها برابر میشد_ اما تنها چیزی که مهمه اینه که اون دوست داره ارایش کنه .

لباسهاش رو با کمک خودش تنش کردم ، دستش رو میون دستم گرفتم و از خونه خارج شدیم

در ماشین رو براش باز کردم

+بفرمائید شاهزاده خانم

خندید و سوار شد
ماشین رو روشن کردم و به سمت کافه کاکتوس حرکت کردم

ــ این دو روز که نبودی مثل دویست سال واسم گذشت
خوب شد که زود تر اومدی وگرنه دیگه دلی واسم نمیموند

معلومه که منم واسش دلتنگ بودم!

+من بیشتر . امیدوارم از این به بعد ماموریتی نباشه که تنها بخوام برم

جلوی کافه نگهداشتم و در رو واسه الای باز کردم

به محض ورودمون کیمیا رو دیدم ؛

+اه ریدم بهت!

الای با تعجب برگشت سمتم

ــ با کی بودی؟

با سر اشاره ای به کیمیا کردم ، نگاه الای و اون بهمدیگه برخورد کرد و ذوق زده به سمت همدیگه رفتن

الای ــ کیمیااا!

پوفی کشیدم و پوزخندی زدم ، مثلا قرار بود امروز فقط با من باشه ..!
و اینجا بود که تازه نگاهم به سینا افتاد .
دندون قروچه ای کردم و به طرف میزی که رزرو کرده بودم رفتم .
وقتی نشستم اونم اومد ، خواست صندلی کنار بکشه که بهش توپیدم

+هوی هووی مگه اینجا طویله‌س بدون اجازه میخوای بشینی؟

صدای خندش بلند شد

ــ وای .. وای خدا .. شاهارا

فکر کنم خوشش میومد از اینکه گاو باشه .

+خفه شو بشین ابرومو بردی!

لبشو گاز گرفت و نگاهی به اطراف انداخت ، متوجه نگاه خیره بعضیا شد و سرفه مصلحتی کرد
لبخند ملیحی زد و صندلی رو عقب کشید

ــ حالا چرا اعصابت خورده؟

نفسم رو پر صدا بیرون فرستادم .
الای و کیمیا روی یه میز دور تر از ما نشسته بودن و صدامونو نمیشنیدن ، برای همین راحت شروع کردم به حرف زدن:

+اونطور که مشخصه ؛ کون کرم شب تاب از آینده بچه های دبیرستانیمون روشن تره
دیشب از الای آزمون گرفتم ، هندسه رو 50 زد!
باورت میشه؟کلا دو روز پیشش نبودم از زیر درس فرار کرده
بقیه ام که برگه هاشون قهوه ایه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

واقعا درکت نمی کنم اگه نمی خوای رمان بنویسی پس چرا این کارا رو می کنی
بعد یه ماه اومدم انتظار داشتم ۱۰ تا پارت گذاشته باشی ولی همش از اون موقع تاحالا دو تا پارت گذاشتی!!!
وات د …

ادا
ادا
1 سال قبل

نویسنده اگه. نمیخوای بنویسی بوگو خودمون ادامه بدیم یه ماهه که یه پارت جدید ندادی

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x