رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۷

4.4
(41)

 

 

فقط خدا میدونه چقد هیجان زده و غافلگیر شدم…با دیدن شمع عدد بیستی که فرنوش میذاره رو کیک از هر طرفی تیکه هایی که به میلاد میندازن رو میشنوم…. هم خنده م میاد هم خیلی خجالت میکشم…

پسری که اسمش پوریاست و پسر عموی میثاقه با صدای بلندی به شوخی میگه: بسه دیگه…بابا میلاد تحملش یه حدی داره…کاری نکنین پاشه و کیکو فرو کنه تو حلقتون….

راست میگه… خودمم تعجب میکنم… میلاد از شوخی های زننده تو جمع بیزاره و اگه قطعا تا حالا قاط نزده فقط فقط به خاطر اینکه نمیخواد من ناراحت شم….

عسل: لیلا شروع کن عزیزم…میخوام عکس رویایی ازتون بگیرم…

خم میشم و شمع ها رو فوت میکنم و با کمک میلاد و امید کیک رو میبریم…صدای دست و جیغ و سوت دوباره بلند میشه…

 

 

میثاق: خب خب نوبتی هم که باشه نوبت کادو هاست….خانمها آقایون همونجوری که اونهمه کیک رو دارین میلمبونین دست کنین تو جیب مبارک و کادو ها رو هم در بیارین که روح صاحب مجلس هم شاد شاد بشه….

پوریا: داداش بذار از گلومون بره پایین بعد بگو…

میثاق: زر نزن بابا…برا تو خیلی دیگه رفت پایین….بده بیاد…

عسل: اول از همه کادوی میلاد باز شه…

به میلاد نگاه میکنم…میترسم بازم مثل قبل چیزی نگرفته باشه و به فنا برم جلو جمع….

ولی وقتی بلند رو به فرنوش میگه: فرنوش پالتوی منو بیار تو دلم ذوق میکنم چون صد در صد میتونم حدس بزنم عسل برا چی این حرف رو زده….

پالتوشو از فرنوش میگیره…چشمای بقیه هم مثل خودم خیره شدن به دستاش…

یه بسته در میاره و طرفم میگیره….میخوام ازش بگیرم ولی چون تزیین شده ست و طبق معمول پسر منم از چیزایی که تزیین دارن و براقن خوشش میاد اجازه نمیده و با اخم های در هم از میلاد میگیرش و میخواد ببره سمت دهنش که میلاد نمیذاره…..

فرهاد: ای بابا….پسر تو هم که عین کلاغ از هر چیز رنگی خوشش میاد….

میثاق: مهندس فرهاد…اون غرابه نه کلاغ….

فرنوش در حالی که با یه بادکنک میخواد امید و از میلاد بگیره میگه: حالا هر چی…..چه غراب چه کلاغ…..چه فرقی داره…

با رفتن امید میلاد با بوسیدن سرم بسته رو بهم میده و بغل گوشم لب میزنه: تو همون فرشته ای بودی که خدا برا نجات زندگیم برام فرستاد….تولدت مبارک بهترینم….

اگه بگم با این جمله ش یه بار مردم و دوباره زنده شدم دروغ نگفتم….اینقد ذوق زده شدم که اصلا نمیدونم چه جوابی بهش بدم….

پوریا: بابا میلاد ببرش خونه از خجالتش در بیا…اینجا جلوی جمع محدودیت داری بهت فشار میاد داداش،واسه کمرت خوب نیست…..

وااای یا خدا…سرمو تا جایی که ممکنه میندازم پایین و اینبار میلاد هم بی تفاوت نمیگذره و بلند میشه ظرف کیکی که برا خودش بوده رو محکم میکوبونه تو صورت پوریا…..

صدای خنده ی بقیه بلند میشه…..و پشت بندش صدای میثاق که میگه: دمت گرم میلاد…

پوریا: آره والا دمت جیز داداش…حق داری اصلا تو اگه امشب داغمم کنی من مشتاقم…به هر حال باید یه جوری اونهمه فشار رو خالی کنی یا نه..‌..

فرهاد: پس برو اتاق پشتی تا بیاد…

پوریا: والا به اونم راضیم… رو میکنه سمت میلاد و میگه: خدا رو شکر که وازلین هست اره؟…یا همین نوکشه و وقت نداری وازلین هم بزنی…

 

چه حس بدیه که هم خیلی خجالت بکشی هم خیلی خنده ت بیاد….به میلاد نگاه میکنم که صورتش قرمز قرمز و لبشو با دندونش گرفته….وااای بمیرم براش…اون اهل این شوخی ها نیست…..

