رمان جادوی سیاه پارت 44

4.5
(16)

* * * *

داشتم سبزیا رو ریز میکردم که دستی از پشت ، دور شکمم حلقه شد …
سرمو یکم کج کردم که تامی زودی چونمو گرفت و بوسه ای کوتاه و آرامش بخش گوشه ی لبم زد …
لبخند ریزی زدم و سرمو برگردوندم و مشغول خورد کردن بقیه ی سبزی ها شدم …
سرشو گذاشت روی شونه ی راستم و گفت :

_ کلارا …

جانمی گفتم که محزون لب زد :

_ هنوزم منو مقصر رفتن ارسلان میدونی؟! …
هنوزم ، هنوزم از متنفر …

پریدم بین حرفش و گفتم :

+ نه ، نه تامی …
دیگه نه …
ارسلان خودش دنبال یه بهونه واسه رفتن بود …
حالا ، من تو رو فرشته ی نجاتم میدونم ! …
اگه تو نمی بودی ، مطمعنن اون استفادشو ازم میکرد و بعد هم لاشمو مینداخت بیرون …
یه آدم کثافت بود ! …
با دیدن اون فیلم …
دیگه حتی یه لحظه هم فکرم سمتش نمیره و دلم هواشو نمیکنه ! …
راستش ، با دیدن اون فیلم …
ازش متنفر شدم ، جوری که حتی اگه همین الان برگرده و بگه باهام می مونه ، دیگه قبولش نمی کنم ! … .

نفس داغشو فوت کرد توی گودی گردنم و دستشو بالا تر اورد …
سینمو گرفت توی مشتش و لب زد :

_ انگار دارم خواب می بینم …
انگار ، انگار تو رویام ! …
فکر میکردم این کابوسی که تو منو مقصر جداییت از اون میدونی و ارسلانو دوست داری ، همیشه باهام هست …
همیشه باهام می مونه ! … ‌.
ولی … ولی مثه اینکه این دفعه رو شانس آوردم …

لبخند محوی زدم که سریع چال گونمو بوسید و خیره به نمیرخم ، گفت :

_ الان دیگه دلی مال منی؟! …

چاقو رو گذاشتم توی ظرف و برگشتم طرفش ؛ دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و با چسبوندن پیشونیم به پیشونیش ، لب زدم :

+ اره ، آره تامی … .

* * * *

سر قابلمه رو برداشتم تا غذا ها رو هم بزنم ، ته نگیره که تا بوی قرمه سبزی به مشامم خورد …
حس حالت تهوع بهم دست داد ؛ دستمو گذاشتم روی شکمم که همون لحظه تامی وارد آشپزخونه شد و همونطور که داشت پاپکورن می خورد ، یه صندلی از زیر میز ناهار خوری بیرون کشید و گفت :

_ میگم کلارا تو …

نفس عمیقی کشیدم ولی باز با بوی قرمه سبزیا ، حالت تهوع گرفتم …
دست چپمو گرفتم جلوی دهنم و از آشپزخونه به سرعت بیرون زدم ، به طرف سرویس بهداشتی دوییدم …
واردش شدم و بعد از قفل کردن در ، هر چی توی معدم بود رو توی روشویی بالا آوردم …
دستامو دو طرف روشویی گذاشتم و با نفس نفس از آیینه به خودم خیره شدم …
چهرم زرد شده بود …
چرا من یهو اینطوری شدم؟! …
با صدای کوبیده شدن در به خودم اومدم و نگاهمو به در دوختم …

_ کلارا ، چیشدی؟! …

صورتمو شستم و بی حال در رو باز کردم …
نگران بهم زل زده بود که بی جون خودم انداختم تو بغلش …
دستاشو دورم حلقه کرد و گفت :

_ چِت شد یهو بیبی؟! …

سرمو گذاشتم روی شونش و لب زدم :

+ هیچی ، حالت تهوع بهم دست داد …

_ واسه چی؟! …

نفسمو لرزون بیرون فرستادم و گفتم :

+ بوی قرمه سبزی ها که به مشامم خورد ، حالم بد شد …

صدای مضطربش به گوشم رسید :

_ میخوای بریم دکتر؟! …

چشمامو بستم و لب زدم :

+ نه …
الان دیگه خوبم … .

