رمان رسم دل پارت ۶

4.2
(13)

 

 

 

 

پری که از طرفداری کیاوش حسابی عصبی شده بود، دندون‌هاش رو بهم سایید و گفت:

 

-مگه زن تو به عقاید من احترام می‌ذاره؟! که من بخوام بهش احترام بذارم!

 

کیاوش کلافه سری تکون داد و گفت:

 

-مگه تا حالا از سارا بی‌احترامی دیدید؟ من اگه می‌خوام با شما بیاد فقط به خاطر اینه که رابطه‌ی بینتون با هم صمیمی‌تر و گرم‌تر بشه. وگرنه اون سارای بیچاره رو هم تحت فشار می‌ذارم تا با شما بیاد.

 

پری دماغش رو بالا گرفت و ایشی گفت و ادامه داد:

-حالا خانم ناز هم می‌کنه تا بیاد. همون بهتر که نیاد دفعه‌ی پیش تو استخر کم مونده بود یقه اسکی بپوشه که مبادا جاییش دیده بشه. نیست خیلیم خوش هیکله می‌ترسه چشم خانم‌ها با دیدن اندامش، روشن بشه. دختره‌ی از خود راضی کلی باعث سرافکندگیم شد.

 

کیاوش که حسابی از طرز فکر مامانش کفری شده بود، دستش رو مشت کرد و کلافه نفسش رو بیرون داد و گفت:

-باشه! یه کم آروم‌تر صداتون رو می‌شنوه، ناراحت می‌شه. خودم این دفعه یه دو تیکه خوب براش می‌خرم تا شما هم راضی باشی. خوبه؟

 

-اصلا دلم می‌خواد بشنوه و پشیمون بشه از اومدن. از کی تا حالا تو براش مایو انتخاب می‌کنی و می‌خری؟!

 

کیاوش دیگه از کش اومدن این بحث‌ها حسابی کلافه بود و نمی‌دونست تا کی باید این وضعیت رو تحمل بکنه. نمی‌دونست دیگه چی کار کنه که هم احترام مادرش رو نگه داره هم، زنش رو ناراحت نکنه. سری تکون داد و جواب داد:

 

-از وقتی که شما به لباس زنم گیر می‌دی، مجبورم خودم براش بخرم. شما یه کلمه جواب منو بده الان راضی شدی که باهات بیاد؟

 

پری چشم‌هاش رو ریز کرد و ابروهاش رو بالا انداخت.

-مگه چاره‌ی دیگه‌ای هم دارم؟! بگو بیاد ولی مرتب و منظم با دو تیکه‌ای که تو براش قراره بخری. ببین کیاوش خوب حواست‌و جمع کن این بار آخری که سارا رو با خودم می‌برم. دلم می‌خواد همه چی خوب پیش بره.

 

 

پری اصلا فکرش هم نمی‌کرد با بلایی که دفعه‌ی قبل سر سارا آورده بود، بازم همراهش به استخر بیاد. حسابی کلافه بود. با اومدن سارا کل برنامه‌هاش بهم می‌خورد. دوست نداشت تو اولین دیدار شیدا متوجه بشه که سارا زن کیاوشه. از طرفی هم می‌ترسید برخورد سارا خوب نباشه وقتی که از موضوع خبردار می‌شد. به همه‌ی این قضایا فکر کرد و کم کم چشم‌هاش گرم شد و به خواب رفت.

 

•••

 

ضربه‌ای به در زد و از پشت در پرسید:

 

-پوشیدی خانمم؟ یا بیام کمکت کنم؟ دیر شده، یه کم عجله کن.

 

سارا که حسابی کلافه شده بود بی‌حوصله جواب داد:

-اه کیاوش این چه کوفتیه رفتی خریدی؟! چرا اینقدر بند داره؟! انگار پوتین سربازیه همش دارم بند ضربدری می‌زنم تموم نمی‌شه. نخیر آقا! فعلا باهاش درگیرم. صبر کن گره زدنم که تموم شد خودم خبرت می‌کنم.