ساره: عه لیلا بازش کن دیگه….

عسل: آره بابا… مردیم از کنجکاوی باز کن دیگه….

آروم و از یه طرف بازش میکنم… با دیدن جعبه ای که مطمعنم برا طلاست مشتاق تر در جعبه رو باز میکنم….

دهنم از تعجب باز میمونه…. خدایاااا. هیچ وقت سرویس به این خوشگلی ندیدم….این خیلی گرونه….

به میلاد نگام میکنم و حلقه ی جمع شده تو چشمام رو با دست پس میزنم و میگم: مرسی عزیزدلم‌…. نزدیک تر میشم بهش و دم گوشش لب میزنم: بقیه ی تشکر هم بمونه برا خونه خودمون… اینجا نمیشه….

 

فرنوش کنارم وایمیسه و میگه: وااای داداش چقده خوشگله…چقد ظریفه و شیکه…. گونم رو میبوسه و رو بهم ادامه میده: مبارکت باشه عزیزم….

پارسا: پولداری و برازندگی دیگه… مریم چشاتو بببند….

پوریا: خدا رو شکر دوست دختر من نیست ببینه وگرنه همین امشب جرم میداد…

فرهاد: دوست دخترت یا دوست دخترات؟…..

پوریا: فرقی نمیکنه جان تو….مهم اون قسمت جر خوردن بود که حتم به یقین اتفاق میفتاد…

 

 

میثاق: الهم صل علی محمد و ال محمد…خواهرا برادرا…لطفا با حفظ حجاب و شئونات اسلامی و با ذکر صلوات بر محمد وال محمد راه رو باز کنین که ورود حاج آقا شریفی همراه با حاج خانوم رو اعلام میکنم…..عزیزان کف دو انگشتی لطفا…

حاج بابا و بنفشه خانم جلو میان و حاج بابا رو به فرهاد میگه: تو چرا صورتت اینجوریه…

میثاق: ایشون به دلیل رعایت نکردن حجب و حیا در کلام و یاوه گویی مورد هدایت قرار گرفتن…

به احترامشون بلند میشم…بنفشه خانم بغلم میکنه و صورتمو میبوسه….

_ عروس گلم…..تولدت مبارک عزیزم….ان شاالله سالهای سال در کنار هم خوشبخت و سلامت باشین…..

_ مرسی.. ممنونم ازتون… ببخشین بخاطر من خیلی افتادین تو زحمت….

اخم مصنوعی میکنه و میگه: این حرفا چیه دختر….

حاج بابا هم میلاد رو میبوسه و طرف من میاد….از روزی که با میلاد ازدواج کردم هیچوقت بدی ازش ندیدم….

برای اولین بار میبینم که خم میشه و از روی شال سرم رو میبوسه….

_ مبارک باشه دخترم…. تو لایق همه ی چیزای خوب دنیایی…خوش حالم برات….خوشبختی حق توعه…ازش خوب محافظت کن…

لبهام به لبخند قدر شناسی باز میشه و میگم: ممنونم ازتون…برا همه زحماتی که برام کشیدین و پدرانه حمایتم کردین…..

پاکتی از جیبش در میاره و سمتم میگیره…..

ازش میگیرم و تشکر میکنم…بنفشه خانم همزمان که میخواد آماده ی عکس گرفتن بشه رو بهمون میگه: بعد از عکس بریم حیات پشتی یه سلام علیکی کنین با بقیه بعدش دوباره برگردین….

عه گفتم بقیه کجان و هر چی تو سالن جمعن همش جوونن…..پس بزرگترا رفتن حیات پشتی….

 

 

 

*

_ خیلی خوش حالم میلاد….بخدا اینقده شادم که اصلا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم…..

شلوارش رو با شلوارک عوض میکنه و سمتم میاد….

_ نگران تشکر نباش….خودم بهت میگم چطوری تشکر کنی….

میخندم چون مثل روز برام روشن بود چی میخواد بگه….

گردنبندی که دارم باهاش ور میرمو و هر کار میکنم بسته نمیشه رو ازم میگیره و خودش برام میبنده…

از تو آینه بهش نگاه میکنم که خم میشه و چونش رو میزاره رو شونم….

