رمان رسم دل پارت ۴۸

4.3
(16)

 

 

 

 

کیاوش با سه لیوان آب میوه برگشت. به سمتمون اومد و آبمیوه‌ها رو تعارف کرد و گفت:

 

-بفرمایید؛ اون آب انار رو هم بدید به مامان تا فشارشون رو پایین بیاره.

 

آبمیوه‌ها رو برداشتم و تشکری کردم. آب انار رو به دست پری بانو دادم و گفتم:

 

-اینو بخورید تا حالتون بهتر بشه. به چیزی هم فکر نکنید.

 

روی صندلی عقب نشستم. کیاوش هم به در ماشین تکیه داده بود و توی فکر فرو رفته بود. بعد از این که آبمیوه‌اش رو خورد سوار شد و رو به من گفت:

 

-لطفا یه شماره‌ی حساب بدید. مبلغ زیاده نمیشه یه جا کارت به کارت کرد.

 

نفسم رو بیرون دادم و گفتم:

 

-به پری بانو هم گفتم بهتره طبق قرارداد پیش بریم تا مشکلی پیش نیاد. قسط اول هم مال سه ماهگی بارداری منه. پس تا اون موقع صبر می‌کنیم.

 

حرفی نزد و رو به پری بانو گفت:

 

-آره مامان؟ شما هم راضی هستین؟ قبول کردین؟

 

پری بانو با سر تأیید کرد و با دستش علامت داد که حرکت بکنه. کیاوش هم بی هیچ حرفی راه افتاد. روز پر تنش و خسته کننده‌ای بود. داشتم از پا می‌افتادم.

به محض ورود به حیاط خونه، سارا بیرون اومد و سلام سرسری به من و پری بانو داد و به سمت کیاوش پا تند کرد. پری بانو بی تفاوت از کنارشون رد شد در حالی که پشت بهشون داشت رو به من گفت:

 

-عزیزم لباست رو عوض کن و برای شام بیا پایین. زودتر شامت رو بخور و استراحت کن امروز خیلی خسته‌ات کردیم.

 

بی حوصله تشکری کردم و گفتم:

 

-اگه اجازه بدید من دیگه پایین نمیام. اصلا اشتها ندارم. خسته‌ام و می‌خوام زودتر بخوابم.

 

پری بانو هم خسته و بی حوصله بود. اصراری نکرد و شب بخیر گفت و داخل رفت. زیر چشمی نگاهی به سارا کردم که خم شده بود از شیشه‌ی ماشین در گوش کیاوش پچ پچ می‌کرد.

با بی‌رقمی به سمت پله‌های مار پیچ سوئیت رفتم تو پیچ اول پله‌ها چشمم به پایین افتاد. کیاوش از ماشین پیاده شد و سارا رو بغل گرفت و کمرش رو نوازش کرد. سارا هم از گردن کیاوش آویزون شده بود و بوسه‌های پشت سرش روی گونه‌های کیاوش می‌نشست.

 

 

 

 

عاشقانه‌های قشنگی داشتن. آهی کشیدم و تازه متوجه شدم روی پله‌ها متوقف شدم و دارم مستقیم نگاهشون می‌کنم که یهو چشم سارا به پله‌ها و من افتاد و آروم گره دست‌هاش رو از دور گردن کیاوش باز کرد و در گوشش چیزی گفت.

 

سریع پله‌ها رو دوتا یکی بالا رفتم و در رو پشت سرم بستم.

کیف و شالم رو روی مبل پرت کردم و مانتوم رو دراوردم. حوله‌ام رو برداشتم و مستقیم رفتم زیر دوش آب گرم تا شاید خستگی از تنم در بره.

 

زیر دوش بودم و چشم بستم و خاطرات تلخ و شیرین گذشته توی سرم چرخ زدن. با دیدن عشق بازی‌های سارا و کیاوش؛ هر روز این خاطرات برام تکرار می‌شد و دست از سرم برنمی‌داشت.

 

یاد نوازش‌هاش و بغل‌‌های یواشکیش؛ بوسه‌های ریز و دزدکیش می‌افتادم.

وقتی هم عصبانی می‌شدم و می‌گفتم رعایت کن. از ته دل می‌خندید و می‌گفت: من کبریت بی‌خطرم. نگاه به هیبتم نکن.

 

قطره‌های اشک سمجی روی گونه‌هام چکید و دلم هوای مهربونی‌هاش رو کرد. اشک‌هام رو پاک کردم و به خودم نهیب زدم و گفتم:

 

-قرار بود فراموشش کنی شیدا خانم. پس بی خودی هوایی نشو و بهش فکر نکن. اون رابطه برای همیشه تموم‌ شده.

 

بالاخره روزی که قرار بود سارا و کیاوش برای لقاح مصنوعی برن رسید. سارا استرس داشت و خیلی خوب می‌شد از قیافه‌اش و تیک‌های عصبیش فهمید. کیاوش تمام وقت دست سارا رو توی دستش گرفته بود و هی نوازشش می‌کرد. پری بانو هم خوشحال بود و همراهشون می‌رفت. من ترجیح دادم توی خونه بمونم. فقط خداحافظی کردم و آروم در گوش سارا گفتم:

 

-امیدوارم همه چی خوب پیش بره و زودتر بچه‌ات رو بغل کنی.

 

زیر لب تشکری کرد و همراه کیاوش به سمت ماشین رفتن.

 

لقاح مصنوعی انجام شده بود و حالا همه منتظر نتیجه بودن اگه جنین شکل می‌گرفت بعد از سه روز باید وارد رحم من می‌شد. استرس و اضطراب زیادی داشتم. هی از وسط راه می‌خواستم پشیمون بشم و بزنم زیر همه چیز.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x