رمان الهه ماه پارت 40

4.2
(17)

 

 

با صدای ساعد از افکارش فاصله میگیرد :

_وقتی رحیم بهم زنگ زد و با اون حالش گفت که چندتا دزد ریختن تو خونه و خودم و سریع برسونم شوکه شدم ..

تنها شانسی که آوردم این بود که بچه ها خیلی دور نشده بودند..

بهشون گفتم هرجا هستن سریع تر دور بزنن و برگردن و خودم هم با چندتا از بچه ها راهی میشم..

همون موقع به آقای آریا زنگ زدم و ازشون خواستم که اگه کسی تو خونه است ، بهشون اطلاع بدن که فعلاً بیرون نیان و تا حد ممکن یه گوشه و کناری خودشون و مخفی کنن
تا آسیبی بهشون نرسه و ما خودمون و برسونیم..

خدارو شکر بچه ها به موقع رسیدن..
قبل از اینکه اتفاق ناگواری بیفته و ..

نفس عمیقی میکشد و مکث میکند..

سام جدی نگاهش میکرد که ساعد بحث را عوض میکند..

_تا زمانی که ما برسیم اونجا بچه ها سرشون و گرم میکنن..
اماهمزمان با ورود ما اونا که با دیدن تعدادمون فهمیدن نمیتونن از پسمون بر بیان و پا میذارن به فرار ..

با تمام شدن حرف های ساعد افسر سوالی که ذهنش را مشغول کرده بود میپرسد:

_ غیر از جناب آریا که سفر بودن کس دیگه ای هم تو اون خونه زندگی میکرده..؟

با این حرف ناگهان در اتاق سکوت حکم فرما میشود..

نگاه ساعد مردد روی سام مینشیند و رهام نگران خودش را روی صندلی جلو میکشد..

افسر مشکوک از سکوت ناگهانیشان به آنها نگاه میکند ..

_مشکلی هست..؟

سام تصمیم میگیرد حقیقت را بگویید

کلافه گوشه پیشانیش را لمس میکند و با نفس عمیقی دهان باز میکند تا قضیه ی تصادف ماهک را بیان کند
که رهام با سرفه های پی در پی میان کلامش میپرد..

_نه بابا جناب سروان چه مشکلی..
دختر خاله ایشون چند هفته ای میشه که برای سفر کوتاهی برگشتن ایران و تو این مدت منزل ایشون اقامت دارن ..

علاوه بر اون خانوم مسنی هم هستن که به مسائل روزمره ی منزلشون رسیدگی میکنن و اکثر روزها اونجان..

افسر سر تکان میدهد ..

رهام نفس آسوده ای میکشد و ساعد لبخند مرموزی به چهره ی متعجب سام میزند..

_ما از مجرم بازجویی کردیم..
اعتراف کرد که قصدش فقط دزدی بوده..
فقط امیداورم اتفاق ناگوار و جبران ناپذیری نیفتاده باشه..

ساعد در دل پوزخند میزند..

چه اتفاقی ناگوار و جبران ناپذیر تر از آن که دخترک را تا دو قدمی تجاوز برده اند و وقتی بالای سرش رسیدند از شدت شوک و حشت بیهوش شده بود..

_میخوام ببینمش..؟

افسر سوالی به چهره ی مصمم و جدی سام نگاه میکند..

_منظورتون مجرمه ..؟

با تایید سام افسر فوراً سرباز را صدا میزند..

_علی پور..

سرباز وارد اتاق میشود و بلافاصله احترام نظامی میگذارد ..

_بله قربان.‌

_مجرم و بیار ..

همزمان با خروج سرباز رهام سر خم کرده و آهسته زیر گوش سام پچ میزند..

_برای چی میخوای ببینیش..؟ دیره بهتر نیست زودتر برگردیم..

سام توجهی نمیکند..

دلیل اصلی آمدنش به کلانتری همین بود..
اینکه آن مرد را ببیند..

غیر از آن دلیلی نداشت که آنهمه راه را بکوبد و خودش را به آنجا برساند..

طولی نمیکشد که سرباز به همراه مردی دستبند به دست داخل اتاق میشود..

_ آوردمش قربان..

سام با مکث سر بلند میکند..

صدای افسر را میشنود:

_بفرمایید جناب آریا این مرد همون دزدیه که با همدستاش وارد خونتون شده ..

سام بر میخیزد و با طمانینه به طرفش قدم بر میدارد..

هیکل تنومند و چهره ی بی تفاوت و شرور مرد آتش خشمش را شعله ور تر میکند..

با لحنی پر کنایه و استفهام لب میزند

_دزدی که وارد خونه ی من شد..؟

مقابلش می ایستد..به چشمان شرور و تیره رنگش زل میزند..

ساعاتی قبل لحظه به لحظه از جلوی چشمانش عبور میکند ..

زمانی که با هول و ولا خود را از فرودگاه به خانه رساند..

رد خون افتاده کف زمین..

وقتی که دخترک را بی هوش در سالن خانه دید و
اشک های شکوفه بعد از تعویض لباس تکه پاره شده ی دخترک ..

و حال مردی که مسبب همه ی این اتفاقات بود با بی تفاوت ترین حالت ممکن مقابلش ایستاده بود..

خشم وجودش را پر میکند و بدون آنکه اختیاری روی اعمالش داشته باشد مشت محکمش روی صورت مرد فرود می آید..

ساعد و رهام در جا نیم خیز میشوند..

صورت مرد از شدت ضربه به یک ور متمایل شده بود..

سام پوزخند سردی میزند..

