ارام به سرعت وسط حرفش پرید:
:
– واقعاً این کارا الزم نیست ! چیز مهمی
نبود !
نگهبان یک لحظه مکث کرد … و بعد
پرسید :
.
– البته … به نظرم آقای حاتمی منزل
نیستن ! ماشینشون توی پارکینگ نیست
!
– نخیر نیستن !
– پس بهتره باهاشون تماس بگیرید !
برای اینکه زنگ بزنیم به پلیس …
آرام از شدت خشم و بی حوصلگی دندان
قروچه ای کرد :
– فکر نمی کنم لزومی داشته باشه
نگرانشون کنم ! خودم بعداً بهشون می گم
!
نگهبان با لحنی مردد گفت :
– آ آ آ آ …
انگار دنبال جمله ای می گشت تا
محترمانه مخالفت کنه ! برای آرام مثل
.
روز روشن بود که اون چیزی رو از فراز
مخفی نمی کنه ! بی حوصله پلک هاشو
روی هم فشرد :
– بهرحال متشکرم از اینکه تماس
گرفتید و جویای قضیه شدین ! شبتون
بخیر !
و به سرعت تماس رو تموم کرد .
.
اون وقت روی مبل نشست … و نامه رو
جلوی چشماش گرفت و خوند .
” باید یک چیزایی در مورد فراز بدونید !
فراز یک زنا زاده است !
مادرِ فاحشه اش
در عقد مرد دیگه ای بوده وقتی اونو باردار
شده ! اون با تمام گوشت و پوست و
استخوانش یک زنا زاده است . نه فقط از
اصل و نسب یک زنا زاده است ، بلکه توی
.
رفتار و منش هم یک حرامزاده ی به تمام
معناست ! اون چیزی که خودش رو بهتون
نشون داده نیست ! بدترین آدمیه که می
تونید تصور کنید ! هر کاری ازش بر میاد !
حرف های زیادی برای گفتن دارم . اون
حتی به خانواده ی خودش رحم نمی کنه
! کالهبردار اجیر کرده تا پدرش رو
ورشکسته کنه . موبایل خواهرش رو
دزدیده و از اون طریق به اطالعات
شخصیش دست پیدا کرده و حاال می
خواد شرافتش رو به باد بده ! شرافت
خواهرش رو ! برای حرفام دلیل دارم .
.
می تونید چک های هرمز حاتمی رو توی
وسایل شخصیش پیدا کنید … و موبایل
خواهرش رو . حرف های خیلی بیشتری
برای گفتن دارم و برای همه ی حرف هام
دلیل و مدرک معتبر . اگر باهوش باشید
می تونید ببینید که اون یک هیوالست .
اگر باهوش باشید بقیه ی حرف ها رو رو
در رو بهتون خواهم گفت . ”
آرام بی نفس و گر گرفته کاغذ رو از
جلوی صورتش پایین آورد و نگاه ناباورش
.
رو به نقطه ای مقابلش دوخت . حالش
داشت بدتر و بدتر می شد .
کلمات توی سرش شناور بودند . این نامه
چی بود ؟ کی اونو براش فرستاده بود ؟! …
درست لحظه ای که تصمیم گرفته بود
زندگیش رو با فراز بسازه … .
وحشت رو با بند بند وجودش حس می
کرد . چطور می تونست ؟ … چطور می
تونست این زندگی رو بسازه ؟ چطور می
.
تونست فراز رو دوست داشت … اگر اون
واقعاً یک هیوال بود ؟ نه فقط برای خودش
… برای همه یک هیوال بود !
نمی خواست باور کنه … ولی خودش با
چشم های خودش نوش آفرین رو دیده
بود … با گوش های خودش صدای التماس
هاشو شنیده بود !
.
احساس می کرد قلبش توی سینه اش
تکه و پاره شده . نمی تونست اینو تحمل
کنه … نمی تونست !
به سرعت از جا بلند شد و چند قدم تند و
بی هدف دور خودش چرخید . تشویش به
دلش افتاده بود … مثل موریانه ای موذی
پایه های سستِ امیدش رو می جوید و
پودر می کرد !
.
چشم هاش رو بست و نفس های عمیق و
پی در پی کشید . سعی کرد خودش رو
آروم کنه . به سرعت به آشپزخونه رفت و
لیوانی آب سرد نوشید تا حرارت بدنش رو
پایین بیاره . بعد باز برگشت توی سالن …
تنش رو روی کاناپه رها کرد … خیره به
سقفِ بالای سرش …
.
دقایق طوالنی گذشت … پلک های آرام
سنگین شده بود . توی سرش هزاران فکر
می چرخید .
حاال یک جورایی تونسته بود به خودش
مسلط بشه . فکر می کرد نباید هر حرفی
رو در مورد فراز باور کنه ! کسی که با یک
نامه ی چند خطی سعی کرده بود به فراز
ضربه بزنه … و حتی اینقدر دل و جرأت
نداشت که بیاد و رو در رو صحبت کنه …
.
آرام چرا باید حرف های یک بزدل
ناشناس رو باور می کرد ؟! … ته دلش از
خشم درهم پیچید … به کلمه ی نفرت
“زنا زاده ” فکر کرد … کسی که از
انگیزِ
فراز کینه به دل داشت و هیچ دستاویزی
برای انتقام گرفتن نداشت … به جز کلمات
تند و توهین آمیز ! … چقدر آدم حقیری
بود !
آرام حس می کرد نباید اجازه بده کسی
بهشون ضربه بزنه … به خودش و فراز !
.
نباید یک اسباب بازی باشه برای اینکه
یک آدم حقیر و بی ارزش عقده هاشو
روی فراز خالی کنه !
نباید ! نباید !
غرق در افکار مالیخولیایی و تب زده و
بیمار گونه اش … کم کم پلک های
سوزانش سنگین شد … و خواب اونو در بر
گرفت .
***
.
غرق در خواب سبکی بود که با صدای باز
شدن در آپارتمان … از جا پرید .
گیج و منگ دستی پشت پلک هاش
کشید . هنوز ذهنش هوشیاری کاملش رو
به دست نیاورده بود … . وزنش رو روی
آرنجش انداخت و تالش کرد سر جا
بشینه . لابد فراز برگشته بود ! …
یه سوال زنا زاده یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟
یه سوال زنا زاده یعنی چی؟
اگر متن همین قسمت رو با دقت میخوندی متوجه میشدی معنیش چیه
)مادرِ فاحشه اش
در عقد مرد دیگه ای بوده وقتی اونو باردار
شده )
وایی نمیشه الان یه پارت دیگه بهمون هدیه بدید خواهش میکنم؟
دیگه عزیزم صبر کنید تا عصر