رمان اردیبهشت پارت 114

4.6
(20)

 

 

 

آرام گفت

این کار درست نیست

در شان شما نیست !
مجید بالاخره عربده کشید :
– در شأن من نیست ؟! … پس در شأن
کیه ؟ اون شوهرِ سوپر استارِ متجاوزت ؟!
مگه این همون کاری نبود که اون کرد ؟!

مگه تو متأهل نبودی وقتی اون کثافت
چشمش دنبالت بود ؟!
آرام بغض گرفت … .
– لطفاً …
– دارم می سوزم آرام ! … دارم از درون
می سوزم و هیچ غلطی نمی تونم بکنم !
… حالا هم که تو رفتی طرف اون …

– بهتره دیگه تمومش کنیم !
– تمومش کنیم … آره ! این خوبه ! چون
من تو رو نمی شناسم ! … آرامی که می
شناختم دختر پاک و خوش ذاتی بود !
مثل تو نبود … که به خاطر پول و ماشین
و خونه و شهرت … با یک متجاوزِ روانی
کنار بیاد !

.
توهین هایی که می کرد … نفس آرام رو
بند آورده بود . ناگهان کنترل خودش رو
از دست داد :
– بس کنید ! بهتون اجازه نمی دم که
بهش توهین کنید !
مجید ناگهان ساکت شد … آرام از خشم
به نفس نفس افتاده بود . می خواست
همون لحظه تماس رو تموم کنه … ولی
قبلش باید چیزی می گفت :

– من فراز رو می شناسم ! خوب می دونم
اون کیه ! … ولی شما هم واقعاً کسی
نیستید ! تا قبل از این فکر می کردم
آدمی بودین توی گذشته ی من … که
الیق احترامید ! … ولی حاال می بینیم
نیستید ! شما الیق هیچی نیستید !
مجید با صدایی لرزان و درهم شکسته ناله
ای کرد :

– آرام !
و آرام بلافاصله تماس رو تموم کرد .
احساس خفگی داشت اونو از پا می
انداخت . مجید چی فکر کرده بود در
موردش ؟! … اینکه بهش زنگ می زنه و
باهاش قرار می ذاره و می ره و حرفهای
عاشقانه تحویل می گیره ؟ این فکری بود
که در موردش می کرد ؟!

ولی حاال تموم شده بود … براش مهم نبود
که مجید چی فکر می کنه و حاال توی
چه وضعیتیه ! … برای آرام همه چی تموم
شده بود … حتی دیگه ذره ای تردید
وجود نداشت !
نفس عمیقی کشید … و نفس عمیق دیگه
ای . حلقه رو از توی جیبش در آورد و
نگاهش کرد . بعد با اطمینان از روی
نیمکت ایستگاه اتوبوس بلند شد .

حلقه رو از دهانه ی باریکِ صندوقِ
صدقات هل داد به داخل … و بعد با قدم
هایی محکم به راهش ادامه داد … .
******
ساعت از هفت عصر گذشته بود ، وقتی به
خونه رسید .

سوار آسانسور شد و تکیه زد به دیوار پس
سرش و از توی آینه ی تمیز … خیره شد
به چشم های سرخش .
بر خالف چیزی که تصور می کرد … به
گریه افتاده بود . دقایقی که از تموم شدن
مکالمه اش با مجید گذشته بود … ناگهان
به گریه افتاده بود . تمام مسیر اشک می
ریخت … نمی دونست چرا . حالش بد بود
. سرش درد می کرد .

فکر  می کرد کاری که داره می کنه ، مثل
همه ی جراحی ها درد داره .

قراره
زندگیش رو تحول بده … یه چیزایی رو
دور بندازه ، یه چیزایی رو ترمیم کنه …
پس باید این درد رو هم تحمل می کرد !
ولی خدا می دونست که طاقت فرسا بود !
آسانسور توقف کرد . با سستی و رخوت
بدنش رو از دیواره ی اتاقک جدا کرد و از
درهای باز شده خارج شد . سرش پایین
بود و دنبال کلیدش … .

.
به سختی کلید رو از ته کوله ی شلوغ
پلوغش پیدا کرد … و سر بلند کرد … و
یهو سر جا میخکوب شد !
پاکت سفیدی به در آپارتمان چسبیده
شده بود !
آرام کوله اش رو روی شونه اش جابجا
کرد و پاکت رو از در جدا کرد . پشت
پاکت اسمش نوشته شده بود : آرام ربّانی !

ته دلش حس بدی بیدار شد . پاکت رو باز
کرد … کاغذی از توش بیرون آورد . با
نگاهی اجمالی و پر عجله به نوشته های
بدخط کاغذ …

– باید یک چیزایی در مورد فراز حاتمی
بدونید ! فراز یک زنا زاده است !
قلب آرام توی سینه اش تکون خورد . به
سرعت سرش رو از روی کاغذ بلند کرد …
و بعد نگاهش گیر کرد توی یک جفت

چشم براق … که باالی پاگرد پله ها داشت
اونو می پایید … .

نگاهش گیر کرد توی یک جفت چشم
براق … که باالی پاگرد پله ها داشت اونو
می پایید … .
به محض اینکه نگاه آرام رو روی خودش
دید … چرخید و از دید پنهان شد .

آرام صدای قدم های تندش رو توی پله ها
می شنید . یکدفعه تمام دل و جرأتش رو
جمع کرد و پشت سر مرد بیگانه از پله ها
باال دوید .
از پاگرد که عبور کرد … پسر جوونی رو
دید که پای آسانسور ایستاده بود … با
شلوارِ جین مشکی و هودی گله گشادی
که کالهش رو روی سرش انداخته بود … .

آرام صداش کرد :
– صبر کن !
پسر جوون ناامید از باز شدن درهای
آسانسور … باز چرخید و از پلکان باال دوید
. آرام باز هم دنبالش رفت . به نفس نفس
افتاده بود … کاغذ نامه و پاکت میون

انگشتای لرزونش مچاله شده بودند . همه
ی بدنش از استرس و هیجان می لرزید …
ولی براش مهم نبود . باید به اون پسر می

رسید … باید می فهمید دور و برش چه
خبره !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobin
Mobin
1 سال قبل

سلام زنا زاده یعنی چی؟

Mobin
Mobin
پاسخ به  NOR .
1 سال قبل

آها مرسی عزیزم♥️
حالا باید ببینیم اون پسره کیه؟
حدس میزنم کامران باشه

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x