(آدا)
چمدانش را به سمتم هول میدهد و با لبخند خبیثی نگاهم میکند
بی توجه به او جا خالی میدهم و چمدان چرخ دارش دور میشود
آرام میخندم و راه خروج از فرودگاه را پیش میگیرم
ــ وایییی رسید!
تا به خودم بیایم ، در آغوش چندین نفر فرو رفته ام
+له شدم بابا بکشین عقب
کمی که عقب میروند ، چهره هایشان را میبینم
آنقدر ذوق زده ام که قدرت تکلمم را برای لحظه ای از دست میدهم
دستم را جلوی دهانم میگذارم و لب میزنم:
+شماها!..
اعضای بهترین گروه تیک تاک و بهترین موتور سوارای روسیه
جیغ خفه ای میکشم و بغلشان میکنم
رزالین ، سامانتا ، آدرین ، جاستین و آرماند
با حرفی که کلونیا میزند تمام شوق و ذوقم از چهره ام پر میکشد
ــ خب حالا انگار چه تحفه ایه!
یک روز از آمدنم به روسیه میگذرد و امروز باید به کار های عقب افتاده ام رسیدگی کنم
این یک روز را به اصرار سامانتا در خانه او ماندم و با بقیه اعضای گروه هم صمیمی شده ام
ــ نمیشه بمونی؟
تنهایی حوصلم سر میره تو این خونه
لبخندی میزنم و در آغوش میکشمش
+نه دیگه باید برم خونه بگیرم
کارای دانشگاهمو انجام بدم خودت که میدونی دو ماه دیگه شروع میشه
نفس عمیقی میکشد
مثل اینکه اینجا خیلی تنهاست و حوصله اش سر میرود
کار هایم را که انجام دهم حسابی حالش را خوب میکنم
ــ راستی آرماند گفت واسه خونه به خودش بگی واست کاراشو راست و ریست کنه
شماره بچه ها ام که دیروز بهت دادم
سری تکان میدهم و حرفش را تایید میکنم
+من دیگه میرم
مواظب خودت باش
تا مقابل درب همراهی ام میکند و پس از خداحافظی ، شماره آرماند را میگیرم
ــ بله
صدایش خواب آلود است
به ساعت مچی ام نگاهی می اندازم
“10:32”
ابرو هایم ناخواسته بالا میپرند و متعجب میگویم:
+خواب بودی؟
اوهومی میگوید
+خب …
واسه خونه مزاحمت شدم سامانتا گفت میتونی کمکم کنی
ناگهان صدایش رنگ شیطنت به خود میگیرد
ــ اهان اره
بیا اینجایی که واست آدرس میفرستم
+باشه
گوشی را قطع میکنم و منتظر پیامکش میمانم
******
ــ زیاد منتظر موندی؟
+نه الان رسیدم
خوبه ای میگوید و کلید را در قفل درب میچرخاند
ساختمان سفید رنگی که دو طبقه است ، حوض بزرگ و درخت توت ؛ زیبایی بسیاری دارند
زبانی روی لبهایم میکشم و به سمتش برمیگردم
+قیمتش؟
دستی پشت گردنش میکشد و کمی مکث میکند
ــ راستیتش اینجا رو نمیفروشم ، فقط میتونی اجارش کنی
که اونم اصلا قابلتو نداره
خانه باغ زیبایی دارد ، لبخندی تحویلش میدهم و دستم را به سمتش دراز میکنم
+قبوله
تا شب مشغول مرتب کردن خانه هستم ، اما هر کاری که میکنم باز هم مرتب نمیشود!
+کمرم شکست
چند ساله خالیه این خونه
به اتاقی که مرتب کرده ام میروم و رخت خوابم را روی زمین پهن میکنم
دراز میکشم و گوشی ام را برمیدارم
هیچ تماس یا پیامی از طرف مادر یا پدرم ندارم
لبخند تلخی میزنم و تا میخواهم گوشی را خاموش کنم ، پیامی در تلگرام برایم می آید
“خوب بخوابی عزیزم”
چشمانم گشاد میشوند
غریبه است!
فیلمی که فرستاده را باز میکنم
عکس زنی که ثابت ایستاده و زیرش نوشته شده”تا اخر ببین خیلی جذابه”
چند ثانیه که میگذرد صدای وحشتناک و بلندی پخش میشود و چهره زن ترسناک میشود
جیغ بلندی میزنم و گوشی را پرت میکنم
سنگی به شیشه اتاقم میخورد و از ترس به سکسکه می افتم
آب دهانم را قورت میدهم و دستی به موهایم که تنها با روبان صورتی از پشت جمعشان کرده ام میکشم
در اتاق را باز میکنم و به طبقه پایین میروم
با صدای قدم های کسی که هر لحظه نزدیک تر میشود تنم به لرزه می افتد
+ت..تو .. کی ..ه..هستی
جوابی نمیشنوم و باز تم جلو میروم
اگر دزد باشد چه؟!
با افتادن شار* جلوی پایم حس میکنم در بدبختی تمام فرو رفته ام و سر جایم میخکوب شده ام
حتی جرات تکان خوردن هم ندارم
*شار : توپ بیلیارد