رمان دیوونه های با نمک پارت ۱۴

4.4
(7)

بسم الله الرحمن الرحیم

نویسنده : سیده ستاره قاسمی

رمان دیوونه های با نمک پارت ۱۴

 

من : نشد

الین : یعنی چی؟😟

من : یعنی همون که شنیدی (البته با داد)

و رفتم داخل اتاق و در و محکم بستم ایول بابا اگر بازیگری بودم و خبر نداشتم😎لباسامو عوض کردم و رفتم روی تخت دراز کشیدم

°•الین•°

داشتم گریه میکردم بخاطر یه همچین چیزی واقعا😐؟

احساس کردم کسی پشت سرمه

برگشتم که با قیافه ی متعجب ویانا روبه رو شدم

و زد زیر خنده

من: خنده داره؟

ویانا: خاک تو سرت هنوز منو نشناختی دیوونه شد … کاری که میخواستم رو کردم

رفتم سمت با کوسن به جونش افتادم

من : خاک تو سرت رفاقت رو از بامیه یاد

بگیر با این که اینقدر کشته مرده دارت ولی هیچوقت رفیق به درد نخورش رو تنها نذاشته و حتی اذیتش هم نکرده😝

ویانا : این حرفا رو بیخیال باید وسایلامون رو آماده کنیم همه ی وسایلا رو کردیم و خونه رو کامل مرتب کردیم

 

ویانا: بلیطا واسه فرداست

من: با خیال راحت الان میتونم بخوابم 😍❤️

ویانا : درسته شهر کوچیکیه اما بعد از دو روز اونجا موندن عاشقش میشی😌

من : معلومه

°•ویانا•°

به سمت اتاق حرکت کردم داخل این دوسال ویهان و بردیا خیلی به هم نزدیک شده بودن و روابط خانوادگیمون هم برقرار بود اما چه فایده منو بهسا هنوز همدیگه رو نمیشناختیم د قرار شد که چند مدته دیگه باهم آشنا بشیم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
1 سال قبل

سلام عزیزم لطفا پارت ها رو زودزود بزار رمانت عالیه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x