رمان الهه ماه پارت ۱۲۵

4.6
(36)

 

 

_نباید باشم..؟

 

_ نمیخوام باشی..

 

ماهک سعی میکند از آغوشش بیرون بیاید..

 

_ولی هستم..

 

 

هرچند کار چند دقیقه پیشش برایش ارزشمند بود اما باعث نمیشد دلخوریش را بابت اجبارش برای نرفتن به دانشگاه فراموش کند…

 

 

سام خسته از لجبازی های دخترک بدون اینکه از آغوش خود جدایش کند خواست پله ها را بالا رود که ماهک دستانش را روی شانه اش میفشارد و تقلا میکند تا فاصله بگیرد..

 

_بزارم زمین..

 

سام بی حوصله سرتکان میدهد:

 

_خیلی خوب بزار بریم بالا..

 

_نیازی نیست خودم میتونم برم..

 

حرصی نفسش را بیرون میفرستد..

 

دخترک شمشیرش را از رو بسته بود..

 

به آرامی دستانش را روی پهلو هایش سر میدهد..

 

 

باقرار گرفتن پاهایش روی زمین ماهک بلافاصله از آغوشش بیرون می آید ..

 

 

سام دست در جیب با جدیت و اخمی ملایمی به او زل میزند..

 

ماهک خواست بی توجه مسیر اتاقش را در پیش بگیرد که سام میغرد…

 

_صبر کن..

 

 

 

 

ماهک درجا می ایستد و سام با لحن سردی حکم میکند

 

_اول داروهات و میخوری بعد هرجا خواستی میری..؟

 

پوزخند میزند..

 

_تو خونه موندنم به اندازه ی کافی به بهتر شدنم کمک میکنه دیگه نیازی به دارو نیست..

 

_ماهک..؟

 

تخس سربلند میکند و تازه نگاهش به چشمان سرخ و غرق خون سام می افتد و ماتش میبرد..

 

_چشمات..؟

 

سام هیچ توجهی به چهره ی مبهوتش ندارد..

 

_ داری با کی لج میکنی تو ..؟

 

شوکه به طرفش میرود..

 

_ چیکار کردی با خودت..؟چشمات چرا این شکلی شده ..؟

 

کلافه سر خم میکند..

 

انگشت شصت و اشاره اش را پشت پلکش میفشارد..

 

خستگی و سرخی چشمانش از اثرات بی‌خوابی شب گذشته اش بود..

 

 

_چشمای منو بیخیال شو..جواب منو بده..

 

_حرفامو با شکوفه شنیدی …؟

 

 

شنیده بود..

به محض ورود به سالن متوجه مکالمه شان شده بود و بدون اینکه خود را نشان دهد تمام حرف هایشان را شنیده بود..

 

 

سکوت که میکند ماهک شاکی ادامه می دهد:

 

_با تو ..دلم میخواد با تو لج کنم

 

 

 

آمرانه صدایش میزند:

 

 

_ماهک..؟

 

 

_مگه خودت نگفتی واجبه یه مدت تو خونه بمونم‌..؟

مگه خودت برام تجویز نکردی که تااطلاع ثانوی کلاسای دانشگاهو شرکت نکنم…؟

هرچند هیچکدوم از دلایلت برام قانع کننده نبود اما پذیرفتم و خوب .. به  گمونم عمل به توصیه های تو به تنهایی کافی باشه واسه بهتر شدنم..

پس ترجیحم اینه که اگه قراره طبق خواسته ی تو عمل کنم داروهامو کنار بزارم…

 

 

 

 

حرفش را میزند و بی توجه به چشمان خسته و نگاه به خون نشسته اش برمیگردد تا از پله ها بالا رود که سام طاقت از کف می‌دهد و در یک حرکت مچش را چنگ میزند..

 

 

ماهک تقلا میکند تا از دستش رها شود

_ولم کن..

 

 

سام خشمگین و از نفس افتاده زیرگوشش میغرد..

 

 

_لج نکن دختر ..لااقل با من یکی لج نکن..

منی که اینروزا اونقدری خسته و بریده ام از زندگی که تنها دلخوشیم پا گذاشتن تو خونه ایه که گوشه گوشه اش صدای قدم هات توش میپیچه ‌..

 

 

ماهک دست از تقلا میکشد و سام که آرام گرفتنش را میبیند خشدار زمزمه میکند:

 

 

_نمیگم صدای خنده هات..نمیگم عطر نفسات..من حتی به شنیدن صدای قدم هاتم تو خونه ام راضی ام دختر …

 

 

خون به صورتش میدود و بمی صدایش

زیر گوشش قلبش را به تپش وا میدارد..

 

 

_همینکه صدای پاهات و بشنوم و بفهمم خواب نیستم..

اینکه هنوز پیشمی ..

هنوز دارمت..

همین برام کافیه..

 

 

نامش را لرزان صدا میزند و سام عاصی سر در گریبانش فرو برده ؛ لبش را روی رگ تپنده ی گردنش میکشد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x