رمان رسم دل پارت ۱۵۲

4.1
(15)

 

 

حانیه سریع شالی روی سرش انداخت و با همون بلوز و ساپورت جذبی که تنش بود از اتاق بیرون رفت. شیدا نفسی گرفت و بغضی که به زور نگهش داشته بود سر باز کرد و شروع کرد به گریه کردن. بین اشک‌هایی که می‌ریخت حواسش به بیرون اتاق بود که کیاوش توبیخانه داشت با حانیه حرف میزد.

 

-اینجا چه خبره خانمی سعادتی؟ چرا باید صدای جر و بحث شما تا پایین بیاد؟

 

حانیه صداش رو نازک کرد و با عشوه‌ی زنانه‌ای گفت:

 

-آقای آریایی مشکل خاصی نیست. شما اصلا خودتون رو ناراحت نکنید. بهتره بشینید تا براتون یه چایی یا نسکافه بیارم خستگی‌تون در بره. تا من هستم اصلا نگران اوضاع نباشید حواسم به همه چیز هست.

 

-مگه من اومدم اینجا مهمونی؟ دارم میگم چرا صداتون بالا رفته بود؟ چطور خیالم راحت باشه وقتی ابتدایی ترین مسائل رو بلد نیستید رعایت کنید! مگه نمی‌دونید ناراحتی و استرس و دعوا، برای بچه‌ها سمه؟! چرا برخورد صحیح بلد نیستین؟

 

صدای حانیه کمی جدی‌تر شد و حق به جانب گفت:

 

-عرض کردم حواسم هست. من تو کارم واردم. شیدا کاری انجام داده بود که برخلاف مراقبت‌های ویژه من بود باید بهش تذکر می‌دادم ولی زیر بار نمی‌رفت. این شد که کارمون به مشاجره کشید.

 

کیاوش حسابی جوش آورده بود و عصبانی بود. ابروهاش تو هم رفت و گفت:

 

-هر تذکری؛ راهی داره و البته باید با احترام و آرامش گفته بشه. نه این روشی که شما پیش گرفتین. متوجه هستین که چی دارم میگم؟ به شیدا خانم خبر بدید می‌خوام حالشون رو بپرسم.

 

حانیه پشت چشمی نازک کرد و باشه‌ای گفت و به سمت اتاق شیدا رفت. تو چهارچوب وایستاد و آروم گفت:

 

-پاشو خودتو جمع و جور کن بی خودی هم اشک تمساح نریز. می‌خواد بیاد تو رو ببینه.

 

 

شیدا اشکاش رو پاک کرد و دماغشو بالا کشید و با حرص گفت:

 

-عین چوب خشک اونجا واینستا بیا از کمد شال منو بده می‌خوام سرم کنم.

 

حانیه نغ نغ کنان چنگی به شال انداخت و پرتش کرد روی تخت و باز با فیس و افاده از اتاق بیرون رفت. بعد از یه دقیقه کیاوش یا الله گفت و رو به روی شیدا تو چهار چوب در وایستاد و گفت:

 

-سلام حالتون چطوره؟ مشکلی پیش اومده؟

 

شیدا آب دماغشو بالا کشید و در حالی که داشت فین فین می‌کرد گفت:

 

-سلام ممنونم. حالم خوبه چیزی نیست. نگران نباشید.

 

-شماها همش میگید نگران نباشم ولی نمی‌دونم مشکل اصلی چیه! فکر نمی‌کنم بعد از اتفاق اون روز بخوای باز بی احتیاطی بکنی.

 

شیدا ناراحت سرش رو پایین انداخت و گفت:

 

-منم نگران حال خودم و بچه‌ها هستم. فقط حوصله‌ام خیلی سر رفته بود رفتم یه نگاهی به وسایل شیرینی پزیم بکنم. تا شاید زودتر از این وضع و اوضاع بیرون بیام.

