رمان تورا دربازوان خویش خواهم دید پارت ۷۳

4.4
(13)

 

 

 

 

“نوردخت به سمتش چرخید.

_ چی شده که این سوالو میپرسی؟”

 

“_ کنجکاوم …راستش هیچکس هم که جواب درستی بهم نمیده.

_ صدای من و بابابزرگتو شنیدی؟ باور کردنی به نظر نمیرسید اگر تکذیب میکرد.

_ یه بخشی از صحبتاتون رو شنیدم نه همهشو ولی این سوالو من سالها تو ذهنم ،داشتم این چند وقت اخیر که بیشتر هم شده.

کنارش نشست و با تردید نگاهش کرد .

انگار مرور خاطرات ،گذشته برایش سخت بود.”

 

“_ تو ارتباطی با راستین داری؟

 

از سوال مادربزرگش به شدت جا خورد.

_ چه …چهطور؟

 

_ حس میکنم باهاش صمیمی تر شدی

 

.یه بارم که رفته بودم سر خی،اون دیدم تو ماشینش بودی!

 

به معنای واقعی، ضربه فنی شده بود ! خیال میکرد هیچکس آنها را با یکدیگر ندیده.”

 

“_ خب …راستش…

 

_ لارم  نیست بهم دروغ بگی دخترم.

 

والا من از خدامم هست این ،پسر با چند نفر معاشرت کنه و همهش تو خودش نباشه!

 

 

چند لحظه سکوت بینشان حکمفرما شد تا اینکه نوردخت شروع به صحبت کرد.”

 

“_ تو این ،ماجرا بچهم راستین از همه بیگناهتره اما هرچی ،گفتم کسی حرفمو گوش نکرد… حدودا سی سال پیش کیان بابای راستینو میگم …با دوستاش میرن مسافرت اما موقع ،برگشت تو یکی از روستاها ماشینشون خراب میشه.

 

هرچه قدر سعی میکنن ماشینو درست ،کنن فایدهای نداره و راه نمیافته ! یکی از محلیای همون،جا شروع میکنه سوال پرسی،دن اونا هم توضیح میدن که همچین مشکلی براشون پیش اومده. دعوتشون میکنه که تا وقتی ماشین درست می،شه ازشون به رسم مهمانداری پذیرایی بکنه اونا هم که چندین ساعت خسته و گرسنه شده ،بودن قبول”

 

“میکنن .

 

همون جا هم پسرم عاشق دخترصاحبخونه میشه! دلش گیر میکنه پیش اون دختر و زیباییش و حتی وقتی برمیگرده ،تهران ریحانه براش کمرنگ نمیشه !

 

 

چند هفته ،بعد به بهونه ی ،تشکر کیان برگشت همون روستا. یه سری هدیه گرفته بود برای اون آقا و وقتی چندلحظه ریحانه رو تنها گیر می،آره به اون هم هدیه میده ! جوابش یه لبخند هول هولکی و پر ترس اون دختر بوده.

 

اون موقع که مثل االان نبود راحت باهم دوست بشن و چند ماه باهم برن و بگردن.”

 

“همین یه ،لبخند یعنی منم از تو خوشم میآد!

 

 

خلاصه که چند دفعه دیگه تو فاصله ی چند ماه ،بعدش باز میره و سر میزنه و کم کم یه قرار مدارهایی باهم و دور چشم خانواده میذارن

 

یه روزم اومد صاف تو چشم ماها زل زد و گفت میخوام زن بگیرم! ایرج و حتی ،کوروش تا فهمیدن دختره کیه و از چه خانوادهای، مخالفت کردن. ایرج میگفت این خانواده در حد ما نیستن .

 

به ماها نمیخورن.

 

اگه خیلی زن میخوای، بذار مادرت یه دختر شهری با وضع مالی و اجتماعی خوب برات انتخاب کنه تا بریم خواستگاری.”

 

“لوا با کنجکاوی پرسید:

 

_ شما چیزی نمیگفتید؟

 

 

آهی کشید و با افسوس گفت:

 

 

_ راستش من خودم هم تقریًبا با ایرج هم نظر بودم. میترسیدم چیزخورش کرده باشن …

 

آخه بچهم اصال اهل دختربازی و عشق و عاشقی نبود.”

 

“سر به زیر ،آروم حرف گوش کن… یهو تبدیل شده بود به آدمی که هرچه قدر پدرش مخالفت می،کرد فایدهای نداشت.

 

حرفش دوتا نمیشد و اصرار پشت اصرار که من فقط همین دخترو میخوام! هرچی سعی میکردم آرومشون ،کنم فایدهاش نداشت. هر دوشون لج کرده بودن و کوتاه نمیاومدن. آخرشم کیان برگشت ،گفت اگه نیاید خواستگاری، تنها میرم و شماها برای ازدواج نمیتونید جلومو بگیرید !

