رمان رخنه پارت ۹۶

4
(18)

 

 

کنترل صدام خارج از دایره اختیاراتم بود؛ اونم درست

 

وقتی که حافظ حتی سعی نمی کرد مراعات کنه و بدون هیچ مانعی و شرمی به کارش ادامه می‌داد.

 

نفس های کشیدم و حافظی که قصد نداشت بدون

کبودی بیخیال گردن  من بشه …انقدر ادامه

پیدا کرد تا زمانی که بدون پیشبینی درب اتاق باز شد و مامان توی چهار چوب درب قرار گرفت.

 

حتی دیگه خجالت کشیدن هم دیر شده بود و فقط تونستم زیر پتو قایم بشم.

صدای خنده ریز مامان که سعی داشت کنترلش کنه و

 

حافظی که اصلا براش مهم نبود و همینطوری با بالا تنه بره جلوی مامانم بود …طی چند ثانیه اتفاق افتاد.

 

 

– ای وای ببخشید من در نزدم اومدم تو فکر کردم خوابید …روم سیاه الان میرم!

 

حافظ کلا می دونست چطوری منو حرص بده پتو رو

 

کنار زد و در حالی که همه جام در معرض دید مامان قرار گرفت، گفت:

– مامانت با تو کار داره عزیزم، نمیخوای جوابشو بدی؟

 

 

لبخند خبیثانه‌ش مشخص بود. چقد از خودش راضیه و مامان هول زده به پشت برگشت.

– نه والا من با نیکی کاری نداشت، شما به کارتون برسید …از من شب بخیر!

 

رفتن مامان نه تنها باعث نشد نفس راحتی بکشم بلکه بیشتر عصبیم کرد تا رو به حافظ بچرخم و غر بزنم:

– خیلی بی حیایی …خجالت هم خوب چیزیه، الان دلت خنک شد مامانم منو اینجوری دید؟

 

حافظ از خود راضی به تاج تخت تکیه داد:

– هوم خیلی …حالا با خیال راحت میتونی ناله کنی، مامانت هم میدونه اینجا مراسم بچه سازی داری

 

 

وقاحت کلامش باعث می شد من خنده‌م بگیره اما از عصبانیت نتونم بروزش بدم.

با حلقه شدنش دستش دور کمرم رسما هوش و حواس از سرم پر کشید.

– حالا باز کن اخماتو الان حافظ کوچولو خیال میکنه ازش راضی نبودی اینجوری اخم کردی.

 

از این که به کرم خاکیش می گفت حافظ کوچولو و روش اسم گذاشته بود گاهی به عمق دیوونه بازیش پی می بردم.

اما کمتر پیش می اومد حافظ اینجوری مهربون بشه و رسما کمال استفاده رو از این شوخ طبعیش می بردم.

– هنوز که کاری نکرده تا من راضی باشم یا نباشم!

 

چشمکی زد.

– مگه قبلا تست نکردی، اگه باهاش حال نمی کردی که هر دفعه دلتو نرم نمی کرد 

 

واقعا خود واقعیش بود یا خستگی باعث توهمم شده بود؟!

دستم رو روی دهنش گذاشتم تا بیشتر ازین ادامه نده.

– یواش تر …صدات رو میشنون ها!

 

با چشم حرفم رو تایید کرد که دستم رو برداشت و طی یک حرکت منو به زیر خودش کشید.

– صدام میتونه یواش تر بشه، اما حرکت دیگه دست خودم نیست شرمنده!

 

دوتا مچ دست هام رو یا یک پنجه گرفت و بالا سرم نگه داشت که چشم هام رو محکم بستم و لبم رو با اولین حرکتش گاز گرفتم‌ …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x