شیدا تو لاک خودش بود و اصلا حواسش به اطراف نبود. تو گوشیش داشت با مهشید چت میکرد و برای فردا قرار میذاشت تا همدیگه رو ببینن. سارا هی با پر چادرش خودش رو باد میزد.
کیاوش از آینهی ماشین نگاهی به سارا انداخت و پرسید:
-سارا جان چیزی شده؟ اگه گرمته کولر رو بیشترش کنم؟
سارا پشت چشمی نازک کرد و با نوک دماغ به شیدا اشاره کرد و گفت:
-والاه از این همه بوی عطر دارم خفه میشم کولر رو خاموش کن شیشهها رو بده پایین هوا عوض بشه و بتونیم نفس بکشیم.
کیاوش سری به تأسف تکون داد و فهمید امشب از اون شبهاست که سارا روی خط لج و لجبازی افتاده. زیر لب با خودش گفت خدا بخیر بگذرونه. و بعد شیشهها رو پایین داد. شیدا این قدر غرق تو گوشیش بود که اصلا متوجه مکالمهی سارا و کیاوش نشد.
بعد از پیاده شدن از ماشین زیر لب و سر به زیر از کیاوش به خاطر همه چیز تشکر کرد و به بقیه شب بخیر گفت و به سمت سوئیتش رفت.
سارا با حرص کیفش رو روی تخت پرت کرد و چادرش رو از سرش کشید و انداخت روی آویز هیچ وقت عادت نداشت چادرش رو نامرتب آویزون کنه. کیاوش با دیدن این صحنه فهمید امشب فاتحهاش خوندهاست.
کلافه دستی لای موهاش کشید و بعد از دراوردن کتش روی تخت نشست و نفسش رو بیرون داد و گفت:
-سارا خانم میشه بگی امشب چرا این قدر عصبی هستی؟ مثلا امشب به خاطر تست مثبت حاملگی شیدا میخواستیم جشن بگیریم و شاد باشیم. ولی با رفتار امشبت کلا این جشن کوچیک رو برای همه خراب کردی. اصلا ازت انتظار نداشتم. رفتارت خیلی بچگانه بود.
سارا در حالی که داشت کلافه و عصبی لباس عوض میکرد گفت:
-من که حالم خوب بود خیلی هم خوشحال بودم. این تو مامانت و شیدا بودین که از هر طرف اعصاب من رو بهم ریختین. به جای این که از من بپرسی چمه یه کم بهتره به کارهای خودت فکر کنی آقا!
کیاوش کلافه شروع کرد به باز کردن دکمههای پیراهنش و خیلی جدی جواب داد:
-من کار اشتباهی نکردم. فقط یه هدیهی کوچیک بود که به پاس قدردانی برای شیدا خریدم. بالاخره اونم توی این خوشحالی سهم داشت. نداشت؟ حرفها و تیکههای مامان هم که برامون عادی شده و چیز تازهای نیست. میمونه غیب شدن شیدا که اونم سریع پیدا شد و ما هم مثل تو نگرانش شده بودیم ولی اینجوری باهاش رفتار نکردیم! سارا خانم من که میدونم تو دلت از کجا پره و چرا امشب این قدر نسنجیده عمل کردی!
سارا کلافه بود و دلش نمیخواست این بحث بیشتر از این کش پیدا کنه. برای همین با حرص گفت:
-خیلی خب تو بگو من چمه! ولی اگه حدست اشتباه باشه دیگه سکوت میکنیم و میخوابیم چون حوصلهی بحث ندارم.
کیاوش شلوار راحتیش رو پوشید و روی تخت دراز کشید و خیره به سقف شد و گفت:
-تو امشب به شیدا حسودی کردی. اونم حسادت از نوع زنانهاش. این که کادویی خریده بودم که مورد علاقهی شیدا بود بیشتر عصبی شدی. ولی سارا خانم یادت نره که خودت گفتی شیدا خیلی تنهاست و باید هواش رو داشته باشیم.
سارا کمی به حرفهای کیاوش فکر کرد. حق با کیاوش بود اون حسودی کرده بود از این همه دقت کیاوش نسبت به شیدا ناراحت بود. ولی وقتی بیشتر فکر میکرد میدید خیلی هم جای ناراحتی نداشته. از اون جایی که حوصله بحث و کلکل نداشت سکوت کرد و در حالی که داشت سر جاش دراز میکشید گفت:
-نخیر اصلا هم این طور نیست. شرط رو باختی. بهتره دیگه این بحث رو تمومش کنی.
کیاوش که اخلاق سارا دستش اومده بود برای دقایقی سکوت کرد و بعد در حالی که داشت به پهلو میچرخید گفت:
-بهتره فردا ازش معذرت خواهی بکنی و از دلش دربیاری. دختر بیچاره حسابی ترسیده بود و هیچ پناهی نداشت. درسته که من از اول مخالف بودم ولی این خود تو بودی که اخر قبول کردی و من رو راضی کردی. حالا چرا اینطور رفتار میکنی؟ من تازه دارم کنار میام. این رفتار تو همه چی رو سختتر میکنه بعد هم تو بهش از همهی ما بیشتر نزدیکی پس بهتره هواش رو داشته باشی. فعلا شب بخیر.