رمان رخنه پارت ۱۰۰

4.6
(18)

 

. دست و پاهام یخ زده بود
استرس تمام وجودم رو داشت م یبلعید .
جواب ها ی مرسده هر کدوم از قبلی سنگین تر براش
تموم میشد .
– فکر کردی کی هستی جناب سلطانی ؟ بابا ی من حتی

جنازه منم روز دوش تو و کل ایل و تبارتون نمی نداخت

اگر من بهش التماس نمی کردم … اسم و رسم خوش

نامی که ندار ید … تهش یه مشت شارلتان باشید که …
ادامه حرفش مساو ی شد با سیلی حافظ تو ی صورتش .
انقدر اکو ی صداش زیاد بود که حتی منم به خودم
لرز یدم و چهره حق به جانب مرسده به ترسیده تبد یل
شد .
– چه زر ی زد ی ؟

دست حافظ برا ی دوباره فرود اومدن بالا رفت که
میون راه مچش رو گرفتم .
– د یوونه شد ی ؟ پرنسس مختار ی که   نیکی خر ی مثل
من نیست بزن ی تو گوشش کسی کار ی به کارت
نداشته باشه …

با حرفم متوقف شد .
مرسده هنوز هم ترسیده بود

اما قصد نداشت کوتاه
بیاد .

– اره به حرفش گوش بده … چون یه بار دیگه  کافیه
دستت رو ی من بلند بشه تا به بابام بگم خشتکتو بکشه
رو ی سرت؛ میدونی که می تونه .
گاهی لازم بود حتی حافظ هم بترسه اما اون هم کم

– اگر باعث میشه فقط از زندگی من بر ی ؛ چرا که نه؟

میخوا ی محکم تر بزنم .

 

ا ین که حافظ و مرسده سعی می کردن به اسم و رسم

خانوادگی شون تکیه کنن هم می تونست یه نقطه
اشتراک بینشون باشه اما واقعا قرار بود سر انجام ا ین
ازدواج چی بشه؟

صدا ی مرسده که د یگه توش ترس ی موج می زد، بلند
تر شد :
– پس بزن د یگه ! معطل چیی ؟

ا ین که من مچ حافظ رو گرفته بودم و بهش اجازه

حرکت نمی دادم خودش بخشی از مقاومتش بود اما
دوست نداشتم مرسده رو کتک بزنه و روح یک زن
د یگه هم مثل من خراشیده بشه .
صدا ی سا ییش دندون ها ی حافظ رو هم نشون از

کنترل خشمش می داد و مچش رو از بین انگشت هام
ییرون کشید .

– ولم کن نیکی ؛ کار یش ندارم ! اما به جان آوا اگر یک
کالم د یگه چرت و پرت بگی یه جا یی میبرمت که
عرب نی بندازه .
واقعا جد ی و بدون شوخی حرف می زد .
– من … من می خوام برم خونه بابام تا تکلیفم رو
مشخص کنی !
شا ید من د یگه بیشتر از ا ین نمی تونستم دووم بیارم و
حافظ رو رام نگه دارم و بهتر بود بزرگ تر ها
تکلیفشون رو مشخص می کردن .

– تکلیف تو مشخصه … می خوا ی بر یم پیش بابات
براش روشن تر کنم یا مثل آدم برو بگو به درد هم
نمی خور یم خودتو منو خالص کن .
حس می کردم حتی مرسده هم از دست حافظ خسته
شده .
شا ید واقعا سر عقل اومده بود یا عقلش رو از دست
داده بود .
– منتظرم برم روشن کنی اتفاقا، من چیز ی واسه پنهان
کردم ندارم … نظر تو چیه

سمت من نگاه کرد و چنین سوال احمقانه ا ی پرسید .
– به من ربطی نداره؛ یه تاکسی بگیر   من برگردم
پیش دخترم .
حافظ هم فهمید بودن من بی فا یده س … با ید خودش ا ین
جدال رو حل می کرد و قاطی شدن من فقط کارش رو
سخت تر می کرد .

با صدا ی مردونه و تقر یبا عصبی لب زد :
– میگم شاهین بیاد دنبالت …

گوشیش رو از جیبش در اورد .
احساس گناه همواره داشت شیره جونم رو می مکنید؛
هر بار که مرسده رو مید یدم ی ادم می اومد تو ی
خلوتم با حافظ تا کجا پیش رفتم و عذاب وجدان گردن
گیرم می شد .
حافظ به شا یان زنگ زد و لوکیشن رو براش فرستاد
که مرسده رو به حافظ گفت :
– نمی خوا ی برا ی آخر ی بار باهاش خداحافظ ی کنی ؟
شا ید د یگه ند ید یش ها … از من گفتن بود .
حرف هاش بو ی تحد ید می داد .
انگا . که قرار بود همین حالا از ماشین پیاده بشم و
جسدم ز یر ماشین پیدا بشه .
اخم ها ی حافظ تو ی هم رفت .

