رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۶

4.5
(46)

ا

چرخش گردنم از کشیدگی موهام و عقب رفتن شالم همانا و صدای بم و سردی که با آرامش خاصی از چند متری به گوشم میرسه.

_یک ثانیه مهلت داری دستت و ازش دور کنی.

 

مردک بهت زده با صدای اربابش سریع عقب میکشه و همراهش چندتا از تار موهام بند انگشت هاش کشیده شده و دردش صدای آخم و در میاره.

_رئیس.. دختره مفت خورده مفت گشته یاغی شده.. زر اضافه میزد.

_درسته..

رو از همه گرفته و پشت میکنم تا بیشتر از این شاهد حقارتی که توسط این آدم های بزرگ اما ناچیز بهم تحمیل شده نباشم و سر به زیر شالم و با یه دست سالمم روی سر برای پوشوندن موهام به کمک گرفتم.

 

برای سر ریز نشدن قطره های پر شده چشم هام نفس های عمیقی میکشم که صدای متعجب مردانه و افتادن جسم سنگینی به گوشم میرسه و برگشت همانا و دیدن منظره ای که مثل فیلم های اکشن هالیوودی اما واقعی تورو میخکوب خودشون میکنن.

مشت های چپ و راستی که با بهت، نظاره گر فرود اومدنشون روی صورت مردی بودم که دقیقه ای پیش با اون جثه بزرگش جلوم قد علم کرده و با تحقیر و توهین کتکم زده و حالا پخش زمین بود.

 

هیچکدوم از اون چهار نفری که دور این صحنه حلقه زدن جرات جلو اومدن ندارن چون هامرز مثل مردی که توی رینگ بوکسه روی سینه مرد نشسته بود و چپ راستی که با انگشت های مشت شده اش با شدت روی صورت مرد پیاده میکرد و باعث حبس شدن نفس من شده بود.

_بسه.. بسهههه.. کشتیش..

 

سراسیمه و سکندری خوران جلو میرم و جرات نزدیک شدن بیشتر و ندارم. هامرز بی توجه به صورت پرخون مرد همچنان با حرص و غضب خشمش و روی تن لهیده اش خالی میکرد.

طرف عماد میچرخم و فریاد میکشم..

_بیا بگیرش داره میکشش..

 

کسی گوشش به من نیست و انقدر با تضرع به عماد زل میزنم که بلاخره با نگاه بی میلی طرفم ابرویی بالا انداخته و میره طرف هامرز و سعی میکنه بلندش کنه.

_رئیس.. ولش کن خر فهم شد دیگه همچنین غلطی نکنه. دیگه لشش و رو دستمون نزار.

 

مشت های سرخ هامرز چند ثانیه بعد کنارش میفته و نفس نفس زنان خیره میشه به شاهکارش و بلند شده از روش، اما لحظه ی آخر بی هوا لگد محکمی به پای جسم بیجون افتاده میکوبه که ناله هم نمیکنه.

حالا که هیبت درشت و پر خشمش و با همون بالا تنه برهنه تنها با یک شلوار ایستاده میبینم ته دلم خالی میشه..

اوه.. قراره سر منم همچین بلایی بیاد!

 

 

 

 

هراسون و آشفته از دیدن جنونش، اطرافم و نگاهی میندازم و آهسته قدمی مورچه وار و نامحسوس عقب میکشم که به آنی گردنش میچرخه طرفم و اوه.. اوه.. نگاهش..!!

خشک میشم و چشم هاش و با نگاهی وحشتناک گره زده به نگاهم و با خیرگی تنم و زیرو رو میکنه و در انتها با فکی چفت شده و از لای دندون هاش یه کلمه میغره و راهش و میکشه میره.

_داخل..

 

کودتای نافرجامم چه زود شکست خورد و دوباره به زندانم تبعید شدم.

تو همین اوضاع دوتا از نگهبانان دست و پای اون یکی رو گرفته و از روی زمین جمعش کرده میبرن طرف اتاقک نگهبانی.

_بیا برو تو تا دوباره شر به پا نکردی.

_وسایل پانسمان دارین بیام صورتش و…

_بیا برو تو دختر جون انگار تا یکی رو به کشتن ندی ول کن نیستی.! اون یه غلطی کرد پاشم خورد اما پای غلط توروهم اون داد.

حالا تا هممون و به گو،ه خوردن ننداختی تشریف ببر داخل.

 

آهی میکشم و چاره ای نیست نه درو دیوار به اذن من باز میشن نه با قدرت ماوراییم میتونم محو بشم.

عماد هم میره پی کارش و ساک برداشته دست از پا درازتر میرم طرف عمارت.

خودم و به اتاق و تختم میرسونم و میشینم روش..

