رمان اردیبهشت پارت 112

4.6
(16)

 

 

فراز خیره بهش یک احظه اخم کرد…
بعد ناگهان خیز برداشت به طرف آرام و
دو طرف کمرش رو گرفت و اونو محکم
کشید توی بغلش … بعد هر دوشون رو
روی خوشخوابه پرت کرد .

صدای جیغ خفه ی آرام … و باز هم خنده
ی از ته دلش . فراز گفت :

– نخند … نخند ها !
و خودش هم به خنده افتاد .
آرام از بین پلک هاش نگاه کرد به صورت
اون … به رنگ چشم های منحصر به

فردش و به ابروهاش و به قوز دماغش که
عجیب به طرح کلی صورتش می اومد … و
باز با خودش فکر کرد چقدر خوش قیافه
است !

اون شب انگار شب کشف و شهودش بود
… شبی که یه جورایی برای اولین بار فرازو
می دید .
– آخه یه جوری تعجب کردی … انگار از
قبایل وحشی آمازون اومدی و زبان فارسی
بلد نیستی !

قهوه نمی دونی چیه ؟!
و باز خندید .

– می دونم ! … ولی اینکه تو ازم این
سوال رو پرسیدی …
دیگه ادامه نداد . آرام نفس عمیقی کشید
… با فشاری به تخت سینه ی فراز ، اونو
کمی عقب برد و روی تخت نشست .
– حاال میای بریم ؟
فراز گفت :

– آدم باید دیوونه باشه که پیشنهاد خانم
خوشگلی مثل تو رو رد کنه !

آرام باز هم خندید و با عشوه ای عمدی …
موهای پخش و پال شده ی روی
پیشونیش رو کنار زد . وقتی باز به فراز
نگاه کرد … متوجه شد که فراز به حالت
عجیبی بهش خیره شده … گفت :
– اینقدر خوش میاد …

وقتی اینطوری
می خندی !

آرام هجوم خون رو زیر پوستش احساس
کرد … نگاهش رو به سرعت و ناشیانه از
فراز گرفت … و فراز کف دستش رو
گذاشت روی گونه ی داغ شده ی اون .
آرام احساسی دو گانه داشت … هم ترس و
عقب نشینی … و هم نوعی جاذبه ی
عجیب و غریب .

فراز به انگشتِ شصتش گوشه ی لب های
آرام رو نوازش کرد . آرام بالفاصله با نوعی
حس خطر … به سرعت زیر دست فراز زد
. بعد به عقب چرخید تا چهار دست و پا از
اون سمت تخت پایین بپره و توی اتاق
لباس پنهان بشه … .
تا قبل از اینکه بتونه زیاد دور بشه … فراز
مچ پاشو گرفت و کشید .

آرام به شکم
روی تخت ولو شد . جیغی خفه از حنجره
ی آرام خارج شد .

– فراااز !
فراز کف دستاش رو گذاشت دو طرف کمر
آرام و بدن کوچکش رو چرخوند … بعد تا
قبل از اینکه آرام بفهمه چی شده ، خم
شد روی صورتش و گوشه ی لب هاشو
بوسید … .

سخت … پر عطش … تمامیت طلب … .

انگار جریان قوی برق از بدن آرام رد شده
باشه … سر جا خشکش زد .

انگشتانش
بند شده به لباس فراز … و نگاه خیره اش
به سقف … .
وقتی فراز بالخره رهاش کرد و سرش رو
کمی باال گرفت … هنوز نگاهش به سقف
بود . فراز نفس نفس می زد … نفس های
داغش که بوی آدامس تریدنت می داد ،

روی صورتِ داغ آرام می سایید … باز
دستش رو باال برد و لب زیرین و خیس
آرام رو نوازش کرد .
– من پایین … منتظرتم ! حتماً … باید
بریم … قهوه بخوریم !
و آرام رو رها کرد و از تخت پایین رفت و
اتاقو ترک کرد .
***

جلسات مشاوره با خانم الهی هنوز هم
برای آرام ادامه داشت .
دو جلسه پیشش رفته بود و با هم حرف
زده بودند . با اینکه دکتر الهی معتقد بود
بهتره فراز هم در جریان قرار بگیره ، ولی
آرام هنوز چیزی در مورد قرارهاش با
روانشناس نگفته بود .
نمی دونست چرا … ولی حسی مانعش می
شد . یک مدل تردید … انگار هنوز برای
.
اینکه کامالً فراز رو ببخشه و قبول کنه
زندگیشون رو ، اطمینان نداشت .
در جلسه ی دوم آرام بیشتر در مورد
مجید حرف می زد . حلقه اش رو به خانم
دکتر نشون داد و بهش گفت که ماهها
اون حلقه رو دور گردنش حمل می کرده .
دکتر الهی زیاد در مورد مجید ازش سوال
می پرسید . آرام گاهی جواب می داد …
گاهی هم نه . یک دفعه به خودش اومد و

 

دید چقدر با مجید غریبه است ! چقدر
چیزهای مهمی هست که در موردش نمی
دونه !
یکدفعه فهمید که خیلی هم مجید رو
نمی شناخته !
بعد دکتر الهی ازش سوال پرسید :
– به نظرت می شه عاشق کسی باشی ،
بدون اینکه اونو کامالً بشناسی ؟!

