قبل از این که پری بانو جوابی بده. شیدا ترسیده نگاهش رو به کیاوش داد و گفت:
-نه، معلومه که نه، من با یه پرستار مرد راحت نیستم. معلوم هست چی دارید میگید.! من کارای شخصیم رو چطوری با یه مرد غریبه انجام بدم. این چه پیشنهادیه آخه؟!
کیاوش کلافه دستی لای موهاش کشید. حق با شیدا بود. سارا سریع بعد از شیدا گفت:
-خب راست میگه. نمیشه که یه نامحرم رو بیاریم بذاریم کنار شیدا به عنوان پرستار، شب تا صبح وصبح تا شب همش اونجا باشه ! این کار شدنی نیست.
کیاوش نگاهش رو به پری بانو داد و گفت:
-خب فکر کنم با این اوصاف بهتره دنبال پرستار تمام وقت خانم باشیم.
پری بانو خودش رو کمی جا به جا کرد و قیافهی حق به جانبی گرفت و گفت:
-پسر جون خیال کردی عقلم رو از دست دادم که بگم براش پرستار مرد پیدا کنیم؟! معلومه که باید محرمش باشه. تو که این قدر خنگ نبودی. چاره کار خوندن یه صیغهی محرمیته بین خودتون. این جوری میتونی با خیال راحت بهش سر بزنی و کنارش باشی و کاراشو براش انجام بدی.
کیاوش با شنیدن حرف مامانش برق از سرش پرید. سارا و شیدا چشماشون گرد شده بود. اصلا هیچ کدوم انتظار شنیدن این حرف رو نداشتن. پری بانو تکیه داد و خیلی بی تفاوت گفت:
-چیه چرا همتون اینجوری نگاهم میکنید؟! حرف بدی که نزدم. این بهترین و مطمئنترین راهه. خیال همهمون هم راحت میشه.
این بار کیاوش دیگه از کوره در رفت و کمی صداش بالا رفت و گفت:
-حرف بدی نزدین؟! دیگه چی قرار بود بگین که نگفتین؟ این چه حرفیه آخه میزنین؟! اصلا فکر کردین چی گفتین؟
سارا که تمام وجودش رو خشم و اعصبانیت فرا گرفته بود و دستهاش رو مشت کرده بود. از شدت ناراحتی اشک توی چشماش حلقه زد. تا خواست با عصبانیت حرفی به پری بانو بزنه. بغضش اجازه نداد. با همون حال خرابش با سرعت اتاق رو ترک کرد.
با تمام ناراحتیها و عصبانیتها بازم پری بانو حق به جانب بود و اصلا از حرفی که زده بود پشیمون نبود. دستاش رو توی هم دیگه گره زد و خیلی با آرامش رو به کیاوش گفت:
-ببین تو عاقلی بی خودی احساساتی نشو و افسارت رو دست این زنت نده. دیدی چه زود جوش آورد و پرید بیرون؟! اصلا نخواست وایسته چهار کلمه حرف حساب بشنوه.
کیاوش در حالی که اخماش تو هم رفته بود به سمت پری بانو قدمی برداشت و توبیخانه گفت:
-شما به این حرف، میگی حرف حساب؟! واقعا چطور تونستین همچین پیشنهادی بدین؟ اصلا ازتون انتظار نداشتم. یه بار خودتون رو بذارین جای سارا بعد جلوش از این حرفا بزنین.
-پسر جون واسه همین میگم منطقی باش دیگه. قرار نیست که شیدا زنت بشه. فقط محرمش میشی واسهی این که معذب نباشین و بتونی توی این چند ماه کمکش بکنی. یه پرستار هم میگیریم برای وقتایی که تو سر کاری.
این بار شیدا بود که سکوتش رو شکست و با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و معترض گفت:
-شما در مورد من چی فکر کردین؟ مگه من عروسک خیمه شب بازی هستم که میخواید اینجوری با احساسات من بازی کنید؟! اصلا نظر من براتون مهم نیست. همین جوری برای خودتون میبرین و میدوزین. بقیه رو هم راضی کنید مطمئن باشید من راضی نمیشم.
پری بانو پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-دختر جون به خاطر خودت میگم. وگرنه کیاوش من خودش زن و زندگی داره. یه نفر لازمه بهت برسه. دیگه خود دانی.
شیدا ناراحت و بغض کرده پتو رو روی سرش کشید و گفت:
-حالم خوب نیست. میخوام استراحت کنم. لطفا شما هم برید.
کیاوش کلافه سری تکون داد و با اشاره دست مامانش رو از صندلی بلند کرد و به بیرون هدایتش کرد. توی راهرو چشم چرخوند ولی سارا رو ندید. نگرانش شد. بی حوصله رو به پری بانو گفت:
-شما خودتون آژانس بگیرید برین خونه. من فعلا این جا هستم تا تکلیف امشب رو روشن کنم و ببینم کی میتونه همراه بمونه پیش شیدا. به لطف حرفای شما هم از سارا خبری نیست. حتما ناراحت شده برگشته خونه.