رمان دیوونه های با نمک پارت ۱۱

4.7
(6)

بسم الله الرحمن الرحیم

نویسنده : سیده ستاره قاسمی

رمان دیوونه های با نمک پارت ۱۱

 

ماهان(رفیق آرتین)

داخل خونه نشسته بودم سرم داخل موبایل بود که صدای اف اف خونه اومد با کلی وراجی و غر رفتم سمت اف اف و بعد از دیدن آرتین درو باز کردم که به سرعت برق و باد اومد داخل

آرتین : ای خدا بدون زن بگردی ماهان که هی خاله مهتاب غر بزنه تو سرت 😒بیا اینا رو از دستم بگیر مردمممممم

من : ولم کن حوصله داری هااا😒

آرتین : بیشعور دست خالی کنار من ایستادی هیچ کاری هم که الحمدلله نمیکنی

زود رفتم روی کاناپه نشستم و گفتم :

خب الان نشستم😁😝

آرتین با صدای دخترونه ای گفت :

آرتین : ای خاله مهتاب کجایی ببینی پسرت عروستو کشتتت🙁

اینقدر بامزه شده بود که نگید و نپرسید

زدم زیر خنده که گفت :

آرتین: رو آب بخندی به حق امام زمان و امام رضا 😒♥️

من : خب داداش دارم آماده ات میکنم که اگر ازدواج کردی کمک دست زنت باشی😂😂

خواست جوابمو بده که صدای تلفن خونه دراومد چون جفتم بود برداشتم و اگر نه به آرتین میگفتم برداره

من : الو

بردیا : مرده شورتون رو ببرن معلوم هست چه گوهی می خورید؟از صبح تا حالا دارم زنگ میزنم🤨

من : ولم کن حوصله نداشتم این همه راه رو بکوبم بیام تلفن رو جواب بدم

بردیا : خاک تو سر زنت 😐💔

(امروز کلا همه به زن بدبخت من آرتین جان حرف میزنن😐😂)

من : زنگ بزن روی موبایل خودم حوصله ی این تلفن رو ندارم

حرفم به ثانیه ای نکشید که موبایلم زنگ خورد کلا انگار اینا امروز واسه من سرعتی شدن😐😂💔

دکمه اتصال رو فشردم موبایل رو گذاشتم روی آیفن که باز صدای نکره اش پیچید توی فضا😐

بردیا : سلام علیکم سلام علیکم عذری خانوم یا الله

آرتین: سلام کدخدا

من : سلام عنتر برقی

آرتین : میشه جهت اطلاع بگی کی عذری خانومه؟

بردیا : ط

من : بردیا از ماندانا و بهسا خبر داری؟

بردیا : نه بی اطلاعم از این دوتا

من : خب ده اون وا مونده رو ببند 😐

بردیا : دهنتو ببند یکی میزنم یکی از من بخوری چهارتا از درو دیوار

من : آرتین ببین چطوری داره با همسرت میحرفه 😡

آرتین : بردیا داداش بیا به دادم برس دیوونه شدم پیش این تنبل🙁

بردیا : خاک تو سر ترشیده اتون کنم

آرتین : دستت درد نکنه الان ما شدیم ترسیده؟

بردیا : شما همون ترشیده هم نیستید فقط یه مشت سیب زمینی توی گونی هستید که یکی نمیاد برداره ببرتون

من : خیلی مچکرم😐

آرتین: تربیتت رو برم من هاا😐

بردیا : ارادتمندیم راستی بیخیال این حرفا سال آینده میرید برای خدمت؟

من :بلههه

که آرتین شروع کرد به سرفه کردن بردیا گفت :

بردیا: حالت خوبه آرتین 😲؟

آرتین : به لطف آقا ماهان سرما خوردم 😕و الان هم باید برم سر قرار

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سما اسمان
1 سال قبل

سلام و خسته نباشید
ببخشید ساعت چند پارت گذاری میکنید؟؟؟💓

سما اسمان
1 سال قبل

ببخشید میشه بپرسم چرا ادامه نمی‌دید رمان خیلی زیباست ☹️💖.

Baran
Baran
1 سال قبل

اگه میشه بیشتر بزارید تو رو کدا

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x