(اینم یه پارت یهویی تقدیم به نگاه های قشنگتون 🥰😘🥰)
نفس هایم کند میشود
گویا هیچ هوایی برای نفس کشیدن وجود ندارد
نفس های گرمش حالم را بههم میزند
و ای کاش ارسلان برسد
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
ارسلان
به نوشیدنی های داخل دستم نگاه میکنم
و به سمت جایی که آتوسا منتظرم است میروم
چند قدم جلو میروم
سرم را بالا میآورم و با دیدن صحنه روبهرویم از خشم به نفس نفس میافتم
رگ گردنم نبض میگیرد و شک ندارم چهرهام سرخ شده است
نوشیدنی ها را کناری می اندازم و با قدم های بلند به سمتش میروم
یقهاش را از پشت میکشم و بر روی زمین پرتش میکنم
مشت های محکمم بر سر و صورتش فرود میآید و در این قسمت از پارک کسی نیست تا از دست منه دیوانه شده نجاتش دهد
دیگر حتی حضور آتوسا را هم فراموش کردهام
سر و صورتش پر از خون شده است و دیگر حتی نای ناله کردن هم ندارد
با نفس نفس از رویش بلند میشوم و گلدی به تن زخمیاش میزنم
ارسلان_بیشرف بیناموس…………. حرومزاده
به عقب برمیگردم و با دیدن آتوسا در آن حالت خون در رگ هایم یخ میزند
با دو به سمتش میروم و روبهرویش زانو میزنم
دست هایش را میگیرم و سرش را بالا میآورم
دستم را روی گونه اش میگذارم
_آتوسا؟…………….آتوسا نگام کن………………نفس بکش……………نفس بکش………… من اینجام از هیچی نترس
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
به طور خیلی ناگهانی فشار دستش از روی دهانم برداشته میشود اما من همچنان نفس کشیدن برایم سخت است
توان سرپا ایستادن را از دست میدم و با زانو زمین میخورم
ارسلان روی زمین انداختاش و مشت هایش را بر سر و صورتش میکوبد
دستم را روی گلویم میگذارم و تلاش میکنم برای نفس کشیدن اما هرچه بیشتر تلاش میکنم انگار اکسیژن کمتر میشود
کف یکی از دست هایم را بر روی زمین میگذارم و به جلو خم میشوم
چشمانم را محکم میبندم و به خس خس میافتم
تنها صدای فریاد های پر درد آن مرد و فحش های رکیک ارسلان را میشنوم و گوش هایم تنهاحس فعال بدنم هستند
صدا ها قطع میشود و کمی بعد دستانم در دستان ارسلان اسیر میشود و سرم را بالا میآورد
با یک دستش صورتم را قاب میگیرد و صدای نگرانش در گوش هایم زنگ میزند
ارسلان_آتوسا؟…………….آتوسا نگام کن………….نفس بکش……………..نفس بکش…………..من اینجام از هیچی نترس
حتی حرف هایش هم تأثیری در حالم ندارند
بیهوا یک طرف صورتم میسوزد و بعد در آغوشش حبس میشوم
همان سیلی نفسم را برگرداند که به سرفه افتاده و صدای هق هقم بلند میشود
پیراهنش را چنگ میزنم و تکهتکه میگویم
_ار……………….ارسلان………ک………..کجا رف…….رفتی یهو؟
دست هایش دورم محکم تر میشود و بیشتربه خود میفشاردم
ارسلان_نلرزد اینطوری آتوسا نلرز
بوسهاش را بر روی موهایم حس میکنم و کمی آرام میشوم
مگر من از او بیزار نبودم پس چرا حالا اینگونه در آغوشش آرام گرفتهام؟