بسم الله الرحمن الرحیم
نویسنده : سیده ستاره قاسمی
رمان دیوونه های با نمک پارت ۱۱
ماهان(رفیق آرتین)
داخل خونه نشسته بودم سرم داخل موبایل بود که صدای اف اف خونه اومد با کلی وراجی و غر رفتم سمت اف اف و بعد از دیدن آرتین درو باز کردم که به سرعت برق و باد اومد داخل
آرتین : ای خدا بدون زن بگردی ماهان که هی خاله مهتاب غر بزنه تو سرت 😒بیا اینا رو از دستم بگیر مردمممممم
من : ولم کن حوصله داری هااا😒
آرتین : بیشعور دست خالی کنار من ایستادی هیچ کاری هم که الحمدلله نمیکنی
زود رفتم روی کاناپه نشستم و گفتم :
خب الان نشستم😁😝
آرتین با صدای دخترونه ای گفت :
آرتین : ای خاله مهتاب کجایی ببینی پسرت عروستو کشتتت🙁
اینقدر بامزه شده بود که نگید و نپرسید
زدم زیر خنده که گفت :
آرتین: رو آب بخندی به حق امام زمان و امام رضا 😒♥️
من : خب داداش دارم آماده ات میکنم که اگر ازدواج کردی کمک دست زنت باشی😂😂
خواست جوابمو بده که صدای تلفن خونه دراومد چون جفتم بود برداشتم و اگر نه به آرتین میگفتم برداره
من : الو
بردیا : مرده شورتون رو ببرن معلوم هست چه گوهی می خورید؟از صبح تا حالا دارم زنگ میزنم🤨
من : ولم کن حوصله نداشتم این همه راه رو بکوبم بیام تلفن رو جواب بدم
بردیا : خاک تو سر زنت 😐💔
(امروز کلا همه به زن بدبخت من آرتین جان حرف میزنن😐😂)
من : زنگ بزن روی موبایل خودم حوصله ی این تلفن رو ندارم
حرفم به ثانیه ای نکشید که موبایلم زنگ خورد کلا انگار اینا امروز واسه من سرعتی شدن😐😂💔
دکمه اتصال رو فشردم موبایل رو گذاشتم روی آیفن که باز صدای نکره اش پیچید توی فضا😐
بردیا : سلام علیکم سلام علیکم عذری خانوم یا الله
آرتین: سلام کدخدا
من : سلام عنتر برقی
آرتین : میشه جهت اطلاع بگی کی عذری خانومه؟
بردیا : ط
من : بردیا از ماندانا و بهسا خبر داری؟
بردیا : نه بی اطلاعم از این دوتا
من : خب ده اون وا مونده رو ببند 😐
بردیا : دهنتو ببند یکی میزنم یکی از من بخوری چهارتا از درو دیوار
من : آرتین ببین چطوری داره با همسرت میحرفه 😡
آرتین : بردیا داداش بیا به دادم برس دیوونه شدم پیش این تنبل🙁
بردیا : خاک تو سر ترشیده اتون کنم
آرتین : دستت درد نکنه الان ما شدیم ترسیده؟
بردیا : شما همون ترشیده هم نیستید فقط یه مشت سیب زمینی توی گونی هستید که یکی نمیاد برداره ببرتون
من : خیلی مچکرم😐
آرتین: تربیتت رو برم من هاا😐
بردیا : ارادتمندیم راستی بیخیال این حرفا سال آینده میرید برای خدمت؟
من :بلههه
که آرتین شروع کرد به سرفه کردن بردیا گفت :
بردیا: حالت خوبه آرتین 😲؟
آرتین : به لطف آقا ماهان سرما خوردم 😕و الان هم باید برم سر قرار
سلام و خسته نباشید
ببخشید ساعت چند پارت گذاری میکنید؟؟؟💓
ببخشید میشه بپرسم چرا ادامه نمیدید رمان خیلی زیباست ☹️💖.
ببخشید واقعا که تا الان پارت نذاشته بودم
باید داخل برگه اول مینوشتم که مطمئن بشم درسته همچی واسه همین طول کشید اما فعلا زیادی نوشتم و پارت میزارم تا روزی که دوباره بخوام داخل برگه بنویسم 🙏🏻❤
اگه میشه بیشتر بزارید تو رو کدا