رمان 52 هرتز پارت 8

4.9
(9)

+میشه برم؟

دستانش شل میشوند و کنار میرود
ساعدش را روی چشمانش میگذارد و با لحنی که سردی اش تمام روح و جسمت را میسوزاند میگوید:

_دیگه نیا اینجا
به بچه ها ام بگو فردا واسه ضبط فیلما میام

شانه ای بالا می اندازم و بیرون میروم
تازه متوجه خانه اش میشوم
خانه ای که بیشتر شبیه به یک فاجعه است
چیزی جز چند مبل و یک میز نهار خوری در هال ندارد و در آشپزخانه یک میز کوچک دایره ای و یک صندلی
لبخند تلخی ای اینهمه تنهایی اش روی لبانم مینشیند
آرام با خودم زمزمه میکنم:

+چرا تو؟!
اینهمه ادم توو این جهان هست..

درِ یخچال را باز میکنم
چیزی برای خوردن وجود ندارد و از شدت گرسنگی دلم ضعف میرود

_من از هیچکس انتظار ندارم که بیاد و بهم کمک کنه
نیازی به دلسوزی تو یا هیچکس دیگه ای هم ندارم

با شنیدن صدایش از جا میپرم و دست روی قلبم میگذارم
نفس عمیقی میکشم و همانطور که خانه را مرتب میکنم میگویم:

+اینکه هیچ انتظاری از کسی نداشته باشی نشانه‌ی قدرتت نیست
این نشون میده که چقدر نسبت به دیگران بی اعتماد شدی و چقدر آدما اعتمادتو شکستن

روی صندلی مینشیند و سیگاری اتش میزند
سرم را به نشانه تاسف تکان میدهم و کمرم را صاف میکنم

+چرا انقدر خونت کوچیکه؟
چرا هیچی واسه خوردن توش نیست؟

ــ مهم ویو خونس
از پنجره بیرون و دیدی؟

+ندیدم

به سمت پنجره میروم و به شهر نگاه میکنم

+اینکه همش ساختمونه!

دستش را روی شانه ام میگذارد و نفسش را نامحسوس آه مانند بیرون میدهد

ــ تو این شهر ، تو این ساختمونا ، تو هرکدوم از این خونه ها هرکی که زندگی میکنه یه دردی داره

میان حرفش میپرم و میگویم:

+دیدن درد دیگران واست لذت بخشه؟

پوزخند صدا داری میزند و لحظه ای سکوت میکند

ــ هیچوقت نمیتونی بفهمی چی میگم
هیچکس نمیتونه بفهمه …

در چشمانش زل میزنم و دستم را روی شانه اش میگذارم
قدمی به عقب برمیدارد ، سمت درِ خانه میرود و بازش میکند

ــ برو

بر خلاف انتظارم حتی تشکر هم نکرد!
پوزخندی به خوش خیالی ام میزنم و وسایلم را بر میدارم

+مواظب زخمت باش

از پله ها پایین میروم و دستی میان موهایم میکشم

(الای)

پا در یک کفش میکنم و میگویم:

+بسه دیگه باید رسما بیای خواستگاریم

با چشمان گشاد نگاهم میکند

ــ از کی خواستگاریت کنم؟!
فعلا رفیق میمونیم ، هوم؟

+نمیخوام شاهارا!
دوساله فقط یه بوس ساده و بغل ازم خواستی
الان دیگه نه من میتونم همینجوری تو یه خونه باهات باشم ، نه تو میتونی همینجوری منو نگهداری

زبانی روی لبهایم میکشم و لبخند شیطانی میزنم

+از بی بی خودت خواستگاریم کن

بهت زده میخندد
میدانم باز هم بهانه اش سن کمم است اما نمیخواهد به رویم بیاورد

ــ من میدونم بی بی واسه تو عین مادر بزرگ خودته
ماشالا کل رسم و رسوم ایرانیا هم یادت داده!
ولی …

انگشت اشاره ام را روی لبهایش میگذارم و مانع ادامه صحبت هایش میشوم

+ولی نداره
همین امشب منو میبری خونه بی بی
فردا شب خودت و مامان بابات میاین خواستگاری پرنسستون

میخندم و خودم را در آغوشش می اندازم

(شب بعد)…

هنوز دو ساعتی مانده تا شاهارا و پدر و مادرش به خانه بی بی بیایند
بی بی دستم را در دستان گرم و پر محبتش میگیرد و با لحن زیبایش میگوید:

ــ عزیزِ مادر ، مرد طالبِ و زن مطلوب
فطرت مرد طلب و نیازه و فطرت زن ناز و عشوه
تو مراسم خواستگاری نه سکوت مطلق دختر و پسر خوبه ، نه زیادی حرف زدنشون
یه لبخند موقرانه بزنی کابیه

آرام روی دستم میزند و با حرص ادامه میدهد:

ــ نبینم جلوی شادلین (مادر شاهارا) و کمیل(پدر شاهارا) و شاهارا نیشت و تا ته باز کردیا!