– سرت به کار خودت باشه؛ نیکی بره د یگه کسی
نیست بخواد جلو ی منو بگیره که زبونتو بیخ تا بیخ از
حلقومت نکشم بیرون .

صورتم رو چندش وار جمع کردم و از شانس خوبم
شاهین همون اطراف بود و خیلی زود تر از چیز ی
که تصور م ی کردم خودش رو رسوند .
حتی مجالی  ندادم دوباره مرسده بخواد حرف ها ی
چرند بزنه و بی اتالف وقت سوار ماشین شاهین شدم .

– سلام عرض شد زن داداش !
هنوزم شایان ا ین عادت رو ترک نکرده بود اما جدا
حوصله نداشتم روش فوکوس کنم و بی تفاوت شدم که
پرسید :
– کجا برسونمتون؟
سرم رو به پنجره تکیه دادم و ز ی ر لب زمزمه کردم :
– خونه مامانم !
سر ی تکون داد و به راهش ادامه داد و بعد از چند
دقیقا دست دست کردن دوباره پرسید :
– جسارتا یه چیز ی بگم؟
مشکوک از آ یی نه به چشم هاش نگاه کردم .
– راجب هد یه س؟ !
سرش رو با طرف ی ن تکون داد .
– نه … یعنی یه جورا یی با اونم مربوطه ولی بیشتر
راجب حافظه !
پوست لبم رو جو ییدم .
– هوم بپرس .
دنده رو جا به جا کرد و مردد شد .
انگار از پرسیدن پشیمون شده بود اما نمی تونست
حرفش رو پس بگیره .

– راستش نمیدونم خبر دار ید یا نه اما ا ین چند مدت
حافظ اصال هوش و حواسش پی کار نیست و همین
یکی دو روز پسش نزد یک بود سر هممون به باد بره
… میخواستم بدونم شما میدونید جد یدا چی شده؟
قطعا خودش جوابش رو می دونست و می خواست از
ز یر زبون من بکشه بیرون .

– تازه داماده حتما داده وقتو با عروس جد یدش
می گذرونه ! حال مگه اهمیتی داره؟ تو هستی د یگه
… سلطانی بزرگ از امیرحافظ هم بیشتر بهت اعتماد
داره اونجا .
تکی کوچمون پیچید و جلو ی خونه ایستاد .
– مشکل همینه … اگر همینجور ی حافظ خان ادامه بده،
سر من میره ز یر تیغ جناب سلطانی .
متعجب پرسیدم :
– تو چرا؟

کمربندش و باز کرد و سمتم چرخید .
– واسه هد یه  خواستگار اومده … باباش هم شرط
گذاشته اگر تا اخر ماه نتونم حافظ رو سر کار
برگدونم، د یگه هد یه بی هد یه !
پس قضیه از ا ین قرار بود .
حافظی که تا یم کار ی ش حتی یک ثانیه هم عقب و جلو
نمی شد ا ین  روز ها عجیب سر و گوشش می جنبی

د .
– باهاش حرف بزن اما اسم هدیه رو جلوش نیار؛
رو ی خواهرش حساسه !
لبخند ی زد و ز یر لب تشکر کرد و قبل از ا ین که پیاده
بشم دوباره به بیرون اشاره کرد .
– شما این ماشین رو می شناسی ؟
با دقت نگاه ی به ماشینی که تمام شیشه هاش دود ی
بود و چیز ی د یده نمی شد از داخلش نگاه کردم

به نظرم اشنا می اومد اما به یاد نمی بردم کجا د یدمش
و سر به هوا دستی تکون دادم .
– نه نمی شناسم … احتمال داماد اشرف خانم باشه !
سر ی تکون داد که از ماشین پیاده شدم و اشاره کردم
تا حرکت کنه .
اون ماشینه هنوز هم همونجا بود .
ب

بی خیال سمت در چرخیدم و خواستم زنگ درب رو
فشار بدم که صدا یی از پشت نجوا شد .
– نیکی خانم !
صدا نا آشنا بود .
به عقب برگشتم و نگاهم خشک شد .
ا ینجا چی می خواست؟
ادرس خونه مامان من رو از کجا اورده بود .
سعی کردم خودم رو به کوچه علی چپ بزنم و با
شک و ترد ید پرسیدم :
– شما؟ به جا نمیارم .

پوزخند ی زد .
– کم حافظه شدید … سهرابم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کافه آگات

خلاصه: زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره.
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x