رمان انرمال پارت ۳۹

5
(8)

 

 

 

بدون اینکه واکنشش رو پیش بینی کنم گفتم:

 

-تو بیا پایین بخواب من برم رو تخت!

 

 

تکون دادنهای دستش کار خودش رو کرد و باعث شد بیدار بشه.

گرچه تا چند لحظه پیش تو خواب مشت و گرمی بود اما رفته رفته هوشیار تر شد.

سرش رو از بالش فاصله داد و با چشمهای تنگ شده از خواب ،بهم خیره شد و پرسید:

 

 

-تو اینجا چه غلطی میکنی؟

 

 

پتورو سفت تو بغل گرفتم و در جواب سوالش گفتم:

 

 

-من تو هال نمیتونم بخوابم.میترسم.خوابم نمیبره مگه اینکه یکی پیشم باشه احساس امنیت کنم.

بدبختانه تو این خونه فقط تو هستی!

من به روی زمین خوابیدن عادت ندارم.تو بیا رو زمین بخواب من روی تخت!

 

 

سرد و سنگین نگاهم کرد.

غض آلود گفت:

 

 

-نسناس

 

 

پشت چشمی نازک کردم و حق به جانب گفتم:

 

 

-همون که شنیدی…من تو و تنها اونجا نمیخوابم

 

 

سابیده شدن و فشار دندونهاش رو روی هم کاملا احساس کردم.

بدجور کفری شاه بود.اینو کاملا احساسش میکردم.

بالشش رو از زیر سرش برداشت و محکم کوبوند به هیکلم و گفت:

 

 

-تو از جون من چی میخوای ماده جن!

بابا عجب غلطی کردم گفتم بیا اینجا بخواب!

اصلا جهنم ضرر…همین الان سوار ماشین میکنم میبرمت خونه بابات!

 

 

قبل از اینکه تکون بخوره رفتم رو تخت و همونطور که خوامو روش جا میدادم تند تند گفتم:

 

 

-نه نه! من پامو اونجا نمیزارم.بزار همنیجا بخوابم.

 

 

خودشو کشید کنار و چپ چپ نگاهم کرد.

پتورو روی تنم پهن کردم و تا زیر گلوم بالا آوردمش.

سنگینی نگاه هاش باعث شد سر کج کنم و بهش نگاه بندازم.

عین یه خرس گرسنه نفس میکشید و نگاهم میکرد.

پرسیدم:

 

 

-چیه !؟ چرا همچین نگام میکنی!؟ منم چشم دیدنت رو ندارم. خورشید طلوع نکرده یه جا پیدا میکنم میرم اونجا..

خیالت جمع!

فعلا شب بخیر! راستی…ببینم…شب که بدخواب نیستی و خروپف نمیکنی هان؟

من خیلی بدم میاد از این دو کار…حواستو جمع کن منو بدخواب نکنی!

 

 

اینو گفتم و قبل از اینکه نفله ام بکنه پتورو تا روی صورتم کشیدم بالا.

نفسش رو کلافه بیرون فرستاد و بعد دوباره به ناچار سرش رو گذاشت رو بالش و گفت:

 

 

-کی صبح بشه من از شر این خلاص بشم…

 

 

 

پام روی شکمش بود و دستم روی صورتش.

صدای خروپوف کردنمم که توهوا بود!

البته اینو بعدها اون گفت و هیچ سندی برای اثباتش نیست!

هرچند…یادمه مادرم همیشه میگفت”شیلان وقتی بدخواب میشه یا جای خوابش عوض میشه خرخر میکنه”!

دستمو با عصبانیت از روی صورت خودش کنار زد و عین یه خرس وحشی گفت:

 

 

-اههههه! تف تو زبونی که بدموقع باز بشه عجب گهی خوردم گفتم این دختره بیاد اینجا!

 

 

چشمهامو وا کردم و خیلی سریع و تند و تیز نیم خیز شدم.

هول و دستپاچه و با ترس پرسیدم:

 

 

-چیه ؟ چیشده؟ زلزله اومده؟

 

 

چپ چپ نگاهم کرد.چشمهاش قرمز بودن و موهاش نامرتب و صورتش عبوس.خیلی خیلی عبوس!

از قیافه اش پیدا بود اصلا شب خوبی نداشته.

اصلا!

پامو با خشونت از روی بدن خودش کنار زد و گفت:

 

 

-ده دقیقه هم نتونستم بخوابم! یا تو خواب لگد میزدی یا دستتو میزدی به صورتم…یا خروپف میکردی!

چه مرگت بود تو ؟تو که اینقدر مایه ی رنجی واسه چی از خونه تون میرنی بیرون؟

 

 

پورخندم زدم.

مرتیکه ی وحشی!

این اصلا اینجا چیکار میکنه ؟ اون باید بره و تو دیوونه خونه لحظاتش رو بگذرونه نه اینجا و میون آدمای عادی!

مرتیکه همچین داد میزد انگار تو باغ وحش بود!

نگاه تندی حواله اش کردم و گفتم:

 

 

-بیخودی عیب و ایراد رو من نزار! من هیچوقت خروپف نکردم تو خواب هم به کسی لگد نزدم

 

 

پتورو پرت کرد سمتم و از روی تخت رفت پایین و همزمان گفت:

 

 

-شیلان وای به حالت اگه امروز تو رینگ گند بزنم..وای به حالت!

 

 

دستمو بلند کردم و گفتم:

 

 

-عه…دست پیش میگیری پس نیفتی؟ از همین حالا میخوای اگه باختی بندازی گردن من ؟

بی عرضگی تو و نبردنت هیچ ربطی به من نداره!

 

 

چرخید سمتم و درحالی که خیلی سخت خودش رو کنترل کرده بود حمله ور نشه سمتم گفت:

 

 

-بچه میام چک مالیت میکنمااااا….

 

 

انگشت فاکمو بهش نشون دادم و این عین نشون دادن پارچه ی قرمز به یه گاو وحشی بود.

هجوم آورد سمتم که مشتهاش رو حواله ی سروتنم بکنه.

جیغ کشیدم و خزیدم زیر پتو.

انگار که زیر پتو قرار بود همچی امن و امان باشه….

جمع شده بودم و هر آن منتظر بودم پتورو از روی تنم کنار بزنه و کتکم بزنه امادخوشبختانه اینکارو نکرد و بازم با کنترل خودش گفت:

 

 

-حیف..حیف که باید برم!

 

 

 

اینو گفت و با عجله از اتاق بیرون رفت.

خیلی آروم پتورو از روی صورتم پایین آوردم و زیر لب زمزمه کردم:

 

 

-ایشالله ببازی! ایشالله نفر آخر بشی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Heli
Heli
1 سال قبل

خیلی کم بودااااااااا از قصد فاصله میندازی😐

Azadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌
1 سال قبل

از این دختر هیچی بعید نیست که آخر سر عاشق برادرش بشه😂

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x