رمان الهه ماه پارت ۱۳۵

4.9
(35)

 

 

_اسمت چی بود..؟

 

رنگ از رخش میپرد..

 

_استاد..ب..به خدا..من

 

_جواب منو بده..

 

با غرش آرامش تند و دستپاچه لب میزند:

 

_سیامک تقوی..

 

سام کلافه سر تکان میدهد و دستش را به پیشانی اش میگیرد..

 

عطر دخترک هنوز هم در بینی اش بود و تمام وجودش همچنان مسخ تن او ..

 

_اگه حرفی از اتفاقاتی که اینجا افتاده بخواد بیرون جایی درز پیدا کنه ..

 

صدای خشدار و لحن تهدید آمیزش پسرک را تا مرز سکته میبرد:

 

_خیالتون راحت استاد من نه دانشجوی جدیدتونو دیدم نه شمارو که مشغول بوسیدنش بو..

 

چشمان سرخ سام او را از ادامه ی جمله اش باز میدارد که لال شده دستش را محکم روی دهانش میکوبد..

 

با حرکتش سام در اوج عصبانیت به خنده می افتد..

 

از یک طرف عصبی بود و از طرف دیگر کارهای پسر…

 

خودش هم نمیدانست ..

پسرک دست و پا چلفتی یا زیادی احمق بود

یا بلعکس خیلی زیرک بود و خودش را به نفهمی میزد تا زودتر از دست او خلاص شود..

 

 

با این حال با جدیت و اخمی که پسرک را تا سر حد مرگ می ترساند لب میزند:

 

 

_زبونت زیادی میجنبه حواست هست..؟

افسارش و خوب بگیر دستت قبل اینکه مجبورشم خودم کوتاهش کنم..

 

 

 

 

پسرک تند سر تکان میدهد و باعجله خداحافظی کرده عقب گرد میکند..

 

اما هنوز چند قدم بیشتر فاصله نگرفته که صدای سام بلند میشود..

 

_کجا…؟

 

پسر فورا در جا می ایستد و رنگ پریده به عقب برمیگردد..

 

 

_م..میرم کلاسم استاد..

 

 

سام دست به سینه می ایستد و در کمال جدیت با چشم و ابرو اشاره میزند…

 

_ اونارم با خودت میبری..

 

 

پسرک سر خم میکند و با دیدن کیف و اورکت سام که در دستانش بود لعنتی نثار خود میکند..

 

 

اصلاً به همین خاطر بود که وارد پارکینگ شده بود تا لوازم سام را به دستش دهد وگرنه دلیلی نداشت بخواهد دنبال سام تا پارکینگ بیاید و از شانس گندش او را در حال معاشقه با شاگردش رویت کند..

 

 

_ب..بخشید استاد ..م..من دیدم اونقدر با عجله از کلاس زدین بیرون که کیف و کتتون رو جا گذاشتین گفتم براتون بیارم ..به کل داشت یادم میرفت برای چی اومدم اصلا..

 

 

بلافاصله به سمتش رفته کیف و کت را به دستش میدهد و با خداحافظی سرسری فوراً فاصله میگیرد..

 

 

 

 

سام با نفس عمیقی بر میگردد..

 

لوازمش را روی صندلی عقب ماشین قرار میدهد و با جای گرفتنش پشت فرمان ماهک بلافاصله میپرسد:

 

_رفت..؟

 

صدای لرزانش که با ضعف بلند میشود قلبش را زیر و رو میکند..

 

دکمه ی استارت را میفشارد و نیم نگاهی به چهره مضطربش می اندازد..

 

_رفت..

 

ماهک با گونه هایی که همچنان از دقایقی پیش سرخ بود مشغول بازی با انگشتانش میشود..

 

_دید که منو تو .. یعنی تو داشتیی منو…

 

سکوت که میکند سام ادامه میدهد:

 

_میبوسیدمت..؟

 

ماهک شوکه چشم گرد میکند و سام بد جنس و بی تفاوت سر تکان میدهد:

 

_آره دید..

 

ماهک سرخ شده کف هردو دستش را به گونه های داغ و ملتهبش میکشد …

سرمای دستانش در تضاد با التهاب و حرارت روی گونه هایش بود..

 

گرما و رد بوسه هایش را هنوز هم روی لبانش حس میکرد و همین باعث میشد از نگاه کردن به چشمانش فراری باشد…

 

اما نمیدانست که با این کارها چگونه سام را حریص تر میکند..

 

چشمان گریزان و گونه های سرخش برای سام بی اندازه دلنشین بود که بی طاقت خم شده، او را  سمت خود میکشد‌‌..

 

ماهک که انتظارش را نداشت از ترس جیغ خفیفی میکشد و در آغوشش کشیده میشود..

 

سام بم نجوا میکند:

 

_هیس آروم تر…

 

 

 

 

ماهک سردر گریبانش فرو میبرد:

 

_ترو خدا بریم..الان دوباره یکی دیگه سر میرسه مارو تو این وضعیت میبینه..

 

 

سام چشم بسته نوک بینی اش را زیر گلویش میکشد:

 

_شما اگه آرومتر جیغ و داد کنی کسی متوجه ما نمیشه..

 

_سام…؟

 

عطر موهایش را نفس میکشد..

 

_هیش بزار تمرکز کنم..

 

_اینطوری‌‌..؟

 

با بلند شدن زنگ تلفن هر دو به خود می آیند..

 

سام با نفسی عمیق بوسه ای پشت گوشش مینشاند و عقب میکشد..

 

 

نفس های دخترک روی گردنش قدرت آن را داشت که دیوانه اش کند..

 

 

موبایلش را بیرون میکشد و با دیدن شماره ی رهام فکش روی هم چفت میشود و شقیقه اش نبض میزند..

 

دیدن اسمش کافی بود تا همه چیز را به خاطر آورد…

 

هربار که میرفت اتفاقات شوم و ناگوار زندگی اش را به فراموشی بسپرد و کمی آرامش بگیرد با تماسش یادآور تمام مشکلاتش میشد و مگر غیر این بود که دنیا همیشه برخلاف او و خواسته هایش میچرخید..؟

 

_نمیخوای جوابش و بدی..؟

 

 

کلافه نگاه از صفحه ی موبایلش میگیرد و گوشی را داخل کنسول پرت میکند..

 

فرمان را میچرخاند و سخت لب میزند:

 

_فعلاً نه..

 

_سام..؟

 

بی قرار دست ماهک را میگیرد و با آشفتگی به لبانش نزدیک میکند ..

 

بوسه ای پشت دست کوچکش میکارد ..

 

بوسه ای آرام و ملایم بر خلاف درون پرتلاطمش..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x