 

 

رابطه اش با پدر و ،برادرش روز به روز بدتر میشد و آخرش واقعا یه روز از خونه رفت !

 

 

وقتی متوجه شدم که وسایلشو جمع کرده بود!”

 

“میتونی تصور کنی خونه چه وضعی شده بود و من چه حالی داشتم؟ تصورش هم آزاردهنده بود و دوست نداشت جای مادربزرگش در آن موقعیت قرار بگیرد.

 

_ ایرج هم به غرورش برخورده بود .خیال میکرد کیان واسه حرفش تره هم خرد نمیکنه و بهش بی احترامی ،کرده واسه همین تمام کمکهای مالیش رو قطع کرد.

 

 

هیچکدوم از این کارا فایده نداشت و کوتاه نیومد.

 

یه مدت ازش هیچ خبری نشد .از این ،ور اون ور به گوشم رسیده بود که با ریحانه عقد کرده و تو همون روستا مونده !”

 

“تو اون ،مدت خدا ،شاهده روزی نبود که من آب خوش از گلوم پایین رفته باشه ! هفتهای یکی، دوبار حداقل از حال میرفتم و منو مدام میبردن درمانگاه تا برام سرم و آمپول بزنن! هرچی اصرار کردم به ایرج که حالا  ،شده شماها هم زیادی لج کردید باهاش …کوتاه بیا ،مرد باالخره تو هم پدرشی، باید پشتش باشی.

 

 

نباید تو روستا ،بمونه اصلا جاش اونجا نیست.

 

 

اون پسر پر استعداد و هوش و زکاوت بود. میپوسید اگه تو یه محیط با فضای بسته و بیامکانات میموند…”

 

“_ ایرج اما تا وقتی که فهمید عروسش حامله،ست کوتاه نیومد.

 

چند ماه  بعد ،ازدواجشون کم کم تماسهاش با من شروع شد ولی نمیخواست با بقیه در ارتباط باشه. نه کتای،ون نه کوروش و نه باباش !

 

 

یه مدت ،بعد با خجالت گفت که خانمش بارداره و داره برای چکاپ میارتش دکتر تهران.

 

دیدم موقعیت خیلی خوبیه تا اینا رو باهم آشتی بدم. رفتم سراغ ایرج و خدا میدونه که چقدر اصرار و التماس کردم. واقعا نگرانش بودم …هیچوقت تو زندگیش تنها نبود یکباره همهی بار زندگی افتاده بود گردنش !”

 

“مطمئن بودم کم میآره و حاال که زن داشت و به زودی قرار بود بچه هم بی،اد نمیخواستم این اتفاق بیوفته ! حاال که تو یه مسیری پا گذاشته ،بود ما به عنوان پدر و ،مادر نباید تنهاش میذاشتیم.

 

 

ایرج که دید دارم از دست می،رم کوتاه اومد و قبول کرد که کیان همراه زنش بیان اینجا.

 

 

اینکه چقدر از اون طرف طول کشید تا کیان رو راضی ،کنم خودش یه ماجرای طوالنی داره ولی خلاصش  این شد که اومد همینجا و من دیگه نذاشتم برگردن !

 

 

فقط یه بار ،رفتن هرچی وسیله ،داشتن جمع کردن و چیدن طبقه ی بالا  …”

 

“با وجود تمام این ،اطلاعات میتوانست حدسهایی بزند.

 

مادر راستی،ن به خاطر ناخواسته ،بودنش به هیچ وجه در این خانواده محبوب نبود ًخصوصا که کیان پسری ،محجوب آرام و مهربان با اعضای خانواده بود.

 

همه به او وابستگی بالایی داشتند ولی به خاطر یک ،دختر به همه آنها پشت کرد.

_ خب؟

 

_ والا چی بگم …میترسم حرف بزنم بشه غیبت پشت مرده.”

 

“اون دختر هم زنده نیست الان بتونه از خودش دفاع کنه ولی من فقط همون چیزی رو میگم که حس کردم. به ،نظرم ریحانه از این که نخواسته بودیمش خیلی دلگیر بود و حضورش تو این ،ساختمون زیاد براش جالب نبود. البته اونم یه جورایی میشه گفت حق داشت.

 

ماهها سر نخواستنش و جدا کردنش از کیان تلاش کرده بودیم قبل ازدواجشون که فایدهای هم نداشت اما اینا باعث میشد ًاصلا باهم صمیمی نشیم…

کوروش و کتایون قبلا خیلی به کیان وابسته بودن ولی از وقتی ازدواج ،کرد یه مدت که اصلا ارتباطشون کلا قطع شد و حتی وقتی اومدن همینجا هم به هیچ مثل سابق نشد.”

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
princessmahdiyeh@gmail.com
1 سال قبل

کوتاه کوتاه و کوتاه تر،، دیر ب دیر پارت میزاره حالاهم کم میزاره

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x