رمان رخنه پارت ۸۹

4.2
(18)

 

 

 

چشم های حافظ قرمز بود.

مشخصا خسته تر از همیشه به نظر می رسید و فقط دستش رو روی چشم هاش گذاشت.

– بخواب!

 

مرسده که از جواب کوتاه حافظ کفری شده بود، نزدیکش رفت.

– همین؟ من به خاطرت تا این وقت شب بیدار موندم و منتظرت شدم.

 

– من گفتم منتظر بمونی؟ چرا نرفتی؟

 

کنارش روی مبل نشست و دستش رو دکمه لباس حافظ نشست.

– اینجا خونه‌مه …کجا برم؟ واستا لباست رو در بیارم.

 

حافظ که دوست نداشت واقعا مرسده لمسش کنه، مچش رو گرفت.

– لازم نیست! دستتو بکش.

 

دلخور شد.

باید هم‌ می شد.

به هر حال سزاوار این رفتار حافظ نبود اما می تونست باهاش کنار بیاد.

– پیش نیکی بودی انقدر اعصابت خط خطیه؟ میری پیشش و میای از این رو به اون رو میشی.

 

نفس حافظ سنگین شد.

یادش نمی اومد کی به مرسده اجازه داده که راجب نیکی حرفی بزنه.

 

– داری سعی میکنی ادای زن های نمونه رو در بیاری؟

 

دست مرسده روی سگک کمربند حافظ رفت و بدون حتی پرسش بازش کرد.

این دیگه‌ زیاده‌روی بود.

– اشکالش چیه؟ مگه زنت نیستم …می خوای یه جور دیگه خستگیتو از تنت در بیارم؟

 

 

اینجا برای حافظ مرز های پرو بودن مرسده جا به جا شده بود.

عصبی مچ دستش رو گرفت.

– واقعا برات سخته که بفهمی نمی خوام اینجا باشی؟ تو باکره نیستی و نبودی …طلاقتو بگیر بنداز گردن من، به کسی هم نمیگم؛ فقط برو …

 

حافظ می خواست معامله کنه.

معامله آبرو و آینده …

می تونست پیشنهاد خوبی باشه اما مرسده دلش راضی نمی شد بدون تلاش برای نگه داشتن این زندگی بزاره و بره.

 

– نمی خوام برم؛ چرا نمیزاری بمونم؟ انقدر دارم اذیتت میکنم؟

 

آستانه صبر و تحمل حافظ به سر رسیده بود.

باید مرسده رو با زبون خوش راهی می کرد.

– تو هیچ وقت نمی تونی بفهمی …چون منه احمق به خریتم باختم؛ خیال کردم تو اگر بیای نیکی حسودیش میشه یه زن دیگه اونده سر خونه زندگیش، سر عقل میاد.

 

چشم های مرسده بی فروغ شد.

– پس من برات یه بازیچه بودم.

 

دوست نداشت با این حقیقت رو به رو بشه اما بالاخره باید بهش می گفت که بیگدار به آب نزده.

 

– تو چی خیال کردی؟ من بیخودی زندگی بقیه رو قربانی زندگی خودم میکنم؟ یادت نره اسم و رسم درست و حسابی از عفت و متانتت توی شهر نیست که بهش ببالی …اگه منم حاضر شدم تورو انتخاب کنم فقط به خاطر این بود که یه شانس دوباره بهت بدم حرف و حدیث های پشت سرت تموم بشه و نیکی منم سر عقل بیاد.

 

اون از اولش هم با برنامه ریزی جلو رفته بود و این برای مرسده عجیب تر شد.

– فکر میکنی طلاق بگیرم باز پشت من حرف نمیزنن؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهام
الهام
1 سال قبل

مرسی ادمین جان❤
از این به بعد یه روز در میون پارت میزارین؟!!! چون دیروز پارت جدید نبود😟💔

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x