رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۴

4.5
(28)

 

 

 

کیان بی حوصله دستی تاب میده و با جام نیمه پره اش از جا بلند میشه تا از شر نصیحت های فربد خودش و راحت کنه.

زمزمه زیر لبی فربد به گوشم میرسه..

_به زودی از این وضع خلاصش میکنم.

 

برمیگرده روبه من لبخند بیرنگی میزنه و تا لب از هم باز میکنه صداش توی زنگ سلام زنونه ای گم میشه.

_معرفی نمیکنی فربد؟

همون دختر آویزون توی تراس بود. خیلی جدی دوباره اومده بود سر راهم و زمان بندی خوبی رو انتخاب نکرده بود شاید اگر وقت دیگه ای بود میتونست پارتنر جذابی باشه اما حالا مزاحمی بیش نبود که مثل یه مگس مزاحم وسط اطلاعاتی که مغزم درگیر کامل کردنش بود داشت وزوز می‌کرد.

 

فربد نگاه خیره ای بهش انداخته و بدون نگاه به منی که منتظر نتیجه این نمایشم مسخره وار و سرد میگه..

_مهوش دختردوست پدرم .. هامرز دادفر همکار تجاری..

این دختر با موهای بور و چشم های روشنش نمیخورد از تیر طایفه صولتی ها باشه.

 

مهوش نام بی اعتنا به لحن و رفتار سنگین فربد این طرف روی صندلی خالی کنارم نشسته و با لبخند ملایم و چشم های درخشانی خیره بهم میگه..

_خوشوقتم..

سری براش تکون میدم و یه چیزی این وسط درست نیست.. روابطشون به نظر حسنه نمیاد، طوری که..

فربد از کنارمون بلند میشه اما قبل اینکه بره هشدارگونه و زیر پوستی به مهوش تیکه ای میندازه تا یه چیزی رو بهش بفهمونه.

_مهوش.. بابات چند باری با گوشیم تماس گرفته و می‌گفت در دسترس نبودی.. بهتره یه صحبتی باهاش داشته باشی.

 

برای لحظه ای گذرا چینی بین ابروی دختر میفته که به آنی پاک میشه و بی اهمیت به دور شدن فربد رو بهم میگه..

_از مرد های ساکت و مغرور خوشم میاد اما دیگه اینقدر بی تفاوتی جالب نیست.

دلم میخواد بشناسمت یه جورایی ذهنم و درگیر کردی!

تکیه میدم به لبه ی مبل و خودم و عقب کشیده نگاه دقیقی با چشم های ریز شده بهش میندازم.

 

به نظر از اینکه نظرم و جلب کرده راضی..

_چند سالته..! رمان زیاد میخونی؟ یا توهم مرد خشن و غیرتی و دختر زبون دراز و شیطون و زدی!

من نه آدم ساکتی ام نه مغرور این رفتار فقط مختص کساییه که آویزونم میشن یا یه جورایی نمیتونم تحملشون کنم.

 

 

به نظر نمیاد بهش برخورده باشه چون با نیشی باز خودش و کمی نزدیکتر کرده و میگه..

_ما هنوز درست هم و نمیشناسیم چطور به این سرعت میتونی تشخیص بدی تحملم برات سخته!

میدونی منم عین تو عاشق ورق و بازی ام و حتی میتونم چند برابر پارتنر های قبلیت بهت لذت جنسی بدم.

 

 

پشت بند حرفش چشمک بی‌پروایی به روم میزنه و معنا دار میگه..

_ما سلایق و علاقه های مشترکی داریم که تو بهبود رابطه ای که میخوایم باهم داشته باشیم فوق العاده مفیده.

اگر نظر منو بخوای ما میتونیم دونیمه گمشده همدیگه باشیم.

 

جام تموم شده دستم و روی میز کنارم میزارم و ناخداگاه خنده ام میگیره و متاسفانه لبم به کج خندی باز میشه که اشتباه برداشت کرده و میگه..

_میدونستم توهم خوشت میاد. حرف رابطه و سکس که باشه مردها از خود بیخود میشن.

 

سری به تاسف تاب میدم و صورت جلو برده توی چشم های غرق آرایشش آروم لب میزنم.

_میدونی.. دیر اومدی خیلی دیر.. چند وقتی بازی رو کنار گذاشتم همینطور رابطه با فاحشه هایی که خودشون و مفت به امثال ماها می‌بازن.

 

به نظر حتی ذره ای غرور در این دختر پیدا نمیشه که موقع برخواستن انگشت هاش چنگ ساعدم شده و چشم بالا کشیده به صورتش میدوزم.

