رمان از کفر من تا دین تو پارت ۹۸

4.5
(32)

 

 

تن خشک شده و بی جونم و با قلاب دستم به لبه ی روشویی بالا میکشم و اگر صدای خاتون نبود معلوم نیست تا کی گوشه ی سرویس مچاله باقی میموندم و..

تنها خوبی این خلوت کردن یکدله شدن با خودم بود و تصمیمم و گرفتم. موندن اینجا بیشتر از قبل خطرناک به نظر میومد اگر قبلا احساس نا امنی جسمی میکردم الان روحم در خطر بود و هرچه زودتر باید از اینجا میزدم بیرون هرچه باداباد.

 

طوری رفتار نکردم حتی خاتون متوجه درگیری های ذهنی که شاخ شمشادش باعثش بود بشه.

من بازیگر قهاری بودم که یه عمر نقش بازی می‌کرد و خوب از برش شده بود. اونم کشتن احساسات و عواطف توی وجودم بود.

_بیا سر میز تنها اینجا نشین..

_ممنون تو آشپزخونه راحت ترم.

 

کمی مکث میکنه و من قصد ندارم توجهی نشون بدم همینجوریش هم اشتهایی نداشتم.

پس میشینم سر میز و با شامم ور میرم تا صدای دور شدن پاهاش و میشنوم و نفس کلافه ام رو بیرون میدم.

صدای زمزمه ای از بیرون و بعد سکوت و برخورد قاشق و چنگال.. چرا باید اهمیت بدم اون بیرون چه خبره!؟

 

نیم ساعت بعد که من از بی اشتهایی داشتم آشپزخونه رو مرتب میکردم سرو کله خاتون پیداش میشه و میگه برم میز و جمع کنم.

قبل از ورود به سالن نفسی میگیرم انگار خودم شارژ میکنم و حفاظم و بالا میبره، میرم داخل سالن و کسی سر میز نیست و ناخودآگاه نگاهم چرخ میخوره که نهیبی به خود بی ثباتم میزنم.

 

مهم نیست کجاست کارت و بکن دختر.. کافی یه نگاه به اطرافت بندازی ببینی به هرجایی تعلق داشته باشی اینجا جزوش حساب نمیشه.

میز و با آرامش ظاهری جمع میکنم و چرا باید شاکی بشم از اینکه یه لقمه از گلوی من پایین نرفته و اون با وجود طوفانی که تو وجودم به پا کرده بیشتر از همیشه خوش اشتها بشه!

 

تا چند ساعت بعد خودم و به هر راهی سرگرم میکنم و خواب به چشم هام نمیاد و خبری هم از هامرز نیست.

حتی خاتون هم قبلا بین صحبت تلفنیش با سروش ازش اضهار بی اطلاعی میکنه.

نباید گوش به زنگ باشم اما گوش هام بی اختیار خودم به هر خبری ازش تیز میشن.

 

روبدوشام بلندم و روی بلوز شلوار خوابم میپوشم و برای خوردن چای میرم طرف آشپزخونه که صدا و پچ پچ های خفه ای میشنوم و یه باره قهقهه بلندی توی سرسرا میپیچه.!!

 

 

 

با دیدن صحنه روبه روم دست و پام شل میشه و خون توی رگ هام منجمد.

زنی لوند و جذاب توی بغل مردی که همین چند ساعت پیش گفته بود بوی خوبی میدی!.. نه دقیقا گفت بوت و دوست دارم.

 

انگار پرده ای روی چشم هام و گرفته بود و الان کرکره شو کشیدن و من با وضوح بالا می تونستم همه چی رو به عینه ببینم.

_عزیزم طاقت ندارم تا اتاقت برسیم.

و بلافاصله بوسه ای که روی لب های هامرز جا خوش میکنه و با ولعی که از جابه جایی هورمون های جنسی فعالشون نشأت میگیره به جون هم میفتن.

 

نمیدونم چقدر اونجا ایستادم اما در حالی خودم و پیدا کردم که با لبخند کمرنگی نگاهم خیره به جایی روی پله هایی گیر کرده بوده دیگه نه اثری از زنی لوند با لب های سرخ بود نه مردی با مژه های فر و چشم های نافذ، گره خورده و پیچیده درهم راهشون و به بالا و در آخر، حقیقت تلخ هم آغوشی پر تب و تابی داده بودن.

 

توی تاریکی زل میزنم به هیچی و فکر میکنم چطور منی که انقدر از خودم مطمئن بودم با یه جمله ای که حالا متوجه پوچ بودنش از سر هوس میشم، خودم و باختم!؟

مگه کم بودن از این زمزمه ها و توجه های ریز و درشت از مردای دروروبرم!؟

 

چی توی این مرد دیدم که جنسشون یادم رفت؟ بی معرفتی و نامردیشون از خاطرم رفت!