دستشو نوازش وار روی پشتم کشید ، آه ارومی کشیدم …
چرا حالت تهوع بهم دست داد؟! …
نکنه غذا ها مشکلی داره؟! … . پوففف … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
28 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃Rahajoooon
🙃Rahajoooon
2 سال قبل

وای بیبی حامله اس 😂😂
باید مراحل بعد رو بیاد پیش من طی کنه😂😂

صبا
2 سال قبل

من از اول مخالف بودم که تامی و کلارا باهم باشن چون کلارا از قبل عاشق بوده و یه عاشق هیچوقت نمیتونه کسی رو که باعث جدا شدن از عشقش شده رو ببخشه و بتونه اونو دوست داشته باشه باید از تامی متنفر باشه

Sni
Sni
پاسخ به  صبا
2 سال قبل

بین عشق و تنفر یه تار مو فاصله اس؟! نشنیدی؟

Helya
Helya
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

جوووون
سن ایچ خودمی تو😂💖

P
P
پاسخ به  صبا
2 سال قبل

اسم همه حسارو نمیشه گذاشت عشق
بعضی وقتا فقط هوسه
بعضی وقتا توهم

Sni
Sni
پاسخ به  P
2 سال قبل

دقیقا بعضی وقتا وابسته میشی نه عاشق یا از طرف خوشت میاد عاشق نمیشی

رها
پاسخ به  صبا
2 سال قبل

عزیزم اگر توجه کرده باشی تا یکماه تامی رو مقصر میدونست ولی وقتی فیلم ارسلان رو دید ک درحال کار های +۱۸با چند دختر بود فهمید ک ارسلان اصلا عاشق نبوده و فقط اونو برای بر طرف کردن نیاز هاش میخواسته و کلارا ب تامی گفته بود تو مثل فرشته نجات بودی برام ک کاری کردی ارسلان بیخیال من شد و کم کم عاشق تامی شد نفرت جاش رو داد ب عشق

Helya
Helya
پاسخ به  صبا
2 سال قبل

😐🤨اع؟

رها
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

ببخشید هلیا جان شما با من مشکلی داری ؟

Helya
Helya
پاسخ به  رها
2 سال قبل

😂ن فرزندم

Helya
Helya
پاسخ به  رها
2 سال قبل

😂😂😂گمشووووو وا

Sni
Sni
2 سال قبل

سارا ب جون خودم اگه نم سرش گیج بره دهنش تلخ بشه حالت تهوع بگیره بعد بده بیرون میام خراسان
خداییش این حاملگی علائم دیگه ای نداره😐

رها
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

فکر نکنم 😂😂

Sni
Sni
پاسخ به  رها
2 سال قبل

ودف

Sni
Sni
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

آها بیا این خیلی منطقیه و رواله و بطور طبیعی اتفاق میفته ولی اونا کصشرا😂

Helya
Helya
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

😂😂😂حق

Sni
Sni
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

فلور آیدی بده😐🫂😂 نمد آیدی اینستا تلگرام پینترست هر کدوم داری🚶🏻‍♀️

Sni
Sni
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

چقد خوب چقد من 😂🚶🏻‍♀️

Sni
Sni
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

امیدوارم بلاکم نکنی😂💔

Saha Raminfar
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

یه رو تا بلیط بگیر
اینکه چرا داره یهو ادم گریش میگیره یا هوس چیزی میکنه کمر درد از کسی متنفر میشه از یه بو خوشش میاد یا بدش میاد یه چیزو میبینه اگه براش نگیری احساس میکنه داره میمیره😂😂😂😂

Sni
Sni
پاسخ به  Saha
2 سال قبل

عیح مغز متفکرمون

Saha Raminfar
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

نخیر منم تازه خواهرم ماما هستش اینارو بلدم سانی خانم😂😂😑😂😂😑😑😑😂😂😑😑

Helya
Helya
2 سال قبل

😭😭😭😭💖💖💖💖💖عالییی بودددد
گاد باردارهههه

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

خب حالا بسلامتی اسمش چیه ؟
دختره یا پسر ؟

28
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x