رمان خورشید و ماه پارت 4

4.7
(10)

و به من و مامان گفت
لطفا آروم باشید و ارامشتون حفظ کنید

یعنی چی
چی میخواست بگه که همچین حرفی میزد دیگه داشت من میترسوند
_پدرتون توی وضعیتی هست که احتمال زنده ماندنشان پنجاه پنجاه هست و ما هنوز نظر قطعی نمیتونیم بدیم ایشون فعلا بیهوش هستن فقط برای سلامتی دوباره اشون دعا کنید

حالم بد شد
چشمانم پر از اشک شد روی صندلی که پشتم بود نشستم
چرا داشتم همش بدبیاری می اوردم
حال مامان هم دست کمی از من نداشت
ناگهان یه عالمه فکر سرم در بر گرفت حالا بعد از بابا ما باید چکار کنیم
اگه زنده نمونه چکار کنیم اگه ….
دستم گذاشتم رو سرم سفت فشار دادم
چشمام بستم که با صدای افتادن چیزی سرم بلند کردم
مامان دیدم که کف بیمارستان بیهوش شده بود
با هول سریع از جا بلند شدم به سمت مامان رفتم کنارش نشستم و دستم گذاشتم رو صورتش
_مامان ، مامان چی شدی
دکتر رو پرستار اومدن
مامان گذاشتن رو برانکارد بردن توی یکی از اتاق های بیمارستان
با استرس دنبالشون رفتم اگه بلایی سر مامان می اومد دیگه واقعا نمیدونستم باید چکار کنم
دکتر بهم گفت اینجا منتظر باشم
دیگه نمیدونستم چکار کنم
فقط این میدونستم تنها از پس این همه فشار برنمیام
گوشی همراهم نبود
پرستاری نزدیک خودم دیدم به سمتش رفتم و گفتم
_ببخشید میشه گوشیتون برای چند لحظه بهم بدید من انقدر هول شده بودم که نتونستم گوشیم بیارم
با دلسوزی بهم نگاهی کرد و گفت
_ اره عزیزم یه لحظه
وسایلی که در دستش بود روی صندلی گذاشت و گوشی از تو جیبش در اورد به سمتم گرفت
تشکر کردم و شماره مورد نظرم و زدم
بعد از چند بوق جواب داد
_بله
_الو دایی خوبی
_سلام ماهوش جان دخترم خوبی چه عجب یادی
سریع حرفش قطع کردم
_دایی بیا بیمارستان ….
همه چیز را براش به جز
قسمت جعبه رمز الود گفتم
_نگران نباش الان من میام فقط گفتی کدوم بیمارستان
_بیمارستان ……
_باشه دخترم فعلا
گوشی را که قطع کردم پرستار دیدم که داشت با یه خانوم میانسالی حرف میزد و انگار داشت دلداری میدادش
احساس کردم این پرستار یک قلب زیبا داره
جوری که داشت اون زن ارامش میکرد
هر کس اونجا بود احساسی میشد
به سمتشون رفتم پشتش به من بود دستم روی شون گذاشتم و گفتم
_ازت خیلی ممنونم اگه تو نبودی نمیدونستم باید چکار کنم
_خواهش میکنم عزیزم
رفتم روی صندلی نشستم و دکتری که پیش مامان بود اومد بهم گفت به خاطر استرس اینجور شدن
نگران نباشید چیز خاصی نیست بهشون سرم زدم بعد از تموم شدنش مرخص هستن ولی بزارید استراحت کنن
ازش تشکر کردم
منتظر دایی شدم

 

 

از این به بعد هر شب ساعت 9 پارت گذاری میکنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x