اینم مثل بقیه همجنس هاش فقط یه تن با چندتا برآمدگی و جایی برای دفن شهوت خودش میخواست.

داشت منو به کلکسیون همخوابه هاش اضافه میکرد؟ منی که حتی توی این وادی ها نبودم.

 

صبحی که با همیشه هیچ فرقی نداشت. من بودم و یه ماشین و یه رئیس اخمو که مشخصا از بی‌خوابی دیشب شارژ که نه اما کسل و بی‌حوصله بود..

انگار دیشب انرژی زیادی ازش گرفته بود و حالا من شده بودم سیبل حملات چشم های برزخی و سرخش.

و منی که باز نگاهم و طبق معمول به شیشه ماشینه و اینبار دیدم از ورای شیشه عبور نکرده و به خودم زل زدم.

تصویر نه چندان واضحی از یه دختر بی خواب با صورتی رنگ پریده و ساده شاید باید یکم از اون سرخاب سفیداب های دیروز و به صورتم میمالیدم.

 

دلم هوای مادرم و کرده، حتی همون نگاه بی فروغش که با دیدنم جون میگرفت هم برام کفایت می‌کرد.

از فرهاد سراغ سروش و میگیرم و میگه داخله اتاقش و کسی جاش نیست. تقه ای به در میزنم و با اجازه اش میرم تو..

با دیدنم لبخندی میزنه که به نظر مهربون میاد اما من دیگه به چیزی باور ندارم.

 

 

کار با لب تاپش و کنار میزاره و با دست اشاره میزنه بشینم.

_اینطرفا دکتر جون.. یادی از رئیس رؤسا کردی؟

 

روبه روش میشینم لبه ی مبل و نمیخوام زیاد بمونم.

_سرت که شلوغ نیست میتونم بعدا بیام.

از جا بلند میشه و میز و دور میزنه و روبه روم تکیه میده به میزش و به مسخره میگه.

_شما جون بخواه کار چیه!

_جونت مال خودت، مرده ات به کارم نمیاد.

 

تک خندی میزنه و نامردی حواله ام میکنه.

_خب در خدمتم چی شده که زنده ام ارزشمند شده!

_مرخصی میخواستم برم دیدن مادرم.

_طوری نیست یه برگه از فرهاد بگیر بنویس امضاش کنم.

_و یه چیز دیگه..

_هوم!

_اگر بشه میخوام شب هم نیام.

 

به منظور فکر کردن لب هاش و جمع میکنه..

_خب این دیگه دست من نیست.. باید از هامرز بپرسی دکی جون.

نمیخوام حساس بشه پس بهش اصرار نمیکنم و با تشکر ازش از اتاقش بیرون میزنم و یک ربع بعد با برگه مرخصی سه ساعته ام بیرون منتظر تاکسی میمونم.

 

آقای قشقایی نگهبان میانسال ورودی کارخونه با دیدنم سرش و از اتاقک بیرون میاره و از اونجایی که فکر میکنه چون با رئیسش میرم میام پس یکاره ای هستم، مودبانه صدا میکنه و تعارف میزنه.

_سلام خانم مهندس بفرما چایی..

_ممنون.. منتظر تاکسی ام.

 

اینبار خودش بیرون میاد و میگه..

_راستی خانم دکتر یه مدته این زانوهای من صدا میدن انگار لولاشون روغن کاری نشده یه چیزی برام مینویسین بمالم بهشون؟

_آخرش دکترم یا مهندس؟

خنده خجالتی میکنه..

_انقدر مهندس گفتیم دیگه از زبونمون نمیفته خانم دکتر.

 

اسم پماد و طریقه مصرفش و براش مینویسم و میدم بهش.

با کلی تشکر سریع میره داخل کابینش که تلفنش داره زنگ میخوره.

_خانم شما تاکسی می‌خواستین؟

به طرف صدا که مرد جوونی با عینک دودی هست برمیگردم.

_بله..

 

ماشینش هم مثل خودش با شیشه های کاملا دودی استتار شده!؟ یه لحظه فکر کردم نکنه خوناشامی چیزی، نور خورشید میسوزونتش!؟

سوار میشم و بعد چند متری که فاصله میگیرم فکر میکنم صدای آقای قشقایی توی گوشم میپیچه ولی با سرعتی که ماشین داره دیگه مهلتی برای برگشت نیست.

از محدوده خارج شهر داریم رد میشیم که توی یکی از فرعی ها ماشین سرعتش کم میشه تا اینکه کامل وای میسته و تا بیام سوال کنم، به یه چشم بهم زدن مردی کنارم روی صندلی عقب میشینه.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 32

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x