رمان دلباخته پارت ۶۹

4.4
(13)

 

 

 

– واقعاً عجیبه! مامانت دست به خیره، درست.. ولی نه دیگه زنِ یه اعدامی رو.. اونم زنی که حامله س! مردم چی می گن، الهه جون.. هان؟!

 

صدای هیس کشدار الهه می آید.

زرین اما کوتاه نمی آید.

 

– بدترش می دونی چیه! این که تو اون خونه یه مردِ مجرد زندگی می کنه

 

دستم مشت می شود و دندان روی هم می فشارم.

 

کاش مهمان این خانه نبودم و حساب این زن را کفِ دستش می گذاشتم.

 

حالم از خودم بهم می خورد.

حس سر بار بودن خفه ام می کند.

 

کاش اصلاً نمی آمدم.

کاش اصلاً می مُردم و خلاص می شدم از این نکبت.

 

صورت خندان و بشاش سپهر غصه هایم را می شورد و می برد انگار.

 

شاید هم تظاهر می کنم، نمی دانم.

 

واقعیت زندگی آدم ها تغییر نمی کند و مثل سایه دنبالت راه می رود.

 

– مریم جون؟

 

نگاهش می کنم.

 

– جونم عزیزم

 

 

 

سر جلو می کشد و بیخ گوشم پچ می زند.

 

– مامانم می گه اگه پسر خوبی باشم شما اجازه می دی نی نی رو بغل کنم.. راست می گه؟

 

روی موهای لخت و نه خیلی کوتاهش را می بوسم.

 

– معلومه که راست می گه.. مامانا هیچوقت دروغ نمی گن.. بعدشم پسر به این خوبی، چرا نی نی رو بغل نکنه! بشرطی که مراقب باشه یهو از دستش نیفته و دردش بگیره.. خب؟

 

تند تند سر تکان می دهد.

 

– قول می دم.. قول می دم نندازمش

 

چشمک می زنم و لبم کش می آید.

 

– قول مردونه؟

 

انگشت کوچکش در هوا معلق است و لب می جنباند.

 

– قول مردونه

 

انگشتم را لای انگشتش می پیچم.

 

صدای ساعد نگاهم را سمت او می کشد.

 

– سلام مریم جون.. خوش اومدین

 

گذشته از شباهت ظاهری خلق و خویش نیز به احمد رضا کشیده انگار.

آرام است و کمی خجالتی.

 

– سلام ساعد جان.. خیلی ممنون، خسته نباشی آقا

 

تشکر می کند و از پیش نگاهم دور می شود.

 

 

 

 

کمک به الهه می کنم و میز غذا را می چینم.

با خودم می گویم چه خوب که من را مهمان رسمی حساب نکرده و به زحمت نیفتاده.

 

خودش نیز همین را می گوید.

 

– ببخشید دیگه.. غذای خودمونو یکم اضافه کردم.. گفتم مریم جون که مهمون نیست، خونه ی خودشه.. تعارف نداریم با هم

 

حرفش را تایید می کنم.

 

– ممنون الهه خانم.. کار خوبی کردین، اونطوری فکر می کردم خیلی غریبه ام

 

لبخند دوستانه ای می زند.

 

– من بکشم یا می کشی؟ تعارف نکن تو رو خدا

 

می گویم خودم می کشم و دو کفگیر برنج زعفرانی توی بشقاب می ریزم.

 

عطر و طعم غذا بی نظیر است.

الهه دست پخت خوبی دارد و من را یادِ زری خانم می اندازد.

 

میز غذا را بچه ها جمع می کند.

الهه می گوید عادتشان داده که در امور منزل مشارکت کنند.

 

آشپزخانه را ترک می کنم.

 

الهه پشتِ سرم می آید و بچه ها می روند به اتاق شان.

 

 

 

 

حرفِ زرین را خودش پیش می کشد.

 

– دختر بدی نیست.. فقط یکم یه دنده س و..

 

حرفش را قطع می کنم.

 

– زیادی کنجکاو.. نه؟

 

سر تکان می دهد.

انگار جای او شرمنده است که دلجویی می کند.

 

– ببخش مریم جون.. می دونم از حرفش ناراحت شدی.. ولی خب مهمون بود دیگه، نشد چیزی بگم

 

– جریان حامد رو می دونه، نه؟

 

لب روی هم می فشارد.

 

– خدا شاهده من چیزی نگفتم..اما فکر کنم حاج خانم، مادرِ مجید رو می گم، براشون تعریف کرده

 

دست می گذارد روی زانویم.

آرام می فشارد و لب می جنباند.

 

– نباید خودتو مقصر بدونی، هیچوقت.. چون اونی که اشتباه کرد و به خیالِ خودش می خواست همه ی کمبودهای زندگیش رو از بچگی جبران کنه تو نبودی.. حامد بود

 

چانه ام می لرزد.

بغض انگار چله نشین است و تکان نمی خورد.

 

– نمی دونم.. شاید بی انصافیه اگه بخوام همه رو بندازم گردنِ حامد و خودمو بکشم کنار.. الان که بیشتر بهش فکر می کنم می بینم منم به اندازه ی خودم اشتباه کردم

 

 

 

 

 

در سکوت نگاهم می کند.

 

– درسته که زن و شوهر باید بهم اعتماد کنن ولی ممکنه اون وسط یکی خطا کنه.. من چشامو بستم و نفهمیدم حامد داره چیکار می کنه..

این شد که همه چیزو از دست دادم.. هم زندگیمو هم تنها کسی که برام مونده بود

 

نمی دانم چرا برای او که تا کمی پیش دشمن فرضی می دیدمش و حالا پای درد دلم نشسته و غمگین نگاهم می کند به اشتباه خودم اعتراف می کنم!

 

اشتباهی که جرئت بیانش را جز با خودم پیدا نمی کردم.

 

حریف بغض لعنتی نمی شوم.

 

اشک از گوشه ی چشمم سُر می خورد.

 

ابرو در هم می کشد.

نمی دانم چرا اخمش شیرین بنظر می رسد!

 

– خنده هات با مامانه، گریه تو آوردی واسه من! بسه دیگه خوشگل خانم.. حیف اون چِشا نیست آخه!

 

جوری می خندد که لبم کش می آید.

 

از خودم خجالت می کشم.

از او ولی بیشتر.

 

با خودم می گویم شاید اگر من نیز جای او بودم اعتمادم به آدم ها را حراج نمی کردم و فریب احساس پاکم را نمی خوردم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشا
1 سال قبل

ممنون😘

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x