با خنده چشمی میگویم و دستانش را میبوسم

آرایش ملیحی روی صورتم مینشانم و لباسم را مرتب میکنم
سارافون صورتی با کمربند خاکستری …

با لبخند گشاد روی لبهایم به طرف مادر و پدر شاهارا و خودش میروم
اول سینی را رو به روی بی بی نگهمیدارم و بعد رو به پدر شاهارا و بعد مادرش
در نهایت جلوی خودش می ایستم و چشمکی میزنم
خم میشود و ارام لب میزند:

ــ ختم به خیر بشه این خواستگاری ، قول می…

بی بی میان حرفش میپرد

ــ خب دیگه بسه
الای جان بیا بشین کنار من مادر

زبانی روی لبهایم میکشم و طبق گفته بی بی کنارش مینشینم

شادلین (مادر شاهارا) ــ مامان شما که خودت بهتر میدونی ؛ واسه خواستگاری از الای اومدیم

نگاه پر از ذوقمان به یکدیگر برخورد میکند و بوسی برای شادلین خانم میفرستم

کمیل(پدر شاهارا) ــ اگه شما اجازه بدید ، شاهارا و الای برن توی اتاق باهمدیگه حرف بزنن

(کلونیا)

+امشبم من بردم
حالا باید تا شرت و سوتینتو بفروشی بذاری رو میز دختر!

چهره در حال انفجارش را از نظر میگذرانم ، متفکر دستی به چانه ام میزنم و چون میدانم این شرط بندی برایش گران تمام شده و پول زیاده به من باخته ، دلم به حالش میسوزد

+نظرت چیه به جای پول با یه چیز دیگه معامله کنیم؟

چشمان همه دختر و پسر هایی که کنار میزمان ایستاده اند تنگ میشود
آدرین ضربه ای روی شانه ام میزند و در گوشم پچ پچ وار میگوید:

ــ میخوای چیکار کنی
پا رو دم آرژان نذار کلونیا

پسش میزنم ، میداند کاری را که بخواهم انجام میدهم و هیچ چیز جلودارم نیست و باز هم اخطار میدهد

برلیان ــ چه معامله ای؟

به جمعیت اطرافمان نگاه میکنم
دست برلیان را میکشم و از بقیه دورش میکنم و گوشه سالن می ایستیم
با تمسخری که سعی در پنهان کردنش دارم دستی گوشه لبم میکشم و نگاهش میکنم

+اهل رفاقت که هستی دختر کوچولوِ آرژان؟!

چنان از خشم سرخ میشود که غیر قابل وصف است

ــ تو .. تو فکر کردی …

پوزخند عصبی میزند:

ــ میدونی اگه برم به آرژان بگم به چه فلاکتی میوفتی؟

دستم را روی شانه اش میگذارم ، لبهایم کش می آیند

+فکر کردی من از اون آشغال میترسم برلیان؟
بهتر از تو میشناسمش ، میدونم چه جونوریه

عمدا نگاهم را به سرشانه لختش سوق میدهم و بعد به لبهایش

+اون انگل دوستت نداره
فقط یه دختر پر دل و جرات مثل تورو واسه ترک‌ موتورش میخواد

نگاه کذایی به چهره خونسردم می اندازد

ــ حاضرم کل خونه زندگیمو بفروشم و پولی که بهت باختمو برگردونم ، ولی به چرت و پرت گفتنای تو گوش ندم

میگوید و از خانه بیرون میرود
نیشخندی میزنم و زیر لب میگویم:

+پشیمون میشی!

یه سری مشکلات برام به وجود اومده که دیر دیر پارت میگذارم امیدوارم درک کنید ممنونم🤍”

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hasti
Hasti
1 سال قبل

رمانت فوق العاده هست
خیلی دوسش دارم
میشه بگی چند روز یه بار پارت میزاری ؟

Par
Par
1 سال قبل

انشاالله زودتر مشکلت حل میشه
موردی نیست عزیزم ♡

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x