رمان رخنه پارت ۹۹

4
(21)

 

 

 

تا مامان از خواب بیدار شد، حافظ اون رو هم وادار

کرد که با ما بیاد و حواسش به من باشه تا به خودم با

این وضعیت آسیب نزنم.

 

 

.شاید اخرین باری که با مامان و حافظ بیرون رفته

بودیم زمانش برمیگشت به قبل از طلاقمون و اون

سعی داشت برامون تجدید خاطره کنه.

آوا رو آماده کردم تا حافظ اون رو با خودش بیرون

ببره و توی ماشین منتظر ما بمونه.

اون که روی بغل کردن و تا پایین بردن من خیلی پا

فشاری می کرد با حرفی که مامان لجب آبرومون

توی در و همسایه زد قانع شد.

آروم پله ها رو پایین اومدم و شاکی رو به مامان

کردم.

– چرا نذاشتی منو خودش بیاره، مردم تا پله ها تموم

شد.

مامان بشکونی از بازوم گرفت.

– خودت هم تنت میخاره که هی چپ و راست بری تو

بغلش ها …اگه اینجوری واسش له له میزدی چرا

 

 

.طلاق گرفتی پس؟ نازک نارنجی بارت اوردم با دوتا

کتک هوس خونه بابات به سرت زد.

مامان از هر بحثی برای به نفع خودش تموم کردن و

تو سری زدن من استفاده می کرد.

با رسیدن به پایین پله ها نفس نفس زنان از ساختمون

بیرون اومدم.

داشتم هنوز خواب میدیدم یا واقعیت داشت؟

شک و شبهم با دادی که زد تبدیل به واقعیت شد.

مرسده اومده بود دم خونه ما؟ رو با روی حافظ

طلبکارانه طوری که انگار مچش رو گرفته بود

ایستاد.

– اومده بودی اینجا؟ سرت پیش این هرزه گرم بود؟

 

با من بود؟

 

 

.من که هنوز توی شوک اومدنش بودم تعادلم رو از

دست دادم.

داشت جلوی در و همسایه آبروی منو می برد.

انگار لحظه ای وضعیتم رو یادم رفت که سمتشون قدم

تند کردم و حافظ که سعی داشت با یک دست آوا رو

نگه داره و با اون یکی جلوی دهن مرسده رو بگیره

توی وضعیت ناجور تری قری گرفت که بچه رو

ازش گرفتم.

– واسه چی اومدی اینجا علم شنگه راه انداختی؟

انگار حرف توی گوشش نمی رفت.

همش حس میکردم کل محله الن به ما زل زدن و

دارن نگاهمون میکنن.

عجب رسوایی شد.

تا حافظ مرسده رو توی ماشین نشوند من از خجالت

آب شدم و مامان رو کارد میزدی خونش در نمی

اومد.

 

 

.- الل اکبر؛ خدا صبرم بده …این دیگه چه فتنه ای بود؛

نزدیک بود جلوی اهل محل مارو سکه یه پول کنه.

حتی از توی ماشین هم صدای داد و بیدادش می اومد.

بچم ترسیده محکم گردنم رو چسبیده بود و مامان از

وضعیت رنگ و رو رفتم ترسید.

– الن همینجا پس نیوفتی …بیا بشین رو پله برم برات

آب بیارم.

نه …می خواستم برم توی خونه.

دیکه بیرون رفتن شده بود زهرم …

حافظ از ماشینش پیاده شد.

مرسده هنوز هم اون تو بود.

– خوبی؟ اینجا نشین زمینش سرده بیا توی ماشین

آرومش کردم.

دستم رو گرفت و بدون پرسیدن نظرم من رو صندلی

عقب نشوند.

 

 

.من کی تمام این چند دقیقه رو انگار داشتم خواب می

دیدم.

 

به محض نشستنم، مرسده سمتم برگشت.

– چرا پاتو از زندگی من نمیکشی بیرون؟ حتما باید

ببام رسوایی درست کنم تا حالیت بشه حافظ شوهر

منه؟

داشتم می لرزیدم.

آوا رو توی بغلم محکم گرفتم که حافظ انگشت روی

ببنیش گذاشت.

– مگه قرار نبود ساکت باشی؟

مرسده نمی تونست روی حرف حافظ چیزی بگه.

انگار طلسم حافظ روش اثر کرده بود.

آوا با گریه شالم رو چنگ زد که از بهت بیرون اومدم

و سعی کردم آرومش کنم.

 

 

.فضا و جو ماشین برام سنگین بود.

نفسم به سختی بال می اومد و تنها مزیت ماشین حافظ

این بود که شیشه های دودی مانع نگاه همسایه ها به

داخل می شد.

آهسته قبل از بال گرفتن بحث گفتم:

– میشه من برم؟ اینجا توی محله کوچیک ما دعوا راه

نیوفته بهتره …

حافظ شمت عقب برگشت ک مرسده چونهش رو برام

کج کرد.

– از اولش هم تو خودتو نخود آش کردی وگرنه

اومدنت لزومی نداشت.

حافظ که واقعا حس بلا تکلیفی از چشم هاش موج می

زد، رو بهم گفت:

– بچه رو میسپرم مادرت؛ تو بمون! کارت دارم.

اون که به من اهمیت نمی داد و فقط دلش می خواست

خودش جمع رو رهبری کنه اذیتم می کرد.

 

.من این اواخر خیلی سعی کرده بودم از استرس دور

بمونم و هر بار بیشتر بهم نفوذ می کرد.

حافظ خودش بچه رو بغل کرد و برد داخل خونه که

اون رو به مادرم بسپره و این ما بین نفس های

حرصی مرسده بیشتر بهم حس وحشت می داد.

 

حداقل حضور آوا می تونست بهم ارامش بده و حال

منبع آرامشمم حافظ سپرد به مامانم.

کاش گوشی داشتم حداقل می تونستم به مامانم بگم اگر

برنگشتم یه خبری ازم بگیره …

حافظ داخل ماشین برگشت و قبل از هرچیزی راه

افتاد تا از محلهمون دور بشه.

دعا دعا می کردم انقدر این سکوت ادامه پیدا کنه تا

خودشون بیخیال بشن اما دقیقا برعکسش اتفاق افتاد و

 

.با ضربه ای که مرسده به داشبورد زد، من و حافظ جا

خوردیم.

– تا کجا می خوای برونی؟ اومدیم دور دور یا قراره

بریم پیک نیک؟ نمی خوای توضیح بدی؟

امیرحافظ برای هیج کاری به کسی توضیحی نمیداد

اما دلش نمی خواست شانسش رو برای روندن مرسده

از زندگیش از دست بده.

– چیو توضیح بدم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x