رمان خورشید و ماه پارت 5

4.1
(19)

منتظر دایی شدم
نیم ساعت تا اومدنش طول کشید
با دیدنش از جا بلند شدم به طرفم اومد زن دایی و زینب (دختر داییم )هم اومده بودن
بعد از سلام احوالپرسی دایی گفت
_چی شد دخترم چرا اینطور شد
خودمم هنوز نمیدونستم قضیه اون جعبه چیه
برای همین اسمی از جعبه نبردم
با بغض رو بهش گفتم
_نمیدونم دایی والا من تو اتاق بودم دیدم مامان داره صدا میزنتم سریع بلند شدم رفتم تو سالن که دیدم اینطور شده
زن دایی دستش انداخت دور شونم و من گرفت بغلش بعد با لحن مهربونی گفت
_عیب نداره دخترم اروم باش انشالله که چیزی نیست
دلم میخواست گریه کنم اما جلوی خودم و گرفتم
زینب هم یکم بهم دلگرمی داد
و من خوشحال بودم که به دایی اینا زنگ زدم چون از پس این همه فشار برنمیومدم
تقریبا دو ساعت از اومدن دابی اینا گذشته بود که رو بهم گفت
_دخترم ما داریم میریم خونه هم مادرت هم پدرت باید اینجا باشن مادرت ممکن دوباره حالش بد بشه برای همین اینجا میمونه تو با ما بیا بریم خونه فردا با هم دوباره میاییم
اصلا دلم میخواست مامان اینجا تنها بزارم ولی
نمیتونستم اینجا هم بمونم برای همین با گفتن باشه
باهم به خونه دایی اینا رفتیم
بعد از رسیدن دایی و زن دایی به اتاقشون رفتن
و من به سمت زینب رفتم
_میگم زینب من میرم حمام عیب نداره
_نه چه عیبی داره تا تو بری من برات لباس اماده میکنم
_باشه ممنونم
به سمت حمام رفتم
سریع حمام کردم و لباس هایی که زینب برام گذاشته بود پوشیدم
یه دست لباس مشکی و یاسی قشنگ بود

بعد

به طرف اتاق زینب رفتم
روی تختش نشسته بود و داشت با گوشیش ور میرفت
تا من دید گفت
_بیا امشب اینجا با هم رو تختم بخوابیم تخت بزرگ جای هر دو تامون میشه
زینب همیشه همینطوری خودمونی یه دختر خونسرد و مهربون و خوش اخلاق
که همیشه باهاش از همه راحت تر بودم
موهای زیتونی و چشمای سبز و پوست سفید
ولی من موهام مشکی بود و چشمام عسلی و پوستم سفید
رو بهش گفتم
_باشه ممنونم
با مهربونی بهم گفت
_اگه میخوای میتونیم نخوابیم و به جاش بریم تو آشپزخونه
هم گپ بزنیم هم چای بخوریم نظرت چیه
خودمم خوابم نمیومد با تکون دادن سرم موافقت اعلام کردم
توی آشپزخونه نشسته بودم و زینب داشت چای میریخت
رو بهم گفت
_نگران نباش چیزی نیست ماهوش
_زینب من باید بهت یه چیزی بگم باید کمکم کنی
_چه کمکی
_واقعیت اینه که …..

 

 

نظر همتون خوشحال میشم بدونم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 19

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین
نازنین
1 سال قبل

رمانت عالیه فقط پارت گذاری کنده اگه میتونی روزی دوبار بذار،عکس شخصیت های رمان روهم اگه میشه بذار ممنون میشم ازت

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x