_ خیلی بهت میاد….

_ آره خیلی…. سرش رو بالا میاره و میچرخونتم که رو به روش قرار میگیرم….

بی قرار خم میشه و لبهاشو رو لبام میذاره….دستش زیر باسنم میره و بالا میارتم….پاهامو دور کمرش حلقه میکنم…

سمت تخت میره و میزارتم رو تخت و روم خیمه میزنه…..

 

 

*

از تو حموم بیرون میاد و سمت آینه میره…..من اما بی جون رو تخت افتادم…اصلا حال اینکه یه ذره تکون بخورم هم ندارم الان فقط دلم میخواد به مدت دو روز بخوابم…دستشو که برا برداشتن سشوار دراز میکنه میگم: میلاد تو رو خدا…الان با صدای سشوار بیدار میشه…..جون ندارم بعدش بخوابونمش‌…

میچرخه طرفم و میگه: باشه…..با حوله خشک میکنم…..رو تخت کنارم میشینه و ادامه میده: میخوای بخوابی؟…

پلک هام رو هم میفتن و بی حال میگم: جون ندارم میلاد….یه ذره ماساژم میدی….

_ وایسا اصل کاری رو بهت بدم بعد بخوابی….سورپرایز اصلی رو که هنوز ندادم…

به سرعت چشمامو باز میکنم….هیجان باعث میشه خواب از سرم بپره و بشینم رو تخت…..

میخنده و میگه:بگیر بخواب فردا صبح بهت میدم…

_ خواب چیه بابا..من دیگه مگه خواب دارم….الان بده…باور کن خیلی مشتاقم….

از رو تخت بلند میشه و سمت کمد میره…

اتاق اونقدی روشنایی نداره که از این فاصله بتونم تشخیص بدم چی بر میداره….میاد طرفم و دوباره رو تخت میشینه و دستاشم پشتش میذاره….

میخندم و میگم:عه اذیت نکن میلاد….بده بینم چیه….

ابروهاشو بالا میندازه و میگه: نوچ…حدس بزن…

هیجان زده م و اصلا مغزم کار نمیکنه برا فکر کردن…

_ نمیدونم میلاد…خودت بگو دیگه…

_ یه حدس بزن تا بهت بدمش…

برا اینکه زودتر بهم بدش تند میگم: پوله…

_ عه از کجا فهمیدی شیطون..

میخندم و میگم: صدا کاغذ میاد خو….

دستشو از پشتش بیرون میاره و سه تا پاکت بهم میده….

گیج بهشون نگاه میکنم و میگم: اینا چیه؟….

_ بگیر خودت باز کن…

کنجکاوی زیاد باعث میشه تند ازش بگیرم… یکیشون رو باز میکنم…..

با دیدن بلیط ذوق زده میگم: خدا…. بلیطه…. میخوام روشو رو بخونم که نمیذاره و از دستم میکشه…

بالا پایین میپرم و میگم: عه میلاد بده تو رو خدا… میخوام بدونم بلیط کجاست….

بی اهمیت به جلز و ولز کردنم لب میزنه: حدس بزن برا کجاست؟…

میدونم تا وقتی نگم، بهم نمیدش‌…

_ کیش؟…

ابروهاشو بالا میندازه و میگه: نوچ….

_ شیراز؟…

_ نوچ…

وااای خدا نکنه برا خارج از کشوره…

دستامو جلو دهنم میذارم و هیجان زده میگم: میخوای ببریم خارج…

_ نوچ…

بادم میخوابه و میگم: عه پس کجا دیگه…

بلیط باز شده رو روبه روم میگیره و انگشتش رو میذاره رو نوشته ی مقصد و یه دفعه برمیداره….

با دیدن مقصد حس میکنم نفس کشیدن هم یادم میره…

با مکث چشم میگیرم و با لب های لرزون بهش نگاه میکنم و آروم،جوری که نمیدونم صدامو میشنوه یا نه لب میزنم: اهواز…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 41

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mmp
mmp
1 سال قبل

وای داره جالب میشه😍

کیا
کیا
1 سال قبل

احتمالارمان دیگه تمومه

O-O
O-O
1 سال قبل

میشه لطفاً یه پارت دیگه هم بذاری امروز؟^^

Faezeh Asgari
1 سال قبل

چشام پر شد🥺

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x