رمان 52 هرتز پارت 2

4.7
(15)

ــ اگه میخوای فرار کنی همین الان وختشه
هیچی با خودت نیار جز مدارکت

هنوز خمار خوابم ، گوشی ام را بر میدارم و به ساعت نگاهی می اندازم که “05:00” را نشان میدهد

سریع از روی تخت میپرم و آبی به صورتم میزنم
کوله ای که از قبل اماده کردم را روی دوشم می اندازم و نگاهی اجمالی به اتاقم می اندازم

ــ تموم نشد؟
بدو بریم دیگه

نفس عمیقی میکشم و پشت سرش راه میافتم
آرام از خانه بیرون میرویم

کلونیا دستی برای تاکسی که غریب است این وقت صبح دیده شود تکان میدهد

هر دو ، صندلی عقب مینشینیم
او با بیخیالی و من با استرس فراوانی که در نگاهم موج میزند چند ثانیه بی هیچ حرفی یکدیگر را آنالیز میکنیم

پوفی میکشد و رو بر میگرداند
گوشی ام را از جیبم بیرون می آوردم و وارد اینستا میشوم
صدایش را کم میکنم و استوری او را نگاه میکنم
درون ماشین نشسته ، ساعدش را ماساژ میدهد و نگاهش را به سمت دوربین سوق میدهد ؛ گوشی اش را بر میدارد و جلوی صورتش نگه میدارد
با حالت خاصی شروع به همخوانی با اهنگ میکند

نفسم را کلافه بیرون میدهم و همین که سر برمیگردانم با نیشخند و نگاه خیره اش مواجه میشوم

ــ عادت داری همه استوریامو چک کنی؟

+عادت دارم تا وقتی ازت بهتر نشدم باهات رقابت کنم

ــ تو خوابت ببینی ازم بهتر باشی
کنار منی که هر لحظه یه سوتی ازت میگیرم حرفی از بهتر شدن نزن

نمیدانم چگونه فاصله میان صورت هایمان میلی متری شد
خودش را عقب میکشد و اجازه تنفس میدهد

به صندلی تکیه میدهم
سعی میکنم خواب نصفه و نیمه ام را ادامه دهم

(کلونیا)

چشمانش را میبندد و بعد از گذشت پنج دقیقه روی شانه ام فرود می آید
صدای نفس های منظمش نشان میدهد که به عالم بی خبری فرو رفته
هنوز هم مانند کودکی هایش است
موها و چشمان مشکی اش ، بینی عروسکی و لبهای صورتی و طبیعی اش ، مژه های بلندش

پوزخند تلخی روی لبهایم شکل میگیرد
آدا را بدون ملایمت به سر جایش بر میگردانم
عجیب است که از خواب نپرید
پس تغیراتی هم کرده!
قبلا سبک خواب بود

هندزفری هایم را در گوش هایم میگذارم و تمام حواسم را به آهنگ راکی که پخش میشود میدهم

چشمانم را که باز میکنم ، چهره خشمگین و شاکی راننده را میبینم

ــ ده بار صداتون زدم نه شما نه خانومتون بیدار نشدین
رسیدیم فرودگاه

چند بار پلک میزنم ، دستم را میان موهایم میبرم و ژولیده شان میکنم

+خانومم نیست

ضربه ای به شانه آدا میزنم که از خواب میپرد

ــ چیشده کجاییم

+رسیدیم فرودگاه پیاده شو

چند ثانیه مکث میکند و بعد از ماشین پیاده میشود
پول راننده را حساب میکنم و چمدانم را در دست میگیرم
بدون توجه به او راهم را پیش میگیرم

ــ وایساااااااا

صدایش هر لحظه نزدیک تر میشود تا اینکه حضورش را کنارم احساس میکنم

ــ نمیشنوی هرچی صدات میکنم؟
اگه با هواپیما بریم شناساییم میکنن
الان احتمالا بابا و مامان زنگ زدن به پلیس

غر غر هایش حسابی روی اعصابم رژه میروند
به سمت سرویس بهداشتی مردانه میروم ، آدا پشت سرم می اید و منتظر نگاهم میکند
در را قفل میکنم و لب میزنم:

