رمان 52 هرتز پارت 3

4.7
(11)

(آدا)

چمدانش را به سمتم هول میدهد و با لبخند خبیثی نگاهم میکند
بی توجه به او جا خالی میدهم و چمدان چرخ دارش دور میشود

آرام میخندم و راه خروج از فرودگاه را پیش میگیرم

ــ وایییی رسید!

تا به خودم بیایم ، در آغوش چندین نفر فرو رفته ام

+له شدم بابا بکشین عقب

کمی که عقب میروند ، چهره هایشان را میبینم
آنقدر ذوق زده ام که قدرت تکلمم را برای لحظه ای از دست میدهم

دستم را جلوی دهانم میگذارم و لب میزنم:

+شماها!..
اعضای بهترین گروه تیک تاک و بهترین موتور سوارای روسیه

جیغ خفه ای میکشم و بغلشان میکنم
رزالین ، سامانتا ، آدرین ، جاستین و آرماند
با حرفی که کلونیا میزند تمام شوق و ذوقم از چهره ام پر میکشد

ــ خب حالا انگار چه تحفه ایه!

یک روز از آمدنم به روسیه میگذرد و امروز باید به کار های عقب افتاده ام رسیدگی کنم
این یک روز را به اصرار سامانتا در خانه او ماندم و با بقیه اعضای گروه هم صمیمی شده ام

ــ نمیشه بمونی؟
تنهایی حوصلم سر میره تو این خونه

لبخندی میزنم و در آغوش میکشمش

+نه دیگه باید برم خونه بگیرم
کارای دانشگاهمو انجام بدم خودت که میدونی دو ماه دیگه شروع میشه

نفس عمیقی میکشد
مثل اینکه اینجا خیلی تنهاست و حوصله اش سر میرود
کار هایم را که انجام دهم حسابی حالش را خوب میکنم

ــ راستی آرماند گفت واسه خونه به خودش بگی واست کاراشو راست و ریست کنه
شماره بچه ها ام که دیروز بهت دادم

سری تکان میدهم و حرفش را تایید میکنم

+من دیگه میرم
مواظب خودت باش

تا مقابل درب همراهی ام میکند و پس از خداحافظی ، شماره آرماند را میگیرم

ــ بله

صدایش خواب آلود است
به ساعت مچی ام نگاهی می اندازم

“10:32”

ابرو هایم ناخواسته بالا میپرند و متعجب میگویم:

+خواب بودی؟

اوهومی میگوید

+خب …
واسه خونه مزاحمت شدم سامانتا گفت میتونی کمکم کنی

ناگهان صدایش رنگ شیطنت به خود میگیرد

ــ اهان اره
بیا اینجایی که واست آدرس میفرستم

+باشه

گوشی را قطع میکنم و منتظر پیامکش میمانم

******

ــ زیاد منتظر موندی؟

+نه الان رسیدم

خوبه ای میگوید و کلید را در قفل درب میچرخاند
ساختمان سفید رنگی که دو طبقه‌ است ، حوض بزرگ و درخت توت ؛ زیبایی بسیاری دارند

زبانی روی لبهایم میکشم و به سمتش برمیگردم

+قیمتش؟

دستی پشت گردنش میکشد و کمی مکث میکند

ــ راستیتش اینجا رو نمیفروشم ، فقط میتونی اجارش کنی
که اونم اصلا قابلتو نداره

خانه باغ زیبایی دارد ، لبخندی تحویلش میدهم و دستم را به سمتش دراز میکنم

+قبوله

تا شب مشغول مرتب کردن خانه هستم ، اما هر کاری که میکنم باز هم مرتب نمیشود!

+کمرم شکست
چند ساله خالیه این خونه

به اتاقی که مرتب کرده ام میروم و رخت خوابم را روی زمین پهن میکنم
دراز میکشم و گوشی ام را برمیدارم

هیچ تماس یا پیامی از طرف مادر یا پدرم ندارم
لبخند تلخی میزنم و تا میخواهم گوشی را خاموش کنم ، پیامی در تلگرام برایم می آید

“خوب بخوابی عزیزم”

چشمانم گشاد میشوند
غریبه است!
فیلمی که فرستاده را باز میکنم
عکس زنی که ثابت ایستاده و زیرش نوشته شده”تا اخر ببین خیلی جذابه”
چند ثانیه که میگذرد صدای وحشتناک و بلندی پخش میشود و چهره زن ترسناک میشود
جیغ بلندی میزنم و گوشی را پرت میکنم

سنگی به شیشه اتاقم میخورد و از ترس به سکسکه می افتم
آب دهانم را قورت میدهم و دستی به موهایم که تنها با روبان صورتی از پشت جمعشان کرده ام میکشم

در اتاق را باز میکنم و به طبقه پایین میروم
با صدای قدم های کسی که هر لحظه نزدیک تر میشود تنم به لرزه می افتد

+ت..تو .. کی ..ه..هستی

جوابی نمیشنوم و باز تم جلو میروم
اگر دزد باشد چه؟!

با افتادن شار* جلوی پایم حس میکنم در بدبختی تمام فرو رفته ام و سر جایم میخکوب شده ام

حتی جرات تکان خوردن هم ندارم

 

*شار : توپ بیلیارد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x