رمان رخنه پارت ۹۷

4.1
(18)

 

 

 

#حال

 

– نمی خوای بری؟

 

عقب تر رفت و سوالی نگاهم کرد.

– انقدر دوست داری برم؟

 

خمیازه ای کشیدم.

– خب من هنوزم خوابم میاد، می خوام بخوابم …تو که اینجایی …

 

حرفم رو بی مقدمه قطع کرده.

– اخ گفتی …دیشب مرسده نذاشت من بخوابم‌؛ دارم از کوفتگی هلاک میشم.

 

مرسده نذاشته بود بخوابه؟

مگه چیکار می کردن؟

انگار خودش سوال توی ذهنم رو خوند که دستش رو جلو اورد و لپم رو رو بت دو انگشتش کشید.

– نبینم اینجوری تو فکر بری …نترس اون چیزی که تو مغز فندقیت می‌گذره، اتفاق نیوفتاده …

نیکو

دستش رو پس زدم.

– من اصلا به چیزی فکر نمی کردم، به من چه که اصلا تو و زنت چرا شب بیداری کشیدید!

 

کنار من روی تخت اومد و درست همونجایی که قبلا وقتی می اومدیم خونه مامانم می خوابید، دراز کشید.

– پس یکم برو اون طرف تر …

 

این چه ربطی به حرف من داشت؟

از نزدیکیش به خودم حس عجیبی گرفتم.

حسش بد نبود …اما زیاد خوش آیند به نظر نمی رسیدم.

 

– چه ربطی به حرف من داشت؟ اینجا اومدی بخوابی؟

 

سرش رو بهم نزدیک کرد و روی شونه‌م گذاشت.

– حتما باید واست زبون بریزم دلت نرم بشه؟ یه وقت پیش خودت نگی این حافظ بد بخت داره جلوی من موس موس میکنه بزار یکم بهش محل بدم.

 

“ا ین  مدل حرف زدنش بیشتر خنده دار بود

هیکل  بزرگش رو که کوهی  از عضله بود رو تکون داد و کج شد تا بهتر نگاهم کنه .

 

 

“اخم هام رو مصلحت ی تو ی هم کشیدم

هیچ  خوش نداشتم با چهار تا حرف دلم باهاش صاف بشه … به هر حال که حافظ با ی د حداقل نصف سخت ی ها یی که تحمل کرده بودم رو متحمل م ی شد . ا ی ن که نه در طول مدت ازدواجمون نه وقت ی که ازش طالق گرفته بودم حتی  روز ها ی انگشت شمار هم برا ی راحت نفس کشیدن  من نذاشته بود و حال انتظار داشت به هم ی ن سادگ ی ازش بگذرم .

– دلیلی  نداره بهت محل بدم؛

بهت گفته بودم هر وقت تکلیف زندگیت  مشخص صد اون وقت راجبش فک میکم …

نه اینکه  که حال فقط شدم نقش مزاحم ازدواج مجددت . چشم هاش رو به حالت خواب رو ی هم گذاشت .

– میدونی  و قتی  حرف نمیزنی  چقدر خوشگلوتر میشی ؟

عصبی  مشتی به بازو درشتش زدم .

 

“- ینی  خفه شم؟ عجب ادمی هست ی !

پاشو از رو ی تخت من … م ی خوام برم آوا رو شیر  بدم .

خواستم از کنارش بلند بشم که دستش دور کمرم حلقه شد و نگهم داشت . – پس من چی ؟

زیر لب  ” پرو ” نثارش کردم .

– تو چی ؟

فکر کرد ی دیشب  ازت تشکر کردم باز دوباره خبر ی ه؟ سرش رو به شکمم نزدیک  کرد و یه  جورا یی رو ی پام گذاشت .

– آوا نیم ساعت دیگه  هم میتوته شیرش رو بخوره؛ ا .

 

“دستم رو توی  موهاش بردم .

سخت در اشتباه بود اگر خیال  میکرد قراره نوازششون کنم .

با حرصی که تو ی وجودم بود موهاشو  از ریشه کشید مشون که آخ مردونه ا ی سر درد .

– آ ی آ ی ولم کن  نیکی ، کند ی موهامو … چته زن؟ !

با لبخند پ ی روزمندانه ه ی موهاش رو ول کردم که سرش رو فورا بالا  اورد .

ن واسه ا ین بود که دیگه پرو نشی

 

“دستش رو دقیقه همونجا یی که موهاش رو کشیده

بودم گذاشت و ماساژ داد .

– اون وقت بیا از گل نازک تر به خانم نگو؛

دم در م ی اره …. انگشت اتهام رو سمت خودش گرفتم . – ا ین  گوشه از درد ی بود که تو بهم داد ی ؛

من فقط چند ثانیه  موهات رو گرفتم اونم به این  کوتاه ی …

اون وقت تو هر بار موها ی من رو دور دستت تاب میدادی  داد ی  خیال میکنی درد نداشت؟

من فقط داشتم بهش ی ادآور ی میکردم که  هیولای واقعی  واقعی کیه؟

! – الن تلافی کردی ؟

از رو ی تخت پا ییبن  اومدم و حافظ هنوز هم همونجا بود .

– ا ین نیش  پشه هم ،نبود تو بهش میگی تلافی ؟

به تقلید  از من پاشو زمین گذاشت و رو به روم  ایستاد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهام
الهام
1 سال قبل

سلام ممنون🙏❤
چرا این جوری تایپ شده…🤐هر کلمه جدا جدا..
معلوم نبود چی به چیه🙃

شیوا رحیمی
پاسخ به  الهام
1 سال قبل

اره منم فک کردم خیلی خشن باشه ولی رمان قشنگیه

الهام
الهام
1 سال قبل

شخصت های رمانم خوبن عکسشون اما حقیقتش فک میکردم حافظ یکم خشن تر باشع…
باتوجه به تعریف و توصیفات نیکی و ظلم هایی که در حقش کردع…

faezeh
faezeh
1 سال قبل

خیلی قشنگ و با دقت نوشته شده…
بر اساس واقعیته داستانش ؟؟؟
سیاوش اینقدرا هم بد نبود بعدش خوب شد هی ناز میکرد نیکی

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x