رمان دیوونه های با نمک پارت ۱۷

4.6
(5)

من رنگ قرمز الین آبی

تقریبا اونو سه بار انداخته بودم بیرون اون هم منو دوباره انداخته بود بیرون

اما خر شانس بود به ثانیه ای نکشیده شیش میاورد و میومد داخل 😕😐

***

بعد از رسیدن به شهرشون :

داخل فرودگاه از الین خداحافظی کردم و یه تاکسی گرفتم

و رفتم سمت خونه

که حدودا بعد سی دقیقه رسیدم خونه

پول رو حساب کردم پیاده شدم

آروم در رو باز کردم خونه چون بزرگ بود کسی متوجه نمیشد که کسی اومده داخل خونه یا نه اما دوربین داشت خونه خداروشکر

حیاط خلوطه خلوط بود اما بوی عطر گلای محمدی کل خونه رو پر کرده بود و رنگ قشنگه گلای رز قرمز که من عاشقشون بودن زیبایشون رو به رخ حیاط میکشیدن

رفتم سمت در خونه آروم بازش کردم (راستی هیچکس خبر نداشت من اومدم)

آروم رفتم داخل که صدای مامان که داشت صحبت میکرد می اومد

مامان : لیست خرید رو فقط بگیر خب؟

بابا: باشه فقط . . .

مامان : فقط چی؟

بابا : هیچی خداخافظ

مامان: خدانگهدار

ویدا حتما شیرازه حواسم نبود که پام رفت روی جغجغه رادمان و صداش دراومد

مامان : ویهان صد دفعه بهت نگفتم جلو پاتو نگا کن قلبم هری ریخت🤨😠

همین که حرفش تمام شد برگشت سمتم که با تعجب گفت : ویانا ‌. . .دخترم . . .تو . . . تو اینجا چیکار میکنی؟😳

منم صدامو مثل ارواح کردم و گفتم:

من: نه عمه افسانه ی ویانا هستم که اومدم داخل جسم ویانا جانتون😅

مامان : الهی دورت بگردم بی نمکم

من : مامان غذات داره میسوزه هااا

با همون شک قبلی برگشت سمت گاز و زیرشو کم کرد و بعد اومد منو بغل کرد که بهش گفتم : چیشده مامان جونم انگار مهمون داری

از بغل بیرون اومد و گفت : آره خاله و داییات قراره بیان

من : آها

پس من برم وسایلامو بزارم داخل اتاقم

مامان باشه فدات بشم

رفتم سمت اتاقم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hasti Farajzadeh
1 سال قبل

پارت ۱۸ کی میاد؟

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x