رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۱

4.5
(17)

سریع به سمت در که باز بود رفتم دستم به دستگیره نرسیده بود که مچم را گرفته عقب کشید

 

– کجا میری؟ در رفتن خستگیم موند که!

 

تشکی ورزشی و کوچک که نصف قدش بود از کمد بیرون کشیده کنار تخت روی زمین انداخت

 

– بالا یا پایین؟

 

گیج هومی گفتم! خندید از چشم هایش شرارت می‌بارید و باز سر و گردنش را تکان می‌داد

 

– می‌خوام کارمو جلو بندازم، به تو باشه حالا حالا ها گیرم فقط بگو دوست داری مثل سه قلوها بالا باشی یا پایین خوبه؟

 

گیج تشک را نگاه کردم! مثل سه قلوها بالا باشم؟

– نمی دونم آخه.. اصلا نفهمیدم چی گفتین! سیمین خانوم منتظرن که…

 

“نچی” گفته بی حوصله روی تشک کشیدم

– بیــاااا…. نبایدم بفهمی فقط بگو کدوم؟

 

زمزمه کردم

– همون پایین! خوبه؟

 

– حله بیشتر از بالا بودنت دوست دارم کنترلم بیشتره، بخواب بیان رو تنت

 

چشم هایم گرد شده عقب پریدم چرا باز دیوانه شد؟!

 

دستهایش که از پشت محکم دور شکمم حلقه شد ترسیدم

– هیــــع…! نه من….

 

صدای شرورش می‌خندید

– نترس دیوونه کاریت ندارم که! فقط میخوام مامان بیاد یه چشمه از نزدیکی و رابطه‌مون نشونش بدم آبروریزی دیشبتو جمع کنم… عه ملیح!

 

میان دستهای داغش چرخیدم نگاه خبیثش می‌گفت به عمد اینطور با شرارت حرف زده تا اذیتم کند و باز تلافی پایدار گفتنم باشد

 

نزدیکی‌اش با این فاصله‌ی سنی بیشتر از ده‌سال عادی نمی‌شد! من هنوز میان آن اتفاق ها کنار آن مردان دون صفت شبیه به او مانده‌ام و هر بار میان نزدیکی‌اش به یاد می آورم

 

هیکل ورزیده‌اش، جدیتش زمان کار و حتی شرارت هایی که برای نشان دادن احساسش به کار می‌برد تا به خواسته‌اش برسد هر بار بیشتر نگرانم می‌کند

 

برای اینکه مثل دفعه‌ی قبل کارم به جایی نرسد که بخواهد پاهایم دور تنش قفل شود و وقتی گفتم نمی‌توانم یک ساعت مسخره‌ام نکند و حتی به روی خود نیاورد منظورم حالم در آن لحظه بود که مثل او ورزشکار نیستم پاهایم قفل بماند و از اضطراب زیاد روی زمین ولو می‌شوم، سریع گفتم

 

– عمدی نبود… نگران بودن… خب منم خواب آلود بودم گفتم پایدار

 

چرا خیره به لبهایم بود؟

شرور خندید در سرم صفتی با نگاه الانش چرخید “”لعنتی جذاب!””

 

سرش را جلو کشیده پچ زد

– می‌دونم ملیجه منم می‌خوام دهنتو واسه یه مدت ببندم که دیگه آبرومو نبری

 

دیشب هم قبل از رفتن “ملیجه” صدایم کرده بود خواستم حرفی بزنم اما فشار دستش دور کمرم که به زور روی تشک می‌خواباندم حواسم را پرت کرده هول دست و پا زده به التماس افتادم، دیوانگی را از حد گذرانده بود! رسما صوری را رد می‌کرد

 

– لطفا… گوش بدین

 

بی توجه هیکل درشت و عضله‌ای‌اش را روی تنم کشید قلبم روی دور هزار بود هر آن نفسم بند می آمد اما او راحت تنش را تکان داده جا گیر شد

هول شدم از بی خیالی‌اش که می‌گفت قصدی دارم

– آقای پایداااار…! بخدا….

