رمان الهه ماه پارت ۱۰۳

4.5
(28)

 

 

_ماهک خوبی…؟

 

با صدای باران به خود می آید و به سمتش میچرخد:

 

_ کجایی دختر یه ساعته دارم صدات میکنم.

پاشو باید بریم..

 

 

برمیگردد و نگاهش روی استیج ثابت میماند..

 

گروه در حال جمع کردن لوازمشان بودند…

 

_  اجرا تموم شد..؟

 

_حواست نیست ..چند دقیقه است که تموم شده..

 

وا میرود..

به قدری در افکارش غوطه ور بود که نفهمید..

 

_سام رفته..؟

 

_نه عزیزم بیرون منتظره…

 

سالن کم کم در حال خالی شدن بود..

 

از جا بر خواسته و همراهشان به طرف بک استیج میرود..

 

سام را میبیند درحالی که چند نفر دوره اش کرده بودند با حوصله مشغول عکس گرفتن و امضا دادن بود..

 

_داداش یه عکس و امضا به ماهم میدی..؟

 

با صدای کاوه سام کوتاه سر بلند و پیش از همه نگاهش خیره به او میشود..

 

آخرین آلبومی که در دست داشت را امضاء میکند و به همراه خودکار تحویل دختر کم سن و سالی که مقابلش بود میدهد ..

 

رو به بقیه با تواضع لب میزند:

 

_من باید برم عذرمیخوام..

 

به محض زدن این حرف صدای اعتراض جمعیت بلند میشود..

 

همان دم بادیگارد ها ظاهر میشوند و همزمان با فاصله گرفتن سام مانند یک دیوار محافظتی جلوی جمعیت را میگیرند..

 

_بچه ها اگه میخوان عکس بگیرید عجله کنید تا عکاسامون نرفتن..

 

صدای یاسین را از پشت سر میشنود و کمی بعد دستش را از پشت دور شانه اش حلقه میکند..

 

 

_چطوری وزه..؟

 

چشمانش گرد میشود..

 

_ با منی…؟

 

یاسین به قهقهه میخندد و او را با خود همراه میکند..

 

سر راهشان چیزی زیر گوش یکی از بادیگاردها زمزمه میکند و با لبخند رو به ماهک ادامه میدهد:

 

 

_مگه غیر از تو وزه ی دیگه ای هم اینجا هست..؟

 

ماهک پرحرص با آرنج به پهلویش میکوبد و یاسین با حالتی نمایشی ناله میکند..

 

_نمیری دختر سوراخم کردی ..

 

ماهک به سختی جلوی لبخندش را میگیرد..

 

به قسمتی که مخصوص عکس گرفان با میهمانان وی آی پی بود نزدیک میشدند..

 

نگاهش روی پوستر بزرگی از تصویر سام که به دیوار نصب شده بود ثابت میشود..

 

اخم ملایمی که روی پیشانی داشت و چشمانی که در عکس انگار روشن تر دیده میشد …

 

تصویرش به قدری زنده بود که دلش میخواست دست پیش ببرد و از همان فاصله صورتش را لمس کند..

 

_به چی اینطوری زل زدی..؟

تو خونه کم میبینیش که اینجام دست از نگاه کردن به عکسش بر نمیداری..؟

 

با حرف یاسین فوراً چشم میدزد و خجالت زده لب میگزد..

 

یاسین با خنده سر تکان میدهد..

 

با قرار گرفتنشان مقابل لنز دوربین

ماهک را به خود میفشارد و به شوخی رو به چند عکاسی که آنجا بودند لب میزند..

 

_بچه ها یه چندتا عکس خوب از من و این وروجک بگیرید خوراک اینستا..فقط سریع تر قبل از اینکه قوم یاجوج ماجوج بخوان سر برسن..

 

پسر ها با خنده مشغول عکس گرفتن میشوند ..

 

ماهک با لبخند شالش را از دور گردنش باز میکند که..

 

همان دم بوی عطر آشنایی زیر بینی اش میپیچد و کمی بعد گرمای حضورش را درست پشت سرش احساس میکند..

 

سام زیر گوشش با لحن بمی زمزمه میکند:

 

_بدون من..؟

 

 

 

 

 

برخورد نفس های گرمش زیر گوشش حالش را دگرگون میکند که

بی حرف سر کج کرده وخیره به دوربین لبخند میزند..

 

سام دست در جیب با ژست مخصوص به خود دست یاسین را از روی شانه های ماهک کنار میزند و خطاب به او میغرد :

 

_منظورت از قوم یاجوج..؟

 

عکاس ها پشت سر هم مشغول ثبت قاب سه نفره شان میشوند..

 

یاسین در همان حالت کمی خودش را جمع و جور میکند و لبخندش را مهار :

 

_به خودت نگیر داداش..

شما قوم یاجوج نیستی تاج سری..منظورم کاملاً واضح بود..

 

و با چشم ابرو به بچه ها اشاره میکند که کمی آنطرف تر بادیگاردها سفت و سخت مانع جلو آمدنشان شده بودند:

 

 

ماهک نیم نگاهی به چهره ی بر افروخته ی نازنین می اندازد وناباور لب میزند:

 

_نگو که تو اون محافظا رو مامور کردی که جلوشون و بگیرن..

 

یاسین با خنده میان کلامش میپرد..

 

_هیس..صداشو در نیار ..

نازنین اگه بفهمه کار من بوده جنازه ام و از اینجا دایورت میکنه بیرون..

 

ماهک که به سختی جلوی خود را گرفته بود تا نخندد ؛ بلاخره خودداری اش را از دست داده و لبخندش را آزادانه رها میکند ..

 

 

سام خیره به خنده های دلبرانه و ردیف دندان های سفیدش دلش ضعف میرود و بی توجه به موقعیت و شرایطشان مقابل آنهمه چشم با حلقه دستانش دور کمرظریف و باریکش او را مالکانه به سینه میچسباند..

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x