 

همین جمله‌ی آخر سارا کافی بود برای شیطنت شیطانی کیاوش، دیگه صبر نداشت و نمی‌تونست تحمل کنه. دلش می‌رفت برای این خانم بامزه و نازش، که خیلی بچگانه از پوشیدن یه دو تیکه بنددار کلافه شده بود.

 

دلش یه بغل محکم می‌خواست از اونایی که اینقدر سارا رو بین حصار دست‌هاش فشار بده تا آخ ریزش رو بشنوه. پس بی معطلی آروم در رو باز کرد و از گوشه‌ی در سرکی به اتاقشون کشید.

 

سارا خیلی متفکرانه جلوی آینه داشت با دقت و حساسیت خاصی بندهای مایو رو گره می‌زد. موهای خرمایی و بلندش دور شونه‌هاش و صورتش پخش شده بودن. کیاوش بی‌صدا از پشت نزدیکش شد و آروم دست‌هاش رو دور کمر سارا حلقه کرد.

 

سارا ترسیده هینی کشید که کیاوش سرش رو بین موهای سارا روی شونه‌هاش فرو برد و آروم زمزمه کرد:

– هیس! نترس منم… آخه به جز من کی می‌تونه باشه؟! حتی این کلافگیت هم هوش از سرم می‌بره! می‌خوام همین جا کامم رو ازت بگیرم.

 

و بعد به بندهای مایو که پشت کمر سفیدش بسته شده بودن دست کشید. می‌تونست نفس‌های کشدار سارا رو حس کنه.

 

 

 

ولی الان وقت این کارها نبود و سارا باید به مادر شوهرش نشون می‌داد که حتی با عقایدش می‌تونست جذاب باشه.

 

– کیاوش دارم حاضر می‌شم!

 

اما کیاوش از حرکت دست‌هاش روی بدن همسرش دست نکشید و با نیشخندی زیر گلوش رو بوسید.

– هیس! من چطور باهات کاری نداشته باشم؟

 

سارا عصبی پوفی کشید و بین دست‌های کیاوش تکونی خورد.

 

-خیلی رو داری والاه ولم کن، کیاوش کلی دیرم شده. الان صدای مامانت درمیاد. اگه سرم غر بزنه من می‌دونم یه لنگه دمپایی و کله‌ی جنابعالی.

 

کیاوش حصار دستش رو محکم‌تر کرد تا سارا نتونه تکون بخوره. سرش رو بیشتر بین گردن و شونه‌اش فشرد و عطر موهاش رو به ریه‌هاش کشید و با شیطنت جواب داد:

 

– اون لنگه دمپاییت هم دیدن داره. هر چه از دوست رسد نیکوست. فقط تکون نخور چموش بازی درنیار که حالم بدتر می‌شه. چند دقیقه آروم باشی ولت کردم خانم دلبر. وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی، گفته باشم.

 

سارا که به شیطنت‌های وقت و بی‌وقت کیاوش عادت کرده بود. از فرصت استفاده کرد و پیروزمندانه گفت:

 

– منم تکون نخورم. الان مامانت میاد تکونت میده، اون وقت دیگه خودت باید جوابش‌و بدی.

کیاوش تک خنده‌ای کرد و گفت:

 

– تهدید خوبی بود سارا خانم ولی خودت که خوب می‌دونی من اگه عنان از کف بدم هیچ بنی بشری جلودارم نیست حتی مامانم.

با نوک بینی‌اش موهای سارا رو کنار زد و بوسه‌‌ی عمیق‌تری به زیر گلوی سارا نشوند که سارا شاکی و معترض صداش بالا رفت.

 

-کیاوش نکن جاش میمونه آبروم میره جلوی اون همه آدم که همشون هم قراره زوم کنن روی من.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x