رمان انرمال پارت ۸۳

4.1
(17)

 

 

 

 

خودش رو کشید کنار و به قهوه خورنش ادامه داد اما من دیگه حتی میلی به خوردن اون قهوه هم نداشتم.

زیادی تلخ بود.

شاید هم خُلق من زیادی تلخ  شده بود.

درهر صورت فنجون رو گذاشتم کنار و انگار که هوس کرده باشم عصبانیتمو روی  یه نفر خالی کنم تا سبک بشم  شروع کردم به مجی پریدن:

 

 

-اههه! مرده شور  خودت و قهوه هات رو ببرن!جمع کن خودتو…قرمصاق!

 

 

کلاهشو روی سرش یه وری کرد و گفت:

 

 

-داش تو به من  و قهوه هام چیکار داری؟یکی دیگه باهات کات کرده تلافیشو سر من درمیاری؟ مرامتو شکر…

 

 

کفری شدم و گفتم:

 

 

-مجی دیگه تکرار نکنیاااا…من باهیشکی نبودم که حالا بخوام کات کنم حالیت شد؟نه با این دختره ی بچه پولدار سوسول از دماغ فیل افتاده نه با اون یکی که فکر میکنه هر وقت هر غلطی دلش بخواد میتونه انجام بده

 

 

تلفنم که زنگ خورد نوار غرغرهام هم بریده شد.

بجای من مجی موبایلم برداشت و با وصل تماس گذاشتش  رو اسپیکر و همزمان گفت:

 

 

” مخلص شقی جوووون…ملکه ی بی تاج و تخت…بانوی اول ایران…همسر آقای مایه دار…”

 

 

“ببن دهنتو مجی…اون رفیق نسناست کجاست؟”

 

 

مجی نگاهی به من انداخت و همزمان جواب داد:

 

 

“مادر و پسر عین هم بی ادبین..هستش قهرمان زاغه نشین. لش کرده همینجا صورتش هم عین جیگر زلیخا آش و لاش”

 

 

” خاک تو سرش کنم…این پسر یه ذره سیاست نداره.آخه کتک خوردن و کت زدن  هم شد  شغل ؟اگه شرخری میکرد باز اینقدر غصه به دلم نمیرفت.

بهش بگو پاشه بیاد اینجا…میخوام زندگیشو عوض کنم.

با فرزاد حرف زدم قراره یه کار درست و حسابی و مدیریتی بهش بده…بهش بگه  یه لباس شیک و ترو تمیز و منظم و مرتب بپوشه و بیاد اینجا…الساعه”

 

 

مجی صفحه موبایل رو ماچ کرد و گفت:

 

 

“دمت گرم …سه سوت اونجاییم”

 

 

نیم خیر شدم که بگم  من عمرا پامو اونجا بزارم اما مجتبی با خباثت تماس رو قطع کرد و بعد هم گفت:

 

 

-پاشو…پاشو بریم…پاشو بریم که خوشبختی قراره بهمون سلام بکنه.پاشو

 

 

 

دوشادوش هم رو سنگفرشی که مثل یه مسیر مشخص و حتی یه علامت و یه فلش ختم میشد به ورودی خونه راه میرفتیم.

سر مجتبی  که گاهی از من عقب می موند،عین دوربین مداربسته میچرخید و تا شعاع چند متری رو ضبط میکرد.

اگرچه روز جشن عروسی مامان اینجا اومده بودیم اما  بازهم این دور و بر براش تازگی داشت.

البته بهش حق میدادم.

باید اعتراف کنم اینجا عملا یک کاخ بود!

همونقدر مجلل…همونقدر وسیع!

 

دهن نیمه بازش رو بازتر کرد و پرسید:

 

 

-آرمین…به نظرت ننه ات و شوهر ننه ات واسه خونشون سگ نگهبان نمیخوان!؟

 

 

دستهامو تو جیبهای شلوارم فرو بردم و گفتم:

 

 

-بخوان هم ربطش به تو چیه!؟

 

 

کله اش رو خاروند و گفت:

 

 

-داش من یه پا سگ نگهبانم…فقط اون هاپ هاپ میکنه من داد و بیداد…

 

 

با انزجار نگاهش کردم وگفتم:

 

 

-خیلیییییی حال بهم زنی مجتبی خیلی!

 

 

برداشت دیگه ای از حرفم کرد و گفت:

 

 

-یعنی میگی من بهتر نیستم؟آقا تو بگو…این کاخ مگه نباس نگهبان بیشتری داشته باشه؟حالا اگه نگهبان من باشم و دزد بیاد داد و بیداد کنم بهتره یا سگ باشه و هاپ هاپ کنه؟

تازه اگه به هاپ هاپ کردنه من بهتر بلدم…تازه من بلوم عین گرگ زوزه هم بکشم…

 

 

ا‌َه اَه  کنان گفتم:

 

 

-خفه شو نکبت… دهنتو ببند کسی نفهمه چقدر چندشی

 

 

پرید تو هوا تا بتونه شونه اش رو  به شونه ام بزنه و وقتی اینکارو کرد  گفت:

 

 

-داش ما مثل تو نیستیم…ما از بچگی یاد گرفتیم کار عار نیست

 

 

کف دستمو روی دهنش گذاشتم و گفتم:

 

 

-بند در گاله رو بابا….زر زر زر…

 

 

همینطور بگو مگو کنان مسیر رو پیش می رفتیم که با صدای مامان هردو ایستادیم و تماشاش کردیم.

با تعجب و باجاخوردگی:

 

 

-خفه خون بگیرین نسناسها…نیومده دارین مثل سگ و گربه بهم میپرین…آبرومو میخواین ببرین؟

خدایا خدایا..قیافه هارووو…

اینکه انگار اومده سر چهارراه بلال بزنه اونم که انگار خر شرکه!

 

 

مجی سرفه ای کرد و چاپلوسانه گفت:

 

 

-شقی جون به جون خودت هرکاری کردم کت شلوار نپوشید…لج کرده بود…

 

 

مامان پشت چشمی نازک کرد و گفت:

 

 

-آره متاسفانه اخلاقهای گُهش به عمه های عنترش رفته!

 

 

مات برده مادرم رو نگاه کردم.

آن چنان به خودش رسیده بود که اگه حرف نمیزد باورم نمیشد خودشه.

خود دوناتلا ورساچه هم سرتاپش اینقدر ورساچه ای نبود اما شقی جون بود…اون هم از نوع اصلش.

از بوی ادکلنش گرفته تا اون کفشهای پاشنه بلند و اون لباسهای تنش!

واقعا این ننه ی من بود!؟؟؟

 

انگشتمو  زیر بینیم کشیدم و چند قدم به سمتش رفتم و پرسید:

 

 

-خب…بگو…میشنوم…چیکارم داشتی!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Heli
Heli
1 سال قبل

پارت گذاری ی روز درمیون شد ؟؟؟

Penelope
Penelope
1 سال قبل

راستی چی شد؟ نویسنده هنوز پارت نداده یا روزهای پارت گذاری عوض شده؟

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x