رمان دلباخته پارت ۱۷

4.5
(22)

 

 

 

توام جایِ خواهرش عزیزم. فقط شیرینی ما یادت نره

 

 

سر تکان می دهم و چشمی می گویم.

 

انگار بال در آورده و به سمت آشپزخانه پرواز می کند.

 

اینهمه حال خوبش را نمی فهمم چرا!

 

در می زنم و وارد اتاق می شوم.

 

مردِ پشت میز از روی صندلی بلند می شود و خوش آمد می گویم.

 

اشاره می زند.

 

– بفرمایید خانم افشار

 

می نشینم و او سرِ جایش بازمی گردد.

سوال می پرسد و من تند تند جواب می دهم.

 

قلبم انگار توی دهانم می زند.

انگار می ترسم جوابم کند.

 

پیشانی ام عرق کرده و آب دهانم خشک شده.

دستمالی به سمتم می گیرد.

 

صورتم را خشک می کنم.

 

– الان آمادگیش و دارید برای آزمون تدریس؟ البته عجله ای نیست هر موقع شما بخواید انجامش می دیم

 

کم مانده بگویم لحظه برای من دیر می شود.

حرفم را جور دیگر می زنم.

 

حتماً خواب می بینم.

نمی دانم باید چه کنم.

 

 

 

 

 

از زور خوشحالی با خودم حرف می زنم.

 

– باورت می شه مریم! کارو گرفتی. از فردا می ری سرِ کلاس بعدشم..

 

حالم از این بعدهای مبهم بهم می خورد.

 

تهش قرار است یک اتاق کوچک بگیرم و یک زندگی بخور و نمیر که هرگز فکرش را نمی کردم.

 

لب روی هم می فشارم.

چفت دهانم را می بندم.

 

می ترسم از خودم.

از آن افکار سمی که در ذهنم جولان می دهد می ترسم.

 

با ملیحه خانم حرف می زنم.

زنی که جای مادرم دوستش دارم.

 

خیلی وقت است نخندیده.

 

– کجایی الان مادر؟

– تو راه امام زاده، می رم پیش حامد

 

بغض صدایش قلبم را مچاله می کند.

 

طاقتش را ندارم.

حالِ من از او بدتر است.

 

خسته ام.

جوری که خودم را روی زمین پهن می کنم.

 

نگاهم را فقط به یک اسم می دوزم و به مردی فکر می کنم که خیلی وقت است رخت سیاهش را تن می زنم.

 

 

 

 

 

اشک از گوشه ی چشمم سُر می خورد.

نفسم بالا نمی آید.

 

لب هایم ولی به زحمت تکان می خورد.

 

دلم برایش می سوزد.

برای تنهایی خودم بیشتر.

 

باز هم چشمانم پُر می شود.

 

سر پایین می اندازم.

پشت هم می پرسم چرا؟

 

و بعد یک سوال دیگر.

سوالی که من را به اوج درماندگی می کشد.

 

– من الان باید چیکار کنم حامد؟

 

خودش گفته بود صبر کن همه چیز درست می شود.

 

پوزخند بلندی می زنم.

 

– داری می بینی که هیچی درست نشد تازه بدترم شد. دیگه از این بدتر حامد!

 

سر به دو طرف تکان می دهم.

کم مانده داد بزنم و دنیا را سرش آوار کنم.

 

لب زیرینم را به دندان می گیرم.

 

بریده بریده لب می جنبانم.

 

– کاش.. اصلاً نمی اومدم.. کاش می دونستم.. می خوای چیکار کنی.. کاش یه نفر.. بود بهم بگه الان..

 

 

 

 

 

 

بغض به گلویم نیش می زند.

بدتر از یک مار افعی.

 

وقتِ اذان ظهر است.

 

چشم می بندم و ذره ای آرام می شوم انگار.

 

نمی دانم چقدر می گذرد که یک نفر دست روی شانه ام می گذارد.

 

– خدا امواتت رو بیامرزه. چیکارشی؟

 

نگاهش می کنم.

 

پیرزن صورت خیس و چروکیده اش را با چادر کهنه اش پاک می کند.

 

اشاره می زند.

 

– بچه ی من اونجاس

 

زبان در دهانم نمی چرخد.

گلویم خشک شده و دلم آشوب است.

 

اشاره به قبر حامد می زند.

آتش به دلم می اندازد.

 

– حلالش کن دختر جان.. حلالش کن

 

تنم می لرزد.

 

نگاه خیسم بدرقه اش می کند.

 

یادم به حرف ملیحه می افتد.

 

– توام حلالش کن دخترم. نذار بچه م عذاب بکشه

 

 

آن روز نلرزیدم ولی حالا..

 

از جایم بلند می شوم.

وقت رفتن است.

 

انگار زمین و زمان دورِ سرم می چرخد.

 

تنم را به دیوار تکیه می زنم

 

 

پیش چشمانم جز سیاهی رنگی نمی بینم.

 

یک نفر صدایم می زند انگار.

 

– خانم.. حالتون خوبه خانم؟

 

سر تکان می دهم.

کوتاه نمی آید ولی.

 

– می خواین براتون چیزی بگیرم؟ رنگتون پریده

 

دستِ بی حسم را تکان می دهم.

 

– نه.. چیزیم نیست ممنون

 

شانه بالا می اندازد.

 

– باشه.. هر جور راحتی

 

دهانم می جنبد و چشمانم انگار تازه می بیند.

نمی دانم چقدر گذشته که حالم بهتر می شود.

 

صبا زنگ می زند.

 

– واقعاً!

 

مجال نمی دهد و باز می گوید.

 

– ببین منو الکی بگی من می دونم و تو

 

می خندم.

 

– الکی چیه دیوونه، دارم می گم قراردادش و امضا کردم. از فردا می رم سرِ کلاس

 

جیغ خفه ای می کشد.

و بعد هر دو می خندیم.

 

– دستش درد نکنه. یکی می شه این آقا سید یکی می شه اون منصور عوضی که می خواس از زن برادرش نزول بگیره

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x