 

کیاوش نفسش رو بیرون داد و کلافه دستی لای موهاش کشید و با صدای خیلی آرومی گفت:

 

-متاسفم واقعا؛ هیچ کدوم به این اوضاع راضی نیستیم ولی چاره‌ای نیست. می‌دونم تحملش چقدر سخته. ولی قول میدم زودتر این روزای سخت تموم بشه و باز بتونی به کارای مورد علاقه‌ات برسی. در ضمن گریه کردن نه برای روحیه‌ی خودت خوبه نه برای بچه‌ها بهتره بیشتر سعی کنی که شاد باشی و پر انرژی

 

کیاوش سر چرخوند سمت حانیه که خیلی حق به جانب گوشه‌ای دست به سینه وایستاده بود و گفت:

 

-شما هم دیگه حق ندارید سر ایشون داد بکشید. اگه نمی‌تونید مؤدبانه برخورد کنید همین الان بیاید پایین چک تسویه‌تون رو بگیرید و برید.

 

کیاوش این قدر عصبی بود که اصلا منتظر جواب نموند و به سمت در راه کج کرد. بعد از بسته شدن در سوئیت حانیه با حرص از لای دندوناش گفت:

 

-همه‌ی آدمای پولدار همین‌قدر طلبکار و گستاخ هستن‌. اینم جزء همون آدماست.

 

 

شیدا که حسابی از دست حانیه کفری بود و با دیدن کیاوش قوت قلب گرفته بود. ابرویی در هم کشید و گفت:

 

-اصلا هم آقا کیاوش و سارا جون این جوری نیستن. خیلی هم متواضع و خاکی هستن. من یه بار هم ندیدم مال و اموالشون رو به رخ کسی بکشن. این تویی که مشکل داری و این جوری فکر می‌کنی. الان هم دیگه برو بیرون میخوام استراحت کنم. سر درد گرفتم از دستت

 

حانیه عصبی ایشی گفت و خواست باز بحث رو شروع کنه. ولی پشیمون شد و با حرص از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سرش کوبید. شیدا پوزخندی زد و چشم بست و توی ذهنش داشت حرفا و طرفداری‌های کیاوش رو مرور می‌کرد.

 

کیاوش خسته وارد عمارت شد. ظاهرا اکرم خانم زودتر از همیشه رفته بود. صدای موزیک لایت مامان پری هم از اتاقش میومد. دستی لای موهاش کشید و سلانه سلانه پله‌ها رو بالا رفت. آروم دستگیره در رو پایین کشید تا اگه سارا خواب باشه، بیدارش نکنه.

 

سارا با لبخند پشت میز کارش بود و حسابی مشغول بود. با دیدن کیاوش از پشت میز بلند شد و به سمتش رفت و گفت:

 

-سلام بر آقای خونه؛ خسته نباشی. چه خبره امروز چرا این قدر آویزونی؟

 

کیاوش پالتوش رو در آورد و کیفش رو داد دست سارا و گفت:

 

-سلام خانمم خوبی؟ خسته‌ام امروز کلی کار داشتم چند تا هم جلسه دفاع داشتیم‌. می‌دونی که چقدر وقت گیر و خسته کنندس

 

-و البته برای دانشجوهای بیچاره پر از استرس و اضطراب. وای یاد جلسه دفاع خودم افتادم که چقدر با سوالاتت اذیتم کردی. خیلی نامرد بودی‌ها ؛ عمدا می‌خواستی نمره‌ام رو کم کنی. بدجنس برو از جلو چشمم باز یادم افتاد کفری شدم از دستت

 

کیاوش لبخند شیطنت آمیزی زد و از لپ سارا کشید و گفت:

 

-آی شیطون نکنه نمره‌ی مفت می‌خواستی؟! حالا درسته عاشقت شده بودم ولی دلیل نمیشد بی خودی بهت نمره بدم. الان هم قهر نکن که هیچ حوصله‌ی ناز کشی ندارم‌. داغون داغونم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x