 

حرصی وزنش را روی تنم رها کرد با “هیع” کم صدایی دستهایم روی صورتم نشست، باز عصبانی اش کردم

 

– ببخشید ببخشید.. از دهنم پرید

 

– باور کنم؟ چند روزه یه سره کنار منی؟ تو چه حالی؟ چطوری؟ این نزدیکی ها یعنی چی که نمی‌خوای قبول کنی؟ گیرم صوری باشه نگفتم شرعش سر جاشه؟

 

لب گزیدم می‌دانستم برای او همه چیز تماما جدیست و فقط تلاش می‌کند من با آن کنار بیایم

 

با تن داغش ضربه‌ای به بدنم زد

– بردار دستاتو دیر کردیم مامان الان میاد دنبالمون میخوام ببینه تا باور کنه از عادت میگی پایدار و مرتب نگه ازم می‌ترسی، نگه اذیتت میکنم، نگه پشیمونم نباید برات آستین بالا میزدم، تصویری بهتره تو هم یاد میگیری طبیعی باشی…

 

تنش از خنده لرزید

– بردار دستاتو لباتو هم غنچه کن که طبیعی باشی

 

او یک مرد است هر چقدر هم خوب، از روز اول می‌دانستم به خاطر راضی کردنم ممکن است گاهی به زور متوسل شود تا شاید با به رخ کشیدن قدرتش بخواهد کوتاه بیایم

 

سکوتم و صدای پایی که آمد کفری‌اش کرده غرید

– ملیـــح؟!

 

دست عقب کشیده چشم بستم لبهایم را از بیچارگی با شرم کمی جمع کردم

 

مکث کرد، داغی و رطوبت لب‌هایش را حس کرده تمام تنم قفل شد اما او با فشار تنش حالش را نشان داده نرم و لطیف با تمام احساسش به کارش می‌رسید، او هرگز نقش بازی نکرده!

 

از همان روز که پشت آن در برهنه دیدم همیشه در هر شرایطی فقط خودش بود، خوشت بیاید یا نه خودش بود

 

– سامان! منتظرم بیاین صبحونه ورزش میکنی؟ ملیحم گرفتی به کار! چرا بیدارش کردی؟ نگفتم کم خوابیده

 

با صدای شاد مادرش که انگار زیاد در خانه‌اش این تصویر را دیده و برایش عادیست از تنم جدا شد

 

شرمگین چشم باز کردم تا رنگ نگاه سیمین‌خانوم را از وضعیتی که فقط با یک محرمیت ساده با پسرش در آن هستم ببینم اما او خندان قفلم کرده اجازه نداد حتی سرم را تکان بدهم

 

برخلاف هجوم دفعه‌ی اولش با ضربه‌های آرام تنش، هر بار کوتاه و تند مثل همیشه می‌بوسیدم جا خورده نگاهش کردم!

 

روی تنم شنا میرفت؟ شیطنتش همان طور که گفت طبیعی نبود؟ من زیاد بی تجربه‌ام یا او زیادی جدی گرفته؟

 

بوسیدنهای تندش را با شنا رفتن طبیعی جلوه داد!

 

به نگاه گیجم خندید رو به مادرش با شرارت خاص خودش جواب داد در حالی که حس می‌کردم اینبار از عمد سر و گردنش را تکان می‌داد تا بگوید “”حواست از ترس به حالم نبود اگه نه از این تکونها می‌فهمیدی شیطنته! “”

 

– گفتی محرمیت واسه شناخته؟ شناختمش مطمئنم فقط همین بامزه رو می‌خوام، میشه ملیحُ برام بگیری؟ زورش بهم نمیرسه مثل دخترهات هم هر بار یه جور ناز نمیاد کلافه بشی، خیلی خوبه هر چی بخوام همون میشه نه نمیگه… فقط دست بجنبون که زود رو آپشنهای دیگه‌اش کار کنم فعال بشه تا پیر نشدم بوس و بغلم بهم بده

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x