با اینکه زیباست و خودشم با دونستن و تکیه به این امر بی پروا اینجور مالکانه با من رفتار میکنه و سطح توقعاتش ممکنه با توجه به موقعیت اجتماعی خانواده اش بسیار بالا باشه.

اما نمیدونم چطور رنگ نگاه تیره ای جایگزین روشنی دو چشم روبه رو میشه و هوش و حواسم و درگیر میکنه در حالی که از همه لحاظ چه نگاه و چه رفتار صدو هشتاد درجه متفاوت از پریماه و هیچ شباهتی باهم ندارن..

 

اما ناخودآگاه من و به یاد ضرب سیلی که با چشم های اشکی که پاچه گیرتر از همیشه شده بود، دم گوشم اونم به جرم بوسیدن لب های هوسناک و گو‌شتیش نواخت میندازه.

حالا متوجه فرق امثال این دخترا با پری که اولا خودش و عقایدش و مسخره میکردم میشم.

چینی به صورتم داده و دستم و با چندش از چنگش که کم کم داشت تبدیل به نوازش میشد جدا میکنم.

 

 

 

#سمی…سامانتا

 

ازش متنفرم.. بره بمیره مرتیکه عیاشه هرزه.. فکر میکنه منم یکی از همون آشغالای بی مصرف دورشم که دم به دیقه دستمالیم میکنه!

چشمه اشکم خشک نمیشه و حرصی که از رفتارهاش میخورم هر لحظه باعث فعالیت غدد اشکیم میشه.

تا الان که آخر شبه بیشتر از ده بار با مریم تماس گرفتم تا بلاخره جواب داده.

بیچاره رو ترسوندم فک کرد اتفاقی برام افتاده که دخیل بستم به گوشی.

 

با صدای گرفته و لرزش دار میگم..

_مرررریم…

_زهررررمار..چه مرگته خب!

مسخره داره ادامو در میاره.. دماغم و بالا میکشم و مینالم..

_باهام دعوا نکن… من حالم خوب نیست.

اینبار ریلکس تر میگه..

_نه مریضی نه درد بی درمون گرفتی!.. گشنه و بی سروسامونم که تو خیابونم نموندی!..

میمونه یه چیز.. تجاوز مجاوزم که روت صورت نگرفته بدبختانه.. پس چه دردته!؟

 

آب بینیم و با دستمال میگیرم و همونجور با صدای تو دماغی میگم..

_چپ و راست بوسم میکنه.. اینا تجاوز نیست پس چیه! حتما باید تا ته کامل بره تا آدم جدی بگیرش؟

 

صدای قهقه بلندش باعث میشه گوشی رو از خودم فاصله داده با جیغ بلندی فحشش بدم.

_کثافت عوضی برا چی میخندی مگه من مسخره توام.

هندل میزنه و میگه..

_به.. به.. جون سامی.. وای خدا… به جون خودت.. یاد فیلمای هندی افتادم طرف بعد دو ساعت رقص و دور ستونا پاسوخته دوییدن از دختره یه بوس زورکی میگرفت.

حالا ببینم این پدرسگ پیشواز هم رفت یا یهو ازت لب گرفت؟!

 

با تصور دوباره صحنه دوباره میزنم زیر گریه و قهقه مریم از اونور بلند میشه.

_یعنی… گاوه گاو.. با خودش نگفت تو رو با این سرو شکل قندان پیچ اول باید ببره تو خونش..

خب تو خونش که هستی، ببرت تو اتاقش اول حیوونای سخنگوش و نشونت بده بعد شروع کنه به لب و لوچه گرفتن!؟

این از بس درو دافا بهش آویزونن و میرفتن تو تونبونش برا توهم وقت و تلف نکرده  یهو رفته سراغ اصل کاری.

 

منو باش به کی زنگ زدم اما ترس برم میداره.

_یعنی میگی قراره به اونجا هم برسه!

_کجا؟

_همون تنبونش دیگه!

 

قبل اینکه دوباره صدای خنده اش بلند بشه میتوپم..

_به خدا بخندی یا مسخره کنی کلا بلاکت میکنم.

گلوش و صاف میکنه و با ته مایه خنده میگه..

_والا عزیزم من تو این موقعیت نبودم بتونم از چند و چون ماجرا برات بگم ولی خداییش خیلی دلم میخواد بیام اونجا این شازده پسرو که زوری ازت ماچ میگیره رو ببینم.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sani Ppp
11 ماه قبل

خیلی محشره رمانت نویسنده جان 😍

Sani Ppp
11 ماه قبل

پارت بعدی رو کی میزاری عزیزم ؟

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x