رمان جادوی سیاه پارت 45

4.4
(14)

… دو روز بعد …

الیس با خوشحالی به برگه ی آزمایش خیره شد و لب زد :

_ الهی خاله فداش بشه …
قربونش بشم من ! … .

سارا با ذوق لب زد :

_ وایییی ، خیلی خوشحالممم ! …

کلافه پوفی کشیدم ، از منم خوشحال تر بودن ! …
پوکر بهشون زل زده بودم که سارا لب زد :

_ باید بریم واسش لباس بخریم ، اسباب بازییی …
وسایل اتاقش ! …

الیس با هیجان لب زد :

_ وایی دقیقا ! …
راستی ، اسمشو چی بزاریم؟! …

سارا با خوشحالی کف دستاشو بهَم کوبوند و گفت :

_ میزاریم …

پریدم بین حرفشون و بی اعصاب گفتم :

+ ای باباااا …
بس کنین دیگه ! …
اصلا ما نمیدونیم پسره یا دختر که واسش اسم انتخاب کنیم ! …
بعدشم ، شما ها چرا اینقدر ذوق مرگ شدین؟! …

الیس با تعجب گفت :

_ وااااا …
کلارا ! … .
مثلا داری مامان میشیااااا …
چرا اینقدر عصبی و ناراحتی!؟ …

بی حوصله دستی به صورتم کشیدم و گفتم :

+ اخه من اصلا حوصله ی بچه داری ندارم ‌…
بخدا من این تامی رو ببینم فقططط ، میکُشمش …
کثاااافت …

سارا با بهت لب زد :

_ عع ، چراااااا؟! …

با گله و شکایت گفتم :

+ ای بابااا ، حرفی میزنیا ساراااا …
من کلا چند سالمه؟! …
بعدشم ، من اصلا در مورد بچه داری کوفت هم نمیدونم …
بعد میخوام مامان شمممم؟! …

الیس نزدیکم شد ، دستاشو گذاشت روی شونه هام و با مهربونی لب زد :

_ کلارا جون ، عزیزم …
کاری نداره که ‌…
من خودم مامان بودم ، بچه ها اینقدر خوبن …
اینقدرررر که ادم دلشون میخواد بچلونتشون …
بعد هم ، تو ما رو داری …
منو ، سارا رو …
از همه مهمتر ، تامی رو داری ! … .
پس اینقدر نگران نباش ، به جاش به فکر مهمونی و سوپرایز تامی باش … .

زبونی رو لبام ‌کشیدم و گفتم :

+ باشه ، قبوله …
ولی …

ابرویی بالا انداخت و لب زد :

_ ولی چی؟! …

سرمو کمی کج کردم و همونطور که کف سرمو می خاروندم ، با درموندگی گفتم :

+ چطوری تامی رو سوپرایز کنم؟! …

سارا با خوشحالی و هیجان گفت :

_ باید افشین و ایلیاد رو درجریان بزاریم … .

* * * *

ایلیاد با بهت لب زد :

_ جدی کلارا حامله س؟! …

الیس با خوشحالی سری تکون داد که ایلیاد سرشو به طرفم چرخوند …
با خجالت سرمو پایین انداختم که صدای قدمایی رو شنیدم ، بعد از چند لحظه توی آغوش گرم ایلیاد فرو رفتم …
در گوشم لب زد :

_ مبارک باشه خوشگلم ! …

لبخند محوی زدم و گفتم :

+ مرسی داداشی … .

ایلیاد عقب رفت و بعد افشین جلو اومد …
دستمو گرفت و منو کشید تو بغلش …
راستش با افشین هنوز اونقدرا احساس راحتی نمی کردم واسه همین یکم معذب شدم …
صدای مردونه و جذابش به گوشم رسید :

_ تبریک میگم ابجی خانوم  … .

لبخندی زدم و لب زدم :

_ ممنونم ! … .

افشین هم عقب رفت و کنار ایلیاد ایستاد که الیس گفت :

_ ما بهتون گفتیم ، تا …
تا توی جشنی که میخوایم بگیریم ، کمکمون کنین …

ایلیاد ابرویی بالا انداخت و با تعمل گفت :

_ اوکی ، هر کاری از دستمون بر بیاد اینجام میدیم ! … .

سارا با هیجان گفت :

_ باید مواظب باشیم تانی از چیزی خبر دار نشه …

افشین با خنده گفت :

_ سوپرایزه؟! …

من و الیس و سارا نگاهی بهَم انداختم و با خنده سری به نشونه ی آره تکون دادیم … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
16 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گلاره
2 سال قبل

یه سوال الان تامی و کلارا ازدواج کردن که بچه دار شدن؟
بعد افشین و سارا و ایلیاد و آلیس چطور اونا عقد کردن یا همینطوری رلن؟

atena
atena
2 سال قبل

من عاشق افشینمممممممم خیلی مرده بچم .سارا یه حرکتی از سارا اینا هم نشون بده اول از همه ازدواج کردن بچه دار نمیشن چرا؟!
سارا نتونستم خودمو نگه دارم نظر دادم…

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

🥲اتنا مگه قهره؟
برای چی؟
من نمیفهمممممممم
مسئولین پیگیری کنن😂

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

🥲عررررر

hana
hana
2 سال قبل

سارا روزی چند پارت می زاری که دقیق بدونم ؟

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

وایییییی مبارکه
ففط دلم میخواد تامی بچه رو نخواد برگرده بگه برو بندازش
اون موقعس که جالب و باحال میشه
سارا یه چیزی……
کلارا و تامی به غیر از اون یه سری که تامی بهش تجاوز کرد رابطه ی دیگه ای هم داشتن یا از همون تجاوز بچه دار شده کلارا ؟؟!!

رها
2 سال قبل

سارا جون پار بعد رو کی میزاری ؟

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چی چرا
چیشده

رها
2 سال قبل

پارت 😶

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x