رمان رسم دل پارت ۱۰۰

4.1
(20)

 

 

 

 

اکرم خانم با ذوق و لبخند خاصی جلو رفت و گفت:

 

-نه از بیرون نخریدم. کار شیدا خانمه ماشاءالله برای خودش هنرمندیه و از هر انگشتش یه هنر می‌باره. می‌بینید چقدر شیک و قشنگ تزئینش کرده. با کیک‌های قنادی مو نمی‌زنه.

 

کیاوش کیک رو از یخچال بیرون کشید و بعد سری توی سالن چرخوند و با تعجب پرسید:

 

-پس خودش کجاست؟ مگه کیک رو خودش نیاورده پایین؟

 

-چرا خودشون اوردن و گفتن دو ساعتی بذارمش داخل یخچال، یه کم خسته بودن شماها هم که استراحت می‌کردین دیگه تو نیومدن و بالا رفتن.

 

کیاوش ابرویی بالا انداخت و با لبخندی رو به اکرم خانم گفت:

 

-میشه یه بشقاب و کارد و چنگال بدین. از این کیک نمیشه گذشت و منتظر بقیه موند. یه چایی تازه دم هم برام بریزین ممنونتون می‌شم.

 

کیاوش با دقت برشی از کیک رو برای خودش کشید و بشقاب دیگه‌ای رو از اکرم خانم خواست و برش دیگه‌ای هم توی بشقاب بعدی گذاشت.

 

مشغول خوردن بود و از نگاهش و لبخند گوشه‌ی لبش می‌شد رضایت رو کاملا فهمید. بعد از خوردنش، بشقاب کیک رو برداشت و به اکرم خانم گفت:

 

-برای خودش کیک برنداشته بهتره اینو براش ببرم و ازش تشکر کنم واقعا خوشمزه بود. حتما شما هم ازش بخور اکرم خانم از دستت نره.

 

بشقاب به دست پله‌های سوئیت رو بالا رفت و بعد از کمی مکث در رو زد. شیدا روی تخت دراز کشیده بود ولی خواب نبود. از همون اتاق صدا زد.

 

-در بازه اکرم خانم بفرما تو من تو اتاقم.

 

کیاوش دو دل شد که در رو باز کنه یا نه ولی وقتی فهمید شیدا توی اتاقه اروم لای در رو باز کرد و تک سرفه‌ای کرد و یا الله گفت. شیدا با شنیدن صدای کیاوش از جا پرید و هول شده به شال و مانتوش چنگ انداخت.

 

از تعجب چشم‌هاش گرد شده بود و باورش نمی‌شد کیاوش خودش بالا اومده باشه. سریع آماده شد و از اتاق بیرون زد.

 

 

 

با دیدن کیاوش که با یه تیشرت جذب و شلوار جین جلوش وایستاده بود. آب دهنش رو قورت؛ عادت نداشت کیاوش رو با این تیپ و ظاهر ببینه چون همیشه رسمی لباس می‌پوشید. ازش چشم گرفت و گفت:

 

-سلام ببخشید فکر کردم اکرم خانمه! بفرمایید بشینید.

 

کیاوش لبخند محوی زد و بشقاب کیک رو روی میز گذاشت و گفت:

 

-مزاحمتون نمیشم. خواستم کیک رو خودم شخصا براتون بیارم تا ازتون تشکر کنم. خیلی عالی و خوشمزه بود. الان دیگه به حرف‌هاتون ایمان اوردم و میدونم در حد ادعا نیست و واقعا از پسش برمیاید.

 

شیدا از تعریف کیاوش گونه‌هاش سرخ شد و سر پایین انداخت. خیلی خوشحال بود که نظر کیاوش رو تونسته بود جلب بکنه. زیر لب آروم گفت:

 

-خواهش می‌کنم. نوش جونتون. ممنونم زحمت کشیدین به خاطر من این همه پله رو بالا اومدین. بعد از این هر چیزی دوست داشته باشید بگین درست می‌کنم. انواع دسر و پیش غذا هم بلدم.

 

کیاوش با سر حرفش رو تأیید کرد و گفت:

 

-خیلیم عالی. فقط خودتون رو خیلی خسته نکنید و زیاد سر پا نباشید. کمک خواستین به اکرم خانم‌ حتما بگین. فعلا با اجازتون.

 

با کیاوش خداحافظی کرد و بعد از بسته شدن در سوئیت نفسش رو بیرون داد و روی مبل ولو شد. از شدت استرس ضربان قلبش بالا رفته بود. همیشه از حرف زدن با کیاوش معذب بود و نمی‌دونست دقیقا چی باید بگه و چی نباید بگه. خیلی احتیاط می‌کرد.

 

نگاهی به بشقاب کیک انداخت و لبخند عمیقی زد. از جاش بلند شد و بشقاب رو دست گرفت و جلوی صورتش اورد و گفت:

 

-خودمونیم عجب شاهکاری خلق کردم ها. ای ول به خودم.

 

سارا از خواب بیدار شد و جای خالی کیاوش رو دید و تعجب کرد. معمولا کیاوش بدون سارا از اتاق بیرون نمی‌رفت. موهاش رو مرتب کرد و از پله‌ها پایین رفت. نگاهی به آشپزخونه انداخت فقط اکرم خانم اونجا مشغول کار بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x