رمان از کفرمن تا دین تو پارت ۸۱

4.7
(31)

چیزی نبود که خودم بهش فکر نکرده باشم چرا باید برای آدمی مثل این مرد که خودش باعث به وجود اومدن این اوضاع وحشتناک شده بود دل میسوزوندم یا خودم و به خطر مینداختم.!؟

_آره چطور به فکر خودم نرسید.. میدونی حقته بزارمت همین جا کباب بشی مخصوصا چون خودت منو انداختی توی این هچل..

 

آهی میکشم و باز کورمال کورمال روی سقف ماشین دنبال گوشی دست میکشم.

_فک کنم مخم تاب برداشته خورده به همین سقف، درست کار نمیکنه.

ولی یه چیزی رو فهمیدم تازگیا انگار طرفدار حقوق حیوانات شدم.

 

با خشم غرشی طرفم میکنه که خندم میگیره این آدم حتی توی این اوضاعی که میخ شده به صندلی و تنها امید نجاتش منم هم، از مسند غرور و قدرت پایین نمیاد.

_البته که شما شیری برادر من .. فوقش الان یکم یال و کوپالت ریخته کچل شدی.

_شیر همیشه شیره حتی اگه تو بند باشه.

 

زرشک… چشم هام و چرخی میدم و انگشت وسطم و از پشت صندلی نشونش میدم خودشیفته.

بلاخره نوک انگشت هام به چیزی جز شیشه خورده برخورد میکنه.. با خوشحالی بلندش میکنم و خودشه..

_پیداش کردم.. ایناهاش.. بزار ببینم خاموشه.. صفحش ترک خورده نمیدونم کار میکنه یا نه.

_معطل چیی؟.. تا روشنش نکنی که نمیفهمی.

 

زیر لب با سلام و صلوات روشنش میکنم که رمز ورود میخواد میدم بهش، میخواد بگیرش که محکم نگهش میدارم..

چشم غره ای بهم میره و غر غری میکنه. به جهنم..با اثر انگشت و کلی الگو بلاخره صفحش میاد بالا.. سریع از دم دستش میکشم کنار که دیوانه ای نثارم میکنه..

 

نا امید مینالم..

_پس کو آنتن!؟

_فکر کنم توی نقطه کوریم..

_تو که تا لحظه آخر داشتی با عماد حرف میزدی.!

 

هر طرف میچرخونم فایده نداره آخرش چراغ قوه شو روشن میکنم که میفته تو صورتش..

_کورم کردی بگیر اونور.

میندازم روی پاش، شلوارش از زانو پاره شده و یکم خونی..

_دردت بیشتر تو کدوم قسمته؟..

_ساق پا..

_باید یه دیلم پیدا کنم تا یکم جابه جایی ایجاد کنیم.

 

نفس بلند و حرصی میکشه و دوباره تکونی به خودش میده که دوباره ناله اش هوا میره و میغره..

_اینجور که تو داری پیش میری ماشین منفجر نشه از دست تو سکته میکنم. چرا انقدر معطل میکنی پس! توی صندوق ماشین یه چیزایی باید باشه.

 

جوابی بهش نمیدم وگرنه تا صبح باید یکه بدو میکردیم.. یه چیز چوبی بلند شبیه عصا پیدا میکنم و گوشی رو میدم دستش تا چوب و فرو کنم بین داشبرد و صندلی.

 

زور زیادی میخواست و من رمقی نداشتم بلاخره بعد چند دقیقه با کمک خودش که مشخص بود هر بار که روی اهرم فشار میاوردم درد زیادی رو تحمل میکرد یه فاصله تقریبی باز شد و تونستیم پاش و بکشیم بیرون.

بوی بنزین به نهایت خودش رسیده بود و خدا با ما یار بود که تا الان جزغاله نشده بودیم.

 

یه جوری اوضاعمون بد بود دیگه فکر اینکه طرف نامحرمه یکی از بی اهمیت ترین چیزها به نظر می‌رسید.

یه دستش و انداختم دور شونم و مگه بلند کردن این گوریل به این آسونیا بود.!

_خیلی سنگینی..

_میدونم..

_خب خدارو شکر انگار فقط من نمیدونستم.. ندونسته از دنیا نرفتم خدا.

_بامزه شدی امشب!

_آره خب وقتی به موقعیتم فکر میکنم، تعقیب و گریز و شلیک اسلحه و آخرشم چپ شدن و زنده موندن معجزه آسا.. یه جورایی به شدت هضمش برام سخته.! نکه عادت ندارم به این چیزای روتین و عادی اینه که زبونم به چرت و پرت گفتن وا شده تا مغزم اور دوز نکنه.. بازم دلیل میخوای بهت بدم!؟

 

احساس کردم خرخری که کرد از درد نبود بلکه خنده خفه تو گلویی بود. چند متری که به نظر مطمئنه از ماشین فاصله میگیریم و میشینیم زمین.

