رمان الهه ماه پارت ۱۰۱

4.7
(29)

 

 

ماهک ناچار از او چشم میگیرد..

 

گروه دقایقی نه چندان طولانی مشغول پیش نوازی میشوند..

 

غرق نور پردازی زیبای روی سن به صندلی تکیه میدهد ..

 

کل سالن به وجد آمده بود انگار..

 

صدای جیغ های ممتد و هیجان زده ی زیر گوشش باعث شد

برای لحظه ای سرش را برگرداند و همینکه میچرخد نگاهش روی چندنفری که روی ردیف صندلی های کنارشان نشسته بودند ثابت میشود‌‌ ..

 

همان اکیپی که دقایقی پیش بیرون از سالن دیده بود..

 

از حالاتشان مشخص بود که از طرفداران پروپا قرص او هستند و به قدری شیفته و مشتاق دیدنش که به خاطر نزدیک بودن به سن ردیف اول را انتخاب کنند..

 

با مکث از آنها چشم میگیرد..

متوجه گذشت زمان نمیشود که با پیچیدن آوای دلنشینی کوتاه پلک میبندد و ثانیه ای بعد صدای بم و محصور کننده ی اوست که در سالن منعکس میشود…

 

صدایی گیرا که بین جمعیت میپیچد و شور و هیجان بی وصفی بین مردم به راه می اندازد..

 

بی قرار از شنیدن صدایش پلک باز میکند ..

به دنبالش چشم میچرخاند..

تشنه ی دیدار اوست انگار ولی هرچه میگشت کم تر او را میان اعضای گروه ارکستر حاضر روی صحنه پیدا میکرد..

 

تنها صدایش بود که در سالن پیچیده بود بدون آنکه خودش روی سن حضور داشته باشد..

 

_من نمیدونم خودت یه جوری آرومم کن

 

من که جز دستای تو راه فراری ندارم

 

یه دیوونه که اصلاً کار به جایی ندارم

 

سالن از جیغ و فریاد پر میشود..

به قدری که صدایش میان هیجان مردم گم شده بود‌‌

 

مبهوت از هیجان جمعیت سرش را به سمتی که مردم خیره بودند بر میگرداند و نگاهش روی قامت کشیده ی اوست که ثابت میشود ..

 

 

سام به آرامی از بک استیج بیرون میزند و همگام با نوری که به صورت دایره وار زیر پایش تابیده میشد روی سن پیش روی میکند تا جایی که درست مقابل یک جفت نگاه مبهوت و تیله ای سبز رنگ قرار میگیرد..

 

صدای جیغ و ابراز علاقه ی طرفدارانش کرکننده شده بود اما سام انگار چشمش در میان جمعیت تنها یک نفر را می دید و برای همان یک نفر بود که میخواند..

 

_همه دنیا تویی ، باقی همش یه بازیه

 

کوچه ها تنگ میشن ، وقتی نگات ناراضیه

 

انگاری یه شهر محکومن و چشمات قاضیه

 

هی هوا کمتر شد ، جاده ها باریکن

 

من نمیدونم برم یا بمونم کاری کرد

 

چشم تو ساکت شم ، یه آب راکد شم

 

هی هوا بدتر شد ، مسیرا تاریکن

 

من نمیدونم برم یا بمونم کاری کرد

 

چشمِ تو داغون شم ، هدفِ بارون شم..

 

 

 

 

ماهک با قلبی تپنده انگشتانش را روی پایش میفشارد…

 

پارچه ی حریر شال میان مشتش چنگ میشود ..

 

باران زیر چشمی حالاتش را زیرنظر میگیرد و متوجه بیقراری اش میشود که پیش تر رفته به آرامی دستش را میان دستانش میفشارد ..

 

 

_مثِل یه پرنده که همه پراشو چیدن

 

پشتِ تو راه اومدم تو رو نفس کشیدم

 

من میترسیدم ولی به خاطرت پریدم

 

مهرداد درحالیکه گیتار میزد جلو می آید و

درست پشت سام می ایستد …

 

کاوه با دیدنشان هیجان زده سوت میزند

 

 

_چون دلم میخواد برات بمیرم و نگاه کنی

 

جاش فقط حسابمو از عاشقات جدا کنی

 

زخمی که میخورم از آدما رو دوا کنی

 

 

نم اشک نگاهش را شفاف تر از هر وقتی میکند..

کل سالن یک صدا با او همخوانی میکنند:

 

 

_هی هوا کمتر شد ، جاده ها باریکن

 

من نمیدونم برم یا بمونم کاری کرد

 

چشم تو ساکت شم ، یه آب راکد شم

 

هی هوا بدتر شد ، مسیرا تاریکن

 

من نمیدونم برم یا بمونم کاری کرد

 

چشمِ تو داغون شم ، هدفِ بارون شم..

 

 

آهنگ تمام میشود و صدای جیغ و فریاد هیجان زده ی مردم دوباره اوج میگیرد..

 

یاسین که تمام مدت از بک استیج و در خفا خیره به دخترک، تک تک واکنش هایش را زیر نظر داشت

 

لبخند میزند..

 

ماهک بدون زدودن اشک هایش دستانش را به هم میکوبید و تشویقش میکرد..

 

کاوه دستانش را دو طرف دهانش قرار میدهد تا صدایش به او برسد و فریاد میزند

 

_پسر تو معرکه ای ..

 

سام خیره به اشکی که چشمان زیبای دخترک را برق انداخته بود با لبخند محوی گامی به عقب بر میدارد..

 

 

_عاشقتمممم

 

صدای جیغ یکی از دخترها بود که کنار ماهک نشسته بود..

 

سام بی توجه به ابراز محبتی که پیوسته از جای جای سالن به او میشد با اخم دلنشینی پچ میزند..

 

_پاکشون کن..

 

ماهک در آن شلوغی به سختی توانست حرکت آرام لب هایش را لب خوانی کند و متعجب زمزمه میکند:

 

_چیو..؟

 

سام گویی به کل فراموش میکند که مقابل چشم هزاران نفر قرار گرفته است که با همان اخمی که صدبرابر جذاب ترش کرده بود لب میزند:

 

_اشکات..

 

دقایقی طول میکشد تا بتواند از شوک خارج شود ..

 

گیج دستش را بالا میاورد و با نوک انگشتانی که میلرزید نم زیر پلکش را میگیرد..

 

سنگینی نگاهی را روی خود حس میکند و همیکنه بر میگردد

نگاه خیره ی یکی از دخترها را روی خود میبیند..

 

همان دختری که دقایقی پیش بیرون از سالن با نگاهی پرتمسخر و پوزخندی کنایه آمیز از او رو برگردانده بود…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x