مردک را دزد خواندن توهین به دزد ها محسوب نمیشد..؟

دزدها لااقل به غارت و چپاول رضایت می‌دادند
اما این کفتار و امثال او ..

_چرا دزد..؟ دزد شرف داره به توی حیوون..

مرد که چهره اش از درد جمع شده بود جفت دستانش را در حالی که با دستبند بهم متصل بود بالا می آورد و پشت دستش را محکم گوشه ی لبش میکشد..

سپس با همان نگاه کریه و نفرت انگیزش خیره در چشمان خونین سام نیشخندی میزند..

همان هم برای دیوانه کردن سام کفایت میکرد..

چشمان ملتمس و وحشت زده ی دخترک ،
نگاه ترسان و اشک آلودش ، چهره ی رنگ پریده‌ و جسم کوچک زیادی نحیف و لرزانش مقابل چشمانش جان میگیرد  ..

به طرف مرد خیز بر میدارد و با یک حرکت یقه اش را چنگ زده و او را به شدت سینه دیوار میکوبد ..

مشت اول روی گونه اش فرود می آید ..

مشت دوم را اینبار محکم تر میزند..

خون از بینی اش روان میشود..

مشت سوم در چانه اش مینشیند..

و مشتی دیگر و اینبار پای چشمان شرور مرد را نشانه میرود ..

تند و پشت هم به صورت مرد میکوبید بدون آنکه بفهمد دارد چه میکند..

موقعیتش را به کل فراموش کرده بود..

انگار نه انگار که در کلانتری است..

رهام و ساعد وحشت زده خودشان را به او میرسانند و به سختی سعی دارند او را عقب بکشند ..

افسر رو به سرباز فریاد میزند..

_چرا خشکت زده پس.. منتظر چی هستی ببرش بیرون..

سرباز هراسان درجا میپرد ..

رهام و ساعد مرد را از زیر دست او بیرون میکشند و سرباز بلافاصله مرد را با صورت آش و لاش از اتاق خارج میکند..

افسر که رفتار خشونت آمیز سام دور از انتظارش بود ناباور لب میزند..

_جناب آریا..

سام در حالی که نفس نفس میزد دستش را به نشانه ی سکوت مقابل مرد بالا میگیرد..

حرف در دهان افسر میماند..

رهام با نگرانی و ساعد نافذ و عمیق به او زل میزنند..

این همه خشم از اویی که در هر شرایطی خونسرد و منطقی برخورد میکرد بعید بود..

سام نا آرام دستش را به صورتش میکشد و برای ثانیه ای کوتاه چشم میبندد..

دست رهام روی شانه اش مینشیند ..

فضای اتاق برایش زیادی خفقان آورد بود ..

با نفس عمیقی سرش را بالا میاورد و رو به افسر پر اخم لب میزند:

_ از کارم پشیمون نیستم چون اون عوضی رو لایق این برخورد میدونستم ..

 

افسر سکوت میکند به او حق میداد که بخواهد عصبانی باشد..

اما این راهش نبود..

سام به عقب بر میگردد..

بلافاصله اورکتش را از روی صندلی چنگ میزند و به سمت در میرود ..که افسر او را خطاب قرار میدهد

_ولی با این کارتون ممکنه بخواد ازتون شکایت کنه..؟

سام در را نیمه باز رها میکند و نیم رخش را به طرف مرد برمیگرداند..

با پوزخند سردی لب میزند:

_ وکیلم اینجاست دیه اش هرچی که هست
تمام و کمال پرداخت میشه..

بلافاصله از اتاق خارج میشود و همزمان با بسته شدن در پشت سرش آنها را در شوک و بهت فرو میگذارد..

با آرامش و خونسردی ظاهری اما درونی آشوب آمده بود و ظرف مدت کوتاهی طوفانی عظیم به پا کرده و رفته بود ..

حین گذشتن از سالن کلانتری نگاه های خیره را روی خود حس میکند..

به قدم هایش سرعت میدهد تا قبل از درست شدن دردسری تازه هرچه سریع تر از آنجا خارج شود..

ریموت را میزند و همین که خواست سوار ماشینش شود رهام را میبیند که از کلانتری خارج میشود..

_سام..؟ صبر کن چند لحظه ..

بدون آنکه توجهی کند پشت فرمان مینشیند..

دکمه ی استارت را میزند که در ماشین باز شده و رهام در حالیکه به خاطر دویدن زیاد نفس نفس میزد خود را به شدت روی صندلی پرت میکند..

_وای خدا نفسم گرفت ..مگه با تو نیستم میگم صبر کن ..

سام بی تفاوت فرمان را کامل میچرخاند و همزمان که از آینه بغل به بیرون نگاه میکند ماشین را از پارک خارج میکند..

رهام حرصی از بی توجهی سام کیف سامسونتش را عقب پرت میکند ..

_نمیفهممت اصلاً..؟ خوب برای چی اینهمه راه و کوبیدی اومدی کلانتری..؟ زدی یارو رو ترکوندی خیالت راحت شد..؟
حالا یه چیزی هم ما بهشون بدهکار شدیم..

سام در جواب رهام سکوت میکند..

خودش هم نمیدانست آن همه خشم از کجا در وجودش سر برآورده ..

با دیدن مرد اختیار از کف داده بود و هیچ یک از کارهایش دست خودش نبود..

اما ذره ای بابت آن پشیمان نبود..

حتم داشت اگر در جایی غیر از کلانتری دستش به او میرسید جور دیگری به حسابش رسیدگی میکرد..

جوری که تا عمر دارد آن را فراموش نکند..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x