رمان از کفر من تا دین تو پارت ۹۳

4.4
(32)

 

 

مطمئنا حریف زبون این دختر شدن به این آسونیا نیست.. چشم های خاتون که چند ثانیه ای هست اومده توی سالن چنان گرد و متعجب از پشت سر سامانتا با این سخنرانیش بهمون خیره هست که، کم مونده با قهقه هایی که سروش میزنه احساس خفگی بهش دست بده.

_سامانتا؟!.. حالت خوبه؟ چی رو میدوزی؟ قراره سروش بزایه!

سامانتا یه لحظه شوکه از حضور بی صدای خاتون با چشم غره ای به ما چون خبرش نکردیم برمیگرده به پشت سر و ماست مالی میکنه..

_آقا سروش که ماشاا… خودش یه تنه شهری رو آباد میکنه کی میتونه به جنبه های مردونگی ایشون اتهام بزنه.

 

تا انتهای سرو شام همچنان نگاه های موزیانه سروش و مشکوک خاتون سامانتا رو دنبال میکرد و هر کدوم به نوعی حرصش و در میاوردن.

ولی این وسط یه جورایی متوجه بی حوصله گیش و تو فکر بودنش هم شدم.

میز که جمع میشه رو بهش خبر میدم..

_از فردا میای کارخونه..

بدون حرف سری تکون میده و به نظر اون زبون درازش و نگاه تند و تیزش و در مقابل من غلاف کرده.

 

سروش بعد شام یه ساعتی با ما میشینه و میدونم امشب برای خودش تدارک دیده و یه قرار شبانه داره و با چند پیکی که بعد شام بالا میدیم حسابی سرخوش میزنه، ولی وقتی میخواد بره متوجه میشم گپ و گفت کوتاهی با سامانتا انجام میده که به نظر چیز خوشایندی نیست چون سگرمه هاش توهم میره و نگاه های کوتاهی رو روانه من میکنه.

 

خاتون جلوتر برای استراحت رفته و سامانتا رو توی ورودی اتاقش گیر میارم.

_چه خبر شده؟

شالی که به نظرم بودنش روی سر‌ش هیچ ضرورتی نداره رو مرتب میکنه و میگه..

_خبر! هیچی..

گره ابروهام بیشتر میشه و میرم جلو و به اجبار سامانتا هم با حرکت من کامل داخل اتاق میشه.

_با سروش در مورد چی حرف میزدی؟

سگرمه های جمع شده اش میگه اونم کلافه و ناراحته و زیر یه پوسته ظاهری ترک خورده پنهان شده.

_اگر به شما مربوط بود که به شما میگفتم.

 

نگاهم و روی اطراف اتاق میچرخونم و در آخر روی صورت ناراضی از بودنم استپ میکنه.

_میدونی فکر میکنم همه چی به من ارتباط داره حتی کوچکترین چیزها و لازم نیست بگم خود سروش تمام زندگیش زیر دست منه، پس چیزی به اسم به من مربوط نیست وجود نداره.

هنوز همونطور لجباز دست به سینه وسط اتاق ایستاده و نمیدونه من میتونم بعضی مواقع رو مخ ترین آدمی باشم که به عمرش دیده.

 

 

#سامانتا.. سمی

 

قد بلند و هیکلی نه از اون بادکنکی ها که خودم به واسطه چند سال ورزش حرفه ای میتونستم فرقش و بفهمم طرف چقدر برا ماهیچه هاش وقت گذاشته، حتی منم با قد حدود یک و هفتاد به زور به چونش میرسیدم!

از اونجا که بیشتر از چندین بار تماس های نزدیکی باهم داشتیم به لطف جبر و فشار زور و بازوی مردونه اش به راحتی میتونستم تفاوت قدیمون رو اندازه بزنم.

 

چشم هاش میتونه برجسته ترین عضو صورتش باشه نافذ و جذاب با اون فک محکم و استخوان بندی مردونه اش و البته به شدت مونث پسندش و در آخر چیزی که به نظر خیلی زیبا میاد حس مالکیت و آلفا بودنش در محدوده چند متری از هر جایی که حضور داره.!

 

و حالا اینجا من توی محدوده تعیین شده نسبت بهش ایستادم و مالکیت و قدرتی که داره به رخ میکشه، حتی اتاق کوچیکم هم به نظر تنگ تر و کوچیکتر از قبل به حضورش داره واکنش نشون میده.!

 

روابط بین من و این مرد خیلی جالب و در عین حال مسخره بود یه جورایی گیج کننده شده! طوری که خودمم نمیدونم چه مدلی باهاش کنار بیام.

چطور به اینجا رسیدیم دقیقا ما چه نسبت یا حالتی بهم داریم و نمیدونم یا خودش متوجه شده چطور هر بار بنا به موقعیتی که توش هستیم از چندم شخص به مفرد تغییر میکنه؟!

 

کجا رابطه رئیس و مرئوسی مثل ما بین دو نفر وجود داره؟

اینکه دوست داره تو کارهای من دخالت کنه رو درک نمیکنم نکنه توهم زده منم زیر دستشم!

خب درسته در یک بازه زمانی کوتاه خدمتکار خونش شدم ولی این به معنایی که محافظاش یا افرادش جون بر کف براش هرکاری بکنن نه نیستم.

یه خدمه و آدم عادی که زندگی خودش و داره و البته که به اونم هیچ ربطی نداره اما اگر خودش متوجه باشه.

 

_داری استخاره میکنی؟

همچنان نگاهش میکنم کاش میتونستم تمام ذهنیتی که الان ازش داشتم و تو صورتش بگم.

ولی خب عکس العمل های این مرد پیش بینی نشدنی بود و میتونست به آنی از نقطه صفر به صد برسه و از ترکش هاش در امان نموند.

 

از این دوگانگی رفتاری و شخصیتی که بهش داشتم و مثه خر توش گیر کردم آهی میکشم و زمزمه میکنم..

_انگار میدونه استخاره چیه؟

_ آخه میدونی ننم منو تو لاس وگاس زاییده..

 

کلافه سر جام جابه جا میشم و شنوایی تیزشم باید به بقیه حسن ها و معایبش اضافه کنم.

خب با این حواس هوشیار انگاری نه خوابش میاد نه خسته ست و بدبختانه خیال رفتن هم نداره که!..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 32

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x