پاسخ آرام … سکوت بود . دکتر الهی ادامه
داد :
– ببین … آرام ! یک چیزی که خیلی
مهمه … اینکه آدم ها از دیگران برای
خودشون قدیس نسازن ! تو یک دوره ی
کوتاه با مجید نامزد بودی … مجید برای
اینکه توجه تو رو به خودش جلب کنه ،
تمام خوبی های خودش رو رو کرده …

ولی آیا به نظرت این بشر هیچ بدی
نداشته ؟!

آرام گفت :
– بدی در ذات همه ی آدم ها وجود داره
! ولی خیلی مهمه که چه نوعی باشه ! …
منظورم اینه پرخاشگری یک رفتار منفیه

که ممکنه کسی داشته باشه … ولی چیزی
مثل تجاوز کاریه که از هر کسی بر نمیاد !
– روان آدم ها … خیلی پیچیده تر از اون
چیزیه که تو بتونی پیشبینی کنی چه
کارهایی از چه کسایی بر میاد یا بر نمیاد !
هیچ کسی از بطن مادر متجاوز یا قاتل
متولد نمی شه ! این شرایطه که آدم ها رو
می سازه ! برای مثال … شوهر تو کسیه
که یک بار به تو تجاوز کرده … و این کار
خیلی خیلی بدی بوده ! … ولی آیا می

 

تونی با اطمینان اینو بگی که ممکنه باز
هم در آینده به زن دیگه ای تجاوز کنه ؟!
آرام به سرعت پاسخ داد :
– نه نه ! اصالً !
گونه هاش سرخ شد . این هم یکی دیگه
از تضادهای اخالقی فراز بود که گاهی
بهش فکر می کرد . فرازی که بهش تجاوز
کرده بود … حاال نزدیک هفت ماه بود که

با هم ازدواج کرده بودند ، اما هنوز سعی
نکرده بود دوباره آرام رو تصرف کنه . با
اینکه می تونست …
دکتر الهی گفت :
– همه ی آدم ها یک نیمه ی تاریک و
یک نیمه ی روشن دارن . این خیلی
مهمه که تو کدوم نیمه شون رو دیده
باشی ! در مورد فراز هم نیمه ی تاریکش
رو دیدی … و هم نیمه ی روشنش رو .

 

ولی در مورد مجید فقط با نیمه ی
روشنش مواجه شدی … مطمئن باش اون
هم رازهای تاریکی داره که بهت نگفته !
آرام وقتی از مطب دکتر الهی بیرون اومد
… هنوز توی فکر بود . حلقه ی نامزدی
مجید رو بین انگشتانش گرفته بود و
لمس می کرد … و حاال بیشتر از هر زمان
دیگه ای اطمینان داشت قصه اش با مجید
تموم شده .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

به به زندگی شیرین است داره قشنگ میشه هااا
میسی نویسنده جون میشی قاصدک جونم♥️♥️♥️

Mobin
Mobin
1 سال قبل

سلام به قاصدک عزیزم من تازه این رمان و خوندم و فکر کنم کلش رو توی چهار پنج روز خوندم رمانتون خیلی قشنگیه فقط من یه چیزی رو متوجه نشدم ارمغان و فراز و محسن مادرهاشون که مشترک نیست ولی اگه بخوایم بگیم پدرهاشون مشترکه چرا هرمز گفت فراز تنها پسرمه؟ میشه توضیح بدید
ممنون♥️

ناشناس
ناشناس
پاسخ به  Mobin
1 سال قبل

سلام، ستاره همون زن چشم طوسی که هرمز بهش تجاوز میکنه خودش یه شوهر داشته ۱۵ سال ازش بزرگتره، محسن از ستاره و پیرمرده است ، فراز حاصل تجاوز هرمز به ستاره است و ارمغان بچه ستاره و پیرمرده . در اصل مادر مشترکی داشتن 🤍💅🙈😂

Mobin
Mobin
1 سال قبل

میشه یه مراسم واسه شخصیت فراز مشخص کنید فقط کراااااش باشه ها

Mobin
Mobin
1 سال قبل

من دیر شروع کردم به خواندن رمان و اون عکسی که از فراز گزاشته بودید رو ندیدم میشه دوباره بزاریدش؟

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x