کیاوش آروم توی گوش سارا زمزمهای کرد که سارا خجالت زده با گونههای سرخ ازش جدا شد و گفت:
-واقعا ممنونم انتظارش رو نداشتم. خیلی زحمت کشیدی.
کیاوش نگاه پر محبتی به سارا انداخت و گفت:
-حالا بازش کن ببین اصلا میپسندی؟ گرچه من به سلیقهی خودم شک ندارم.
سارا با احتیاط جعبه کادو پیچ شده رو باز کرد یه جعبه جواهر بود با باز کردن در جعبه چشمهاش برقی زد و هینی کشید و لبخند روی لبهاش عمیقتر شد. یه نیم ست برلیان بود که طرحش با وسواس و سلیقهی خاصی انتخاب شده بود.
توی دلم به این همه سلیقه کیاوش احسنت گفتم. با ذوق محو تماشاشون بودم که سارا نیم ست رو به سمت من و پری بانو چرخوند و از نزدیک نشونم داد و گفت:
-ببینید چقدر سلیقهی کیاوش تک و قشنگه.
با لبخندی حرفش رو تایید کردم و گفتم: مبارکت باشه عزیزم.
پری بانو هم پشت چشمی نازک کرد و زیر لب غری زد و بعد گفت:
-مبارکت باشه. نه چک زدی نه چونه بچهات میاد تو خونه. بدون درد و دردسر! خدا شانس بده پسرم هم عین پروانه دور سرت میچرخه.
یعنی این زن اگه یه روز نیش و کنایه نمیزد روزش شب نمیشد. کیاوش اخمهاش توی هم رفت و لبخند سارا روی لبهاش خشک شد. نمیدونست حتی چه جوابی بهش بده. کیاوش توبیخانه رو به پری بانو گفت:
-مامان خواهش میکنم. مثلا امشب اومدیم جشن بگیریم. یه امشب رو دست از طعنه و کنایه بردارید لطفا.
پری بانو ابرویی بالا انداخت و در حالی که داشت رو برمیگردوند گفت:
-خبه خبه من که چیزی نگفتم. زود بهتون بر میخوره.
آهی کشیدم و ازش رو برگردوندم. دلم برای سارا سوخت. واقعا دنیای بی رحمی بود. یکی در حسرت حاملگی و بچه، یکی هم مثل من در حسرت خانواده و پول و آرامش. تو فکر بودم که با صدای کیاوش به خودم اومدم.
-شیدا خانم اینم برای شماست. ناقابله امیدوارم بپسندین.
سر بلند کردم و کیاوش رو در حالی دیدم که کادوی کوچیکی رو که توی دستش بود رو به سمتم گرفته بود. با تعجب نگاهش کردم. باورم نمیشد اون یکی کادو مال من باشه. ذوق کردم و با لبخندی کادو رو ازش گرفتم و تشکر کردم.
نمیدونستم چی بگم یا کادو رو باز بکنم یا نه! کنار دستم گذاشتمش و حرفی نزدم که سارا نگاهی بهم کرد و گفت:
-شیدا جون بازش کن خب. ببین میپسندیش؟
نمیدونستم چی بگم لبخندی زدم و منو و منی کردم که پشت بند سارا؛ پری بانو هم گفت:
-راست میگه بازش کن ما هم ببینیم.
آب دهنم رو قورت دادم و زیر لب چشمی گفتم و مشغول باز کردن کادو شدم. یه جعبه عطر بود. بازش کردم و بوییدمش که با بوش مست و سرخوش شدم. همون عطر جادویی که من عاشقش بودم. عطر گل نرگس؛ زبونم بند اومده بود. ذوق زیادی کرده بودم و نمیدونستم چطوری تشکر کنم.
سر بلند کردم کیاوش برای اولین بار با لبخند ملایمی، داشت مستقیم نگاهم میکرد. آب دهنم رو قورت دادم و با خجالت گفتم:
-دستتون درد نکنه. واقعا شرمندهام کردین. اصلا انتظارشو نداشتم. ممنونم.
کیاوش چشم ازم گرفت و با آرامش گفت:
-ناقابله مبارکتون باشه. انشاالله که مورد پسند بوده.
با ذوق وصف نشدنی سریع گفتم:
-بله بله عالیه همون چیزی که عاشقشم.
با تمام شدن جملهام حس کردم لبخند سارا روی لبهاش ماسید. قیافهاش عوض شد. منم جا خوردم. و رو حرفی که زده بودم بیشتر فکر کردم تا ببینم کجای حرفم اشتباه بوده. خودم رو جمع و جور کردم و ساکت شدم. پری بانو با نیشخندی گفت:
-مبارکت باشه عزیز دلم. والاه یه عطر که این حرفها رو نداره. بیشتر از این حرفها باید برات کادو میخرید. بالاخره زحمت اصلی رو تو قراره بکشی و تمام دردسرهاش مال توئه عزیزم.
میدونستم همهی این حرفها رو به خاطره سوزوندن دل سارا داره میزنه. زیر لب تشکری کردم و گفتم:
-خواهش میکنم. زحمت کشیدن. من راضی نبودم.
سارا که هنوز قیافهاش در هم بود دست دراز کرد سمتم و گفت:
-میشه ببینمش؟
منم بی هیچ حرفی عطر رو با جعبه به دستش دادم و بی صدا سر به زیر انداختم. کیاوش آروم در گوش سارا پچ زد و بعد خودش رو جمع و جور کرد. سارا در عطر رو باز کرد و بویید. ابرویی بالا انداخت و رو به کیاوش با طعنهی خاصی گفت:
-خیلی خوبه که حواست به سلیقهی شیدا هم بوده و همون چیزی رو که دوست داره براش خریدی.
آروم با گوشهی چشمی نگاهی به سارا و کیاوش انداختم. سارا عصبی به نظر میرسید و کیاوش هم اخم محوی داشت. مکثی کرد تا جواب سارا رو بده که در همون هین گارسون از راه رسید و سفارشاتمون رو روی میز چید.
بعد از رفتن گارسون کیاوش به خودش اومد و لبخندی زد و گفت:
-خب دیگه بفرمایید تا غذاها سرد نشده شروع کنید.
میلی به غذا نداشتم و هی با غذای جلو روم بازی میکردم. به اصرار پری بانو چند قاشقی خوردم که احساس سنگینی شدیدی کردم و حس کردم دارم بالا میارم. سریع از سر میز بلند شدم و با عذر خواهی به سمت سرویس بهداشتی رفتم.
* سوم شخص *
به محض رفتن هدیه هر سه نگران حالش شدن ولی سارا از حرصش به روی خودش نیاورد و کیاوش هم از ترس سارا حرفی نزد. سارا با دیدن کادوی شیدا حسابی عصبی و دلگیر بود. کیاوش خیلی خوب حسادتهای زنانهی سارا رو تشخیص میداد. برای همین ترجیح داد سکوت بکنه.
پری بانو که سکوت هر دوی این ها رو دید معترضانه گفت:
-چرا وایستادین بِرو بِر منو نگاه میکنید؟ خب سارا پاشو برو دنبالش دیگه! نکنه حالش بد بشه خدایی نکرده.
سارا بی تفاوت شونهای بالا انداخت و مشغول خوردن بقیهی شامش شد. بعد از این که دید پری بانو با غضب داره نگاهش میکنه گفت:
-خیالتون راحت چیزیش نمیشه. هنوز برای ویار و این حرفها هم خیلی زوده. حتما نیاز به سرویس داشته. چرا بیخودی شلوغش میکنید؟!