مهشید که هیچ درکی از ترس و استرس شیدا نداشت مکثی کرد و خواست شیدا رو کمی دلداری بده و گفت:
-شیدا جون خیلی سخت نگیر عزیزم، فکر کن ازدواج کردی و الان حاملهای این که دیگه ترس نداره. نگران نباش اونجا این قدر هوات رو دارن که اصلا اذیت هم نمیشی. بعد از زایمان هم که بچه رو تحویل میدی و خلاص. به پولتم میرسی.
شیدا که دید حرف زدن با مهشید فایدهای نداره و نمیتونه حس و حالش رو درست بهش منتقل کنه. زیر لب باشهای گفت و ادامه داد:
-ببخشید مزاحمت شدم. آره حق با توئه این جا خیلی مواظبم هستن. برم یه کم بخوابم سرم درد میکنه. فعلا خداحافظ.
با مهشید خداحافظی کرد و گوشی رو روی تخت پرت کرد. یه ساعتی سر جاش دراز کشید ولی از فکر و خیالهای زیاد خوابش نبرد. زنگ آیفون زده شد. اکرم خانم بود که میخواست براش ناهار بیاره. چند دقیقهای طول نکشید که اکرم خانم با سینی غذا پشت در سوئیت بود.
سلامی داد و کنار در وایستاد. اکرم خانم با لبخند عمیقی نگاهش کرد و گفت:
-تبریک میگم خانم انشاالله به سلامتی و دل خوش. خیلی خوشحالم براتون هم برای شما هم برای سارا خانم؛ بالاخره بعد از مدتها از دست غرغر کردن و زخم زبونهای پری بانو خلاص میشه.
شیدا لبخند تلخی زد و گفت:
-ممنونم اکرم خانم. امیدوارم همین طور که میگید باشه.
اکرم بعد از گذاشتن سینی ناهار روی میز با خوشحالی گفت:
-راستی خانم گفتن برای شام قراره برید بیرون ظاهرا یه جشن خودمونی میخوان بگیرن. گفتم من زودتر خبر بدم آماده باشید حتما خودشون هم بهتون میگن. فعلا با اجازه.
شیدا لبخند مصنوعی زد و خداحافظی کرد.
سارا داشت نم موهاش رو با حوله میگرفت که کیاوش پشت سرش ایستاد و حوله رو از دستش گرفت و خودش شروع کرد به خشک کردن موهای سارا؛ هرزگاهی هم سر خم میکرد و عمیق لای موهاش رو رو بو میکشید و با لبخندی لذت میبرد و زیر لب میگفت: هوم چه عطری!
سارا که از این کار کیاوش لذت میبرد خندید و گفت:
-نکن کیاوش خودت که میدونی چقدر قلقلکی هستم. دیر شد نیم ساعتی میشه که اکرم خانم خبر داده میز ناهار رو چیده و منتظر ماست. بذار خودم موهام رو زودتر خشک کنم.
کیاوش خندهی شیطنت آمیزی زد و همراه با چشمکی توی آینه نگاهی به چشمهای منتظر سارا انداخت و گفت:
-ناهار چیه؟! غذای لذیذ من این جا جلوم حاضر و آمادهاست. اون جوری هم حق به جانب نگاهم نکن. ازت سیر نشدم خب؛ میگی چیکار کنم؟!
این دفعه صدای سارا بالا رفت و معترض تشری به کیاوش زد و گفت:
-کیاوش بسه دیگه. شوخیش هم قشنگ نیست. زشته به خدا پیش این اکرم خانم آبرو برام نمونده. مامانت هم که به کنار همش راست میره چپ میاد گوشه و کنایه بارم میکنه.
کیاوش حولهی سارا رو روی شونهی خودش انداخت و سر خم کرد کنار گوش سارا و آروم زمزمه کرد:
-خودت که میدونی هیچ کدوم از این حرفهای خاله زنکی برام مهم نیست. من هر زمانی که دلم بخواد هر کاری که دوست داشته باشم با خانمم میکنم و به کسی هم هیچ ربطی نداره. الان هم چون خوشحالم و شیرینی که بهم دادی خیلی چسبیده و زیر زبونم مزه کرده؛ میخوام برات جبران کنم.
سارا ذوق زده لبخندی زد و با تکون دادن سرش به طرفین پرسید:
-چی؟ چطوری میخوای جبران کنی؟ باید حسابی مفصل باشه ها.