+پس چرا تا قبل فرار کردنت به این فکر نیفتاده بودی؟

آب دهانش را قورت میدهد و با جسارت در چشمانم که زیر مو پنهانشان کرده ام زل میزند

ــ من باید باهات میومدم
هرجور شده باید بیام روسیه

بعدا پشیمان میشود
پشیمان میشود از اینکه خانواده اش را رها کرده و پا به فرار گذاشته
خودم پشیمانش میکنم

ساک کوچک روی چمدانم را برمیدارم و بازش میکنم
وسایل گریم را برمیدارم و روی قفسه حوله ها میگذارم

ــ چیکار میخوای بکنی

+گریم

و شروع به کار کردن روی صورتش میکنم
تقریبا پس از بیست دقیقه چنان تغییری در او ایجاد کرده ام که مطمئنم حتی پدر و مادرش هم او را نمی شناسند

شناسنامه جعلی را که دیشب طی یک ساعت برایش سفارش دادم رو به رویش میگیرم

+اینم شناسنامه جدیدت
از این به بعد اسمت توکا کانتِ البته فقط تا وقتی که از مرز خارج بشیم

نفسی میگیرم و ادامه میدهم:

+آدا گند بزنی بدبختت میکنم

زیر لب چیزی میگوید که متوجه نمیشوم
هرچند اهمیت چندانی هم برایم ندارد

در سرویس را باز میکنم و تا قدمی جلو میروم
پیر مردی جلوی راهم سد میشود و با تاسف سر تکان میدهد

ــ تو دستشویی عمومی جای این خرابکاریاست؟

نگاهی به پشت سرم می اندازم
آدا با گونه هایی که از خجالت سرخ شده بودند سر پایین انداخته و لبش را زیر دندان له میکند
با بیخیالی به سمت مرد رو به رویم برمیگردم

+فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه

دست او را میگیرم و به دنبال خودم میکشانمش

ــ تقصیر تو بود که اینجوری شد چرا سر اون پیرمرد بدبخت خالی میکنی
خودم بلدم راه برم دستمو ول کن

تکان محکمی به دستش میدهم و در هوا ولش میکنم
بلند میگویم:

+تقصیر منه که از اون خونه کوفتی اوردمت بیرون
تقصیر منه که اومدم دیدن شماها
تقصیر منه که یهو همه تون ولم کردین
تقصیر منه آره
همه چی تقصیر منه ولی تو چرا با یه آدم مقصر اومدی فرودگاه و میخوای بری یه کشور غریب که تنها آشنات تو همون کشور لعنتی ام منم

سر جایش میخکوب میشود ، رو بر میگردانم و به راهم ادامه میدهم

(شاهارا)

ــ من که میدونم تو چقد خرت میره

با دستان ظریفش به گِلی که مدام روی پایه ای که نه میدانم اسمش چیشت و نه چگونه حرکت میکند حالت میدهد

ــ میشه یه نمایشگاه واسم بذاری؟

دستگاه را خاموش میکند و به طرفم چرخی میخورد
لبخندی تحویلش میدهم و چشمانم را آرام باز و بسته میکنم

+هر کاری تو بخوای برات انجام میدم

از روی صندلی مخصوصش بلند میشود و دستانش را باز میکند
در آغوش میگیرمش و از روی زمین بلندش میکنم
از اتاقک کارش بیرون میرویم و لبه حوض مینشانمش

ــ خیلی دوست دارم شاهارا
جای خالی همه چیزایی که تو زندگیم نداشتمو واسم پر کردی
جای خالی چیزای بزرگی مثل خونوادم و محبتشون

چشمکی میزنم و دستانش را در آب میشویم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ghader ranjbar
مدیر
1 سال قبل

میتونی هر چی عکس و فیلمو تو این سایت اپلود کنی لینکشو بزاری اینجا تا همه ببین

https://98share.com

ghader ranjbar
مدیر
1 سال قبل

راستی تو قسمت دسته ها اسم رمانتو اضافه کردم میتونی تیکشو بزنی

حساب کاربری حذف شده
1 سال قبل

عالی عشقم..:)))

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x