رمان دیازپام پارت ۴

4.8
(38)

🦋🦋اینم از پارت هدیه🦋🦋

🥰اگه قانون عشق رو هم خواستین بگید🥰

 

حاج همایون از جایش بلند شد تا به دنبال آتوسا برود

از جام بلند شدم و روبه حاج همایون گفتم

_اگه میشه من میرم پیشش

اینبار نارضایتی در چهره‌اش نبود وقتی سر تکان داد و به جای قبلی‌اش برگشت

از پله ها بالا رفتم

به طبقه بالا رسیدم نمی‌دانم کدام اتاق اتاق اوست

قصد صدا زدنش را دارم ولی با شنیدن صدای آرام گریه‌ای از سمت راست سالن به آن سمت میروم

چند تقه کوتاه به در مینوازم و با صدایش که گفت

“بیا تو”

وارد میشوم

ابتدا با دیدنم شوکه می‌شود

گویا انتظار دیدن مرا نداشته است

اما من محو موهای بلند و یک دست مشکی اش هستم که صورتش را قاب گرفته اند

نگاه خیره‌ام را که دید دستی به گونه‌های خیسش کشید و پر حرص گفت

آتوسا_آدم ندیدی تا حالا…………….برو بیرون

چرا این دختر بدون هیچ آرایشی هم زیباست؟

لب های برجسته و صورتی رنگش وسوسه عجیبی به جانم می‌اندازد برای بوسیدنشان

در را پشت سرم بستم و به سختی نگاه از لب‌هایش گرفتم

به در اتاقش تکیه زدم و با مکث کوتاهی لب باز کردم

_دیشب زدت؟

بینی‌اش را بالا کشید و با بغض زمزمه کرد

آتوسا_چه فرقی به حالت داره؟………….مگه خودت نزدی؟

میل عجیبی به عذرخواهی کردن دارم اما غرور لعنتی‌ام نمی‌گذارد

آرام آرام نزدیکش شدم

سرش را به سمت دیوار برگرداند

زانو‌هایش را در دلش جمع کرده و دست هایش را به دور آنها حلقه کرد

آستین تیشرت مشکی‌اش کنار رفته و زخم عمیقی روی بازویش خودنمایی می‌کند

کنارش بر روی تخت مینشینم

اخم غلیظی بر روی پیشانی‌ام می‌نشیند و دستش را نرم میگیرم و از دور زانویش باز میکنم

با برخورد دستم به پوست نرمش سرش را به سمتم چرخاند

آستینش را بالاتر زده و با دقت به رخم های کوچک و بزرگی که فقط بر روی دستش بود نگاه میکنم

اخم‌هایم هر لحظه عمیق‌تر میشود و خشم سراسر وجودم را می‌گیرد

حاج همایون به خودش جرعت داده است تا دختری که نام من رویش است را اینگونه کتک بزند؟

آتوسا_چیکار میکنی؟؟

صدای پر درد آتوسا که بلند می‌شود متوجه فشار انگشتانم بر روی دستش میشوم

فشار انگشتانم را کم میکنم و با کشیدنش به سمت خود به آغوش میکشمش

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

آتوسا

 

خشک شده‌ام و توان هیچ حرکتی را ندارم

بغضی که سعی در خفه کردنش داشته‌ام می‌شکند و توان بیرون آمدن از آغوشش را به من نمی‌دهد

محکم تر به خودش میفشاردم و کنار گوشم لب می‌زد

ارسلان_هیشش………………..تقاص تک تک این دردات رو پس میدن

اشک هایم سرعت می‌گیرند

کمی بعد از آغوشش بیرون می‌آیم

کمی نگاهش میکنم و با صدا گرفته‌ای میپرسم

_عاشق که نشدی ، پس چرا وقتی زخم دستم رو دیدی عصبانی شدی؟

نفس عمیقی می‌کشد و به تاج تخت تکیه می‌زند

ارسلان_دختری که اسم من روشه ناموس منه……..یعنی مال منه، کسی هم حق نداره بهش آسیب بزنه

چیزی نگفتم

بعد از گذشت دقایق کوتاهی صدایش به گوش میرسد

ارسلان_پاشو بپوش بریم بیرون

نگاه خسته ای به او انداختم

_حوصله جنگ و دعوا ندارم بیخیال

دستم را گرفته و همراه خود از روی تخت بلندم میکند

مانتو و شالم را که بر روی صندلی میز تحریرم رهایشان کرده بودم را به دستم می‌دهد

صورتش را با فاصله چند سانتی صورتم نگه می‌دارد

به طوری که نفس های گرمش پوست صورتم را لمس می‌کند

در همان حالت پچ می‌زند

ارسلان_تا وقتی کنار منی هیچ کس حق ناراحت کردنت رو نداره

سرش جلو تر آمد و بوسه کوتاهی اما عمیقی به لب‌هایم زد که نفس را در سینه‌ام حبس کرد

به سرعت عقبگرد می کند و از اتاق خارج می‌شود

لحظه آخر قبل از خروج از اتاق میگوید

ارسلان_پایین منتظرتم

او خارج می‌شود و من همانجا خشک شده می‌ایستم

دستم را بالا می‌آورم و آرام بر روی لب‌هایم میکشم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
helen nasari
11 ماه قبل

مرسییی
میشه قانون عشق هم لطفا بزاری

zra
zra
11 ماه قبل

کاشششش طولانی تررر بود
ولی عااالی بود نویسنده جان دستت طلا

دلارام آرشام
11 ماه قبل

خیلی عالیه ولی تورو خدا اگه روزی دوتا پارت نباشه

دلارام آرشام
پاسخ به  Ghazale Hamdi
11 ماه قبل

بله اگه امکانش باشه خوشحالمون میکنید

دلارام آرشام
پاسخ به  Ghazale Hamdi
11 ماه قبل

🥲 باشه ممنونم

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x