رمان بیگانه پارت ۱۰

4.2
(24)

 

 

 

_چهره زاد مامان

سالار هر مدل مردی باشه نمی‌ذاره آب تو دل خانومش تکون بخوره

 

 

_کاش داداش کاش

 

 

دستم را گرفت و از خانه بیرون زدیم.

 

 

کسی انگار در حیاط نبود.

 

 

انگار هیچ کسی نبود.

 

 

پرنده پر نمی‌زد مبادا سکوت پر صدای خانه بشکند و فریاد شود.

 

 

محمد طاها منتظر ایستاد و من به خانه شان رفتم.

 

 

دستی تکان دادم و خداحافظی کردم.

 

 

وارد که شدم هیچ صدایی نمی آمد جز فین فین کردن یک زن.

 

 

با ترس در را بستم.

 

 

شیشه شکسته هایی روی زمین مانده بود.

 

 

به آرامی رد شدم و تقه ای به در اتاق خواب زدم.

 

 

لیلی به سرعت اشک هایش را پاک کرد.

 

 

لبخندی زد و جلو آمد.

 

 

_تویی عزیزم؟

خوبی ترنم جان؟

بزار چای درست کنم

 

 

دستش را گرفتم و روی تخت نشاندم.

 

 

_لیلی چی شده؟

این چه وضع خونه است دختر؟

 

 

صدایش بغض داشت ولی سعی می‌کرد پنهان کند و همین بود که چشم هایش را نم دار کرده بود.

 

 

_چی بگم ترنم

وضع زندگی منو که می‌دونی من یک مشکل بیشتر ندارم که

 

 

_چرا همراه داداش نمی‌رید دکتر

بخدا ما از اون خانواده ها نیستیم عیب روی عروس دسته گلمون بذاریم که

تازه شاید مشکل از برادر من باشه

 

 

_اگه طاها راضی باشه من که مشکلی ندارم

بخدا دلم پر می کشه برای بغل گرفتن یه بچه

 

 

_گریه نکن اصلا خودم باهات میام دکتر

دور از چشم خان داداش

تو اول برو کم کم خودم راضیش می کنم که بیاد

 

 

_گریه نکن اصلا خودم باهات میام دکتر

دور از چشم خان داداش

تو اول برو کم کم خودم راضیش میکنم که بیاد

الانم پاشو یکم به خودت برس زنگ بزنم بیاد به من گفت کار داره فکر کردم واقعا کار داره نگو برای اولین بار تو زندگیش دل لیلی خانوم مارو شکسته

 

 

بعد نیمچه لبخندی زدم و گفتم:

 

 

_بزار بیاد انگشتاشو قلم میکنم

زده وسایلارو شکسته

 

 

جارو به دست خورده شیشه ها را جمع کردم.

 

 

با لیلی شام مفصلی آماده کردیم و تزئین کردیم.

 

 

به لیلی گفتم دوش بگیرد.

 

 

لباس زیبایی بر تن کند.

 

 

خودم هم به محمد طاها زنگ زدم و گفتم هر کجا که هست امشب می آید خانه آن هم زود……

 

 

می‌دانستم کاری ندارد و از عمد گفته می‌خواهد حجره برود.

 

 

ولی کارش درست نبود.

 

 

مشکل از هر کدامشان باشد باید فکر راه چاره باشند.

 

 

 

دست هایم را شسته و چادر سر کردم. وسایل هایم را برداشتم و به لیلی که تازه از حمام بیرون آمده بود گفتم:

 

 

_لیلی جان اومدی؟

من دیگه دارم میرم

 

 

_صبر کن کجا؟شام بمون خوب!

 

 

نگاهش کردم و تلخ خندیدم.

 

 

_نه دیگه زن داداش باید برم

شما بهتره تنها باشید.

باهاش حرف بزن راضیش کن بیاد دکتر اگه دیدی عصبانی میشه دیگه ادامه نده من خودم باهاش حرف میزنم.

 

 

لبخند محبت گونه ای زد و در آغوشم گرفت.

 

 

_ممنون که هستی ترنم تو نبودی من چیکار میکردم!

 

 

_خوب حالا دختر گفته باشم ها ماه بعد باید عمه شده باشم از حربه های زنانت استفاده کن و داداشمو با خودت ببر

 

 

سری تکان داد و من از خانه شان بیرون آمدم.

 

 

تصمیم گرفتم سری هم به شیرین بزنم.

 

 

بالا رفتم و در زدم.

 

 

 

 

شیرین با آن چادر گل گلی و صورت سفید بین قاب در قرار گرفت.

 

 

من را که دید لبخند پهنی زد.

 

 

_به به عروس خانوم

 

 

_شلوغش نکن شیرین

 

 

در آغوشم گرفت و تعارف زد داخل بیایم.

 

 

لیوان شربتی دستم داد و کنارم نشست.

 

 

_چخبر ترنم جان؟

مامان خوبه؟

 

 

_بله امروز انگار رفته بودند خرید

من هم گفتم بیام خانه برادرهام سری به لیلی زدم گفتم پیش تو هم بیام

زندگی مشترک خوبه؟

 

 

با خجالت سری پایین انداخت که در دلم حسابی ذوق کردم.

 

 

_بله خب

 

 

_آق داداشم چطوره؟

 

 

او بیشتر خجالت می‌کشید و من بیشتر داشتم ذوق میکردم.

 

 

 

با خجالت سری پایین انداخت که در دلم حسابی ذوق کردم.

 

 

_بله خب

 

 

_آق داداشم چطوره؟

 

 

او بیشتر خجالت می‌کشید و من بیشتر داشتم ذوق میکردم.

 

 

_بله آقا امیر خیلی خوبن

 

 

_خوب خداراشکر

 

 

کمی با هم حرف زدیم و بعد من گفتم:

 

 

_خوب شیرین جان دلت میخواد با من بیای خونه؟

 

 

_نه آبجی آقا امیر الاناست که بیاد، شب با امیر میایم

 

 

لبخندی زدم و گفتم:

 

 

_پس من دیگر برم مامان بیاد ببینه نیستم نگران می شه

 

 

_خوش اومدی کاش شام می موندی همینجا

 

 

_نه دیگه نباید مزاحم تازه عروسمون بشم.

 

 

چادرم را روی سرم انداختم و گفتم:

 

 

_چشم بد از زندگیتون به دور

 

 

تشکری کرد و من از خانه بیرون آمدم.

 

 

داشتم از خانه بیرون می رفتم که محمد طاها را در پله ها دیدم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x