_یه کاری کن ببین دورو بر از حسین خبری هست؟

 

آب دهنم و قورت میدم. اگر از ماشین پرت شده باشه بیرون!؟ من جنازه زیاد دیدم ولی روی تخت و وسط بیمارستان نه نیمه شب توی جاده ای که متروکه و معلوم نیست ما کجاش افتادیم که گذر هیچ آدمیزادی ازش نمیگذره.

 

پارچه شلوارش و از پایین جر میدم..

_فعلا بزار ببینم پات در چه احوالی! گوشی رو نگه دار روش..

موقع حرکت متوجه شدم نشکسته چون اون موقع نمیتونست زمین بزارش ولی حالا مطمئن نیستم با این ورمی که روی مچش میبینم در نرفته باشه.

ساق پاش هم پوست مال شده و گوشتش پاره شده بود و با تکونایی که دادیم خونریزیش دوباره راه افتاده.

_سوال بیخودی ولی توی ماشین جعبه کمک های اولیه دارین؟

_نه..

_خوبه..

به نظر هیچی نداریم کاش حداقل یه دامن پوشیده بودم عین ف

یلما پایینش و جر میدادم.

شال سرم و که الان بیشتر شبیه شال گردنه رو از دور گردنم باز میکنم و هر کار میکنم نمیتونم پاره اش کنم.

_بده من..

به راحتی جرش میده.. یه تیکه شو دور ساق پاش میبندم.

_راستی تو چرا زن نداری.!

_چی؟

_حواسم نبود کی زن تو میشه آخه!

_جدی حالت خوبه؟ ضربه به سرت نخوردههههه!

 

ادامه حرفش با صدای داد بلندی که میکشه یکی میشه.. پاش و جا انداختم ولی چوبی پیدا نمیکنم تا باهاش مچش و فیکس کنم پس پارچه رو دورش میپیچم از هیچی بهتر بود.

 

_لعنتی یه چیزی میگفتی بهم.

_دفعه بعد انشاا… .

 

بلند میشم و نور چراغ قوه رو میندازم دورمون و هیچ جاده ای پیدا نیست و همه جا تپه و خاکه و خاک.

یه لحظه انگار صدای ماشینی به گوشم میرسه و تا میخوام خوشحالی کنم و خبرش و به هامرز بدم مچ دستم و میگیره و میکشتم پایین و گوشی رو خاموش میکنه.

_هی.. چیکار میکنی؟!

 

دستش و میزاره روی دهنم و همونطور که سعی داره منو پایین نگه داره زمزمه وار میگه.

_ساکت باش.. باید مطمئن بشیم کسایی که دنبالمونن نباشن.

به آنی خفه میشم و دست و پام شل..

_کارمون ساخته است.

به شکم روی زمین میخوابه و منم مجبور میکنه همون کارو بکنم.

_سینه خیز حرکت کن از ماشین دور بشیم. احتمالش بیشتره پیدامون نکنن. هوا خیلی تاریکه ماهم از جاده دور..

 

هنوز نیم متری حرکت نکرده بودیم که بوووووم.. جیغ بلندی میکشم و و دست هام و روی سرم میزارم میچسبم به زمین.. به خدا که امشب سکته میکردم.

سنگینی تن هامرز و روم احساس میکنم. بهش نمیخورد بخواد سپر بلای کسی بشه.!

_حالا دیگه جامون لو رفت خوش شانس باشیم پیدامون نکنن. بجنب سامانتا..

 

دست و پای ضعف رفته ام رو جمع میکنم و هر دو خودمون و میکشونیم طرفی که نمیدونم داریم ازشون دور میشیم یا مستقیم میریم تو دلشون.!

صدای ماشین هر لحظه نزدیک تر شده و  انداخته تو خاکی و با توجه به نور چراغاش از چند متری ما رد میشه و کنار شعله های آتیشی که بیابون و روشن کرده می ایسته.

سرم میچرخه به پشت و میخوام برگردم عقب و ببینم که هامرز دستم و میکشه..

_وقت تلف نکن..یکم دیگه، پشت تپه جامون امنتره.

 

به هر زحمتی خودمون و تاب میدیم اون طرف و من نفس نفس زنان پخش زمین میشم و رو به آسمون ستاره های کم سو رو رصد میکنم و کم کم که حالم جا میاد سرم و میبرم کنار هامرزی که هنوز به شکم دراز کشیده و مخفیانه تمام حواسش به ماشین و مردایی که سایه هاشون جلوی آتیش میگه چند نفری هستن.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Lay Lover
1 سال قبل

وای خیلی خفنه
لطفا زودتر پارتها رو بذاریدددددد

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x