خب حالا چی میشه!

میخوام مانتوم و در بیارم که درد آرنجم یادآور ضربه ای که خورده.

 

مانتو رو به زحمت در میارم و کمی خراشیده شده اما ورمش نگرانم میکنه.

در حال وارسی محل ضرب دیدگی ام که در با شتاب زیادی باز و به دیوار پشتش برخورد میکنه و جیغ کوتاه و ناخودآگاهم از شک و ترس به گوشم میرسه.

دقیقا کی میخواست باشه!.. خودش بود که هنوزم در هیبت یک خرس وحشی منو میترسونه.

چشم های سردش و خیره بهم دوخته و قدمی به داخل برمیداره.

 

فاتحه خودم و خوندم چون به نظر حتی کوچکترین تغییری هم از موقعی که مشت هاش پی درپی اش فرود میومدن هم تو قیافه اش پیدا نبود.

_چه غلطی میکردی؟!..

گلوم و صاف میکنم و با شجاعت ساختگی زمزمه میکنم.

_میخوام برم خونه..

 

با قدم دوم و بلندش بهم نزدیکتر شده و بی توجه به جوابی که دادم دوباره با شدت بیشتر و فکی قفل شده میغره..

_خوشت میاد بقیه دستمالیت کنن؟.. موهات و لمس کنن!

دهنم باز میمونه…

 

 

 

این هنوزم مسته؟! یا دیوونه شده! به نظر که از همه آدمای دوروبرم هوشیارتره!

از سکوتم استفاده میکنه و باز قدمی جلوتر میاد و مگه این اتاق سه درچهار چقدر گنجایش داره که تو با این هیکلت قدم به قدم داری وجبش میکنی؟ جا برای منم بزار خب!

_زبون درازت و کجا قایم کردی؟ تو حیاط که خوب بین چندتا نره خر هوار میکشیدی!

 

خیره، مات و هنگ بهش میمونم..

یهو چنگ میندازه دستم و میگیره همونی که آستینش و تا شونه بالا کشیده بودم تا ببینم چیکارش شده و جلوی صورتم نگه میداره..

در حالت دفاعی عقب میکشم و انگشت های داغش روی پوست برهنه ام حس بدی داره.

 

اما ول نمیکنه که هیچ محکمتر نگهم میداره و با تمسخر میگه..

_فک کردی چادر چاقچور میکنی و خودت و سفت میگیری..

آی نزدیکم نشو آی بهم دست نزن.. همین و از باورها و اعتقادات طوطی وار یاد گرفتی !؟

 

دستم و با حرص ول کرده میندازه پایین که با وجود درد گرفتنش جرات جیک زدن ندارم و با حالت خشمگین تری تو صورت رنگ پریده ام میتوپه..

_اونوقت وسط چند تا مرد خودتو به سلیطه بازی میزنی که به خودشون جرأت بدن بیان با نگاه هاشون وجبت کنن و هرچی لایق کس و کارشونه رو بارت کنن!؟

 

فریادش با جمله آخرش روی سرم هوار میشه.

_همش تقصیر تو بود.

_ها!

با صدای بلندتری زمزمه زیر لبی از بغضی که کردم و به گوشش میرسونم.

_تقصیر تو بود.. تو باعث همه اتفاقایی هستی که اینجا میفته.

_هه.. آره کلا مقصر بدبختی هایی که همه کشیدن منم. نه اینکه اینجا سرب داغ ریختم تو دهنت و به فلک بستمت!

بایدم شاکی باشی تو نباشی کی باشه خانوم خانوما؟

 

با چونه ای لرزون میگم..

_تو که ادعات میشه علامه دهری و باورهای منو به مسخره میگیری، چرا راه به راه از خط قرمزهای من رد میشی!؟

چرا اعتقادات من برات بی ارزشن.! تو فک کردی منم مثل یکی از اون انتر منترای دوروبرتم که دم به دیقه وجبم میکنی!؟

بعد که زیردست هات باهام مثل یه زن خراب رفتار میکنن شاکی میشی! به چه حقی؟

چرا توهم زدی خون تو از اونا رنگین تره؟! تو کاری کردی اونا فکر کنن من انقدر سهول وصولم که بهم پیشنهاد رابطه بدن و اینجور توی جمعشون دست مایه تحقیر و تمسخر شون بشم؟!!!!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
11 ماه قبل

سلام.میشه هر شب پارت بزارید.یا حداقل یه کم پارت رو طولانی بزارید.جون به لب شدیم.

ARMY IRAN_iranian
11 ماه قبل

میشه زود زود بزارید ممنون میشم 🙂❤️رمانتون خیلی عالیه من عاشقشم 🤩

Sani Ppp
11 ماه قبل

خیلی عالی 👏

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x