رمان رسم دل پارت ۸۷

4.5
(12)

 

 

به محض این که در رو باز کرد سارا نفسش رو بیرون داد و با نگرانی پرسید:

 

-کجایی شیدا جون؟ حالت خوبه؟ چرا در رو باز نمی‌کردی؟ کلی نگرانت شدم داشتم می‌رفتم کلید زاپاش بیارم.

 

شیدا که مات و مبهوت داشت سارا رو نگاه می‌کرد نگاهش رو به جواب آزمایش توی دست سارا داد و گفت:

 

-ببخشید خواب بودم. چطور شد؟ جواب مثبت یا منفی؟

 

سارا تازه به خودش اومده بود و یادش افتاده بود که اصلا برای چی بالا اومده. آب دهنش رو قورت داد و گفت:

 

-راستش برای همین اومدم پیشت تا بهت بگم جواب آزمایشت مثبت شده.

 

سارا با لبخند عمیقی قدمی جلو گذاشت تا شیدا رو ببوسه. ولی شیدا ماتش برده بود و نمی‌دونست الان باید خوشحال باشه یا ناراحت.

 

سارا که حال شیدا رو دید با دست‌هاش بازوهای شیدا رو گرفت و محکم بین دست‌هاش فشرد و گفت:

 

-خوشحال نیستی عزیزم؟ بالاخره حامله شدی و تمام نگرانی‌هات تموم شد و الان تا نه ماه امانت‌دار نوزاد ما هستی. امیدوارم این نه ماه به خیر و خوشی بگذره و بچه صحیح و سالم به دنیا بیاد.

 

شیدا لبخند مصنوعی روی لب‌هاش نشست و آروم گفت:

-امیدوارم بتونم امانت‌دار خوبی براتون باشه. مبارکه سارا جون بهتون تبریک می‌گم.

 

سارا گونه‌ی شیدا رو بوسید و ازش تشکر کرد و به خاطر این که کیاوش پایین منتظرش بود زیاد معطل نکرد و گفت:

 

-خب عزیزم من باید برم پایین خواستم خودم این خبر رو بهت داده باشم. الان دیگه می‌تونی با خیال راحت استراحت بکنی و بخوابی. چیزی لازم داشتی حتما بگو. فعلا خداحافظ.

 

با سارا خداحافظی کرد و در رو پشت سرش بست. با رفتن سارا یهو ته دل شیدا خالی شد و فرو ریخت.

توی تمام عمرش این حس عجیب رو تجربه نکرده بود. از طرفی خوشحال بود که قراره بالاخره به پولش برسه ولی از طرفی نگران بود و می‌ترسید.

 

 

 

واقعا نمی‌تونست برای خودش حلاجی کنه که توی چه موقعیتی گیر کرده. آروم به سمت کاناپه قدم برداشت و روی اون ولو شد و نفسش رو بیرون داد و در حالی که دستش روی شکمش بود آروم زمزمه کرد:

 

-خدایا یعنی الان توی وجود من قراره یه موجود زنده شکل بگیره! قراره تمام حس‌های یه مادر رو داشته باشم ولی اون بچه‌؛ بچه‌ی خودم نیست. اگه بهش وابسته شدم چی؟ اگه نتونستم ازش دل بکنم چی؟ چطوری باید بعد از نه ماه بدون هیچ حسی این بچه رو تحویل بدم!

 

بعض کرد.

– خدایا خودت کمکم کن. اصلا اگه نتونم نگهش دارم و تو ماه‌های اول سقط بشه چی؟ یا نتونم زایمان بکنم و بچه طوریش بشه و امید این خانواده رو نا امید کنم چی؟

 

کلافه دست‌هاش رو روی سرش گذاشت و سر خم کرد و آهی کشید. صداهای تو ذهنش راحتش نمی‌ذاشتن. باید یه فکر اساسی برای این اوضاع روحیش می‌کرد. ترس تمام وجودش رو فرا گرفته بود. ترس از موفق نشدن. ترس از بارداری ترس از زایمان و ترس از جدایی و رها کردن نوزادی که قرار بود نه ماه باهاش انس بگیره.

 

کلافه نفسش رو بیرون داد و برای بهتر شدن حالش به سمت گوشیش رفت. گوشی رو روشن کرد و شماره‌ی مهشید رو گرفت. مهشید که خیلی هیجان داشت تا بدونه نتیجه‌ی آزمایش چی شده با دومین بوق پرید روی گوشیش و تماس شیدا رو وصل کرد.

 

-الو سلام شیدا چطوری؟ چه خبر بگو ببینم چطور شد؟

 

-سلام خوبی مهشید؟ هیچی نمی‌دونم چی بگم. جواب آزمایش مثبته.

 

مهشید با شنیدن خبر ذوق زده جیغی کشید و گفت:

 

-وای راست میگی! مبارکه عزیزم خیلی خوشحال شدم. حالا چرا کشتی‌هات غرق شده؟ همچین بهم ریخته بودی که فکر کردم جواب منفی بوده!

 

-نه جواب منفی نیست ولی حال و احوال من خوب نیست. کل وجودم رو استرس گرفته. وقتی سارا جواب آزمایش رو بهم گفت تمام بدنم یخ کرده بود. حس کردم کلا بدنم لمس شده. مهشید کاش این جا پیشم بودی نمی‌دونی چه حالی دارم. هیچ کس نمی‌تونه حال منو درک کنه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x