اروند:
وقتی که افرا تا این حد شیرین و شیطان میشد، کنترل خودش سختترین کار ممکن بود.
وقتی که اِنقدر دلبرانه برایش میخندید، میخواست هر کار از دستش بر میآمد کند تا لبخندهایش همیشگی شود و این زندگی، لبخندهای عمیق زیادی را به این دختر بدهکار بود!
دمی عمیق از گردن خوش بویش گرفت و پچ پچ وارانه مقابل صورت کوچکش لب زد:
-قربون این خنده هات برم من.
لبخند افرا عمیق تر شد و چال گونه هایش، آخ که آن چاله گونه ها توانایی زنده کردن دوبارهاش را داشت.
لب هایش را به چال زیبا چسباند و وقتی که افرا سر چرخاند تا لب هایشان روی هم قرار بگیرد، عملاً دیگر هیچ خودداری روی خودش نداشت.
عمیق و محکم لب های دخترک را بوسید و به بازی زبانش رفت.
خیلی زود در آتش خواستن تنش غرق شد و وقتی افرا از قصد و پرشیطنت مدام سعی در نوازش گردنش داشت، هیچ جوره نمیشد که عقب بکشد!
تمام کارهایی که در ذهنش جیغ میکشیدند را عقب زد و دستش را به نیم تنه افرا رساند و بالا کشیدتش.
در این لحظه هیچ چیز جز یکی شدن با این دختر برایش مهم نبود و مهم هم نمیشد…!
-سلام میدونم خیلی از دستم عصبانی هستی و واقعاً نمیدونم چطوری میتونم حالی که دارمو بهت توضیح بدم. خیلی ازت معذرت میخوام. خودمم نمیدونم چرا اون روز اونجوری باهات حرف زدم. شاید بخاطر قرص هاییه که مصرف میکنم!
راستی بهت گفته بودم جدیداً قرص میخورم؟ نه… نگفتم. نگفتم چون ما خیلی از هم دور شدیم و لعنت به هر کسی که باعثش بود، حتی اگر اون کس خودم باشم! شاید الآن وقتش نیست اما بهت میگم، جدیداً قرص های زیادی مصرف میکنم. دلیلشم اتفاق های زیادیه که تو از هیچ کدومشون خبر نداری!
عرقی سرد تنم را دربرگرفت و چشمانم با حالت دردآوری تک تک کلمات را میبلعید.
هم میخواستم تا آخر عمر از او فرار کنم و هم کنجکاو تغییر یکدفعهایش بودم.
کنجکاو بودم بدانم من آنقدر احمق بودم که هرگز نتوانستم هیولای درونش را ببینم یا که او بازیگری قهار بوده است…؟!
-میدونی همون شب مهمونی بود که فهمیدم نوید بهم خیانت میکنه! باورت میشه؟ به من خیانت میکرد! از روزی که فهمیدم دارم آتیش میگیرم. هر روز و هر شب از خودم میپرسم که چرا؟! میپرسم مگه من چی براش کم گذاشتم؟! وقتی فهمیدم نابود شدم اما این قرص ها کمک میکنه آروم بمونم و نرم دهن خودش و اون دخترهی … سرویس کنم. آرومم اما دارم لِه میشم. تو میدونی، تو منو میشناسی، نوید برای من با همه پسرای دیگه فرق داشت! منی که خیلی راحت هر کسی که ناراحتم میکرد رو کنار میذاشتم، همه جوره پای این آدم موندم. من قلبمو، جسممو، روحمو بهش دادم اما آخرش هیچی به دست نیاوردم. بخاطر همین این اواخر زیاد حوصله نداشتم و هر بار که بهت زنگ میزدم تا قلبمو سبک کنم اما جواب نمیدادی، هر بار که میاومدم جلو در خونت و اون خدمتکار احمقت آدرستو بهم نمیداد، حرص و عصبانیتم نسبت بهت بیشتر و بیشتر میشد. اِنقدر عصبانیتم شدید شد که وقتی دیدمت نفهمیدم دارم چه مزخرفاتی میگم و همه حرصم از آدم ها رو سر تو خالی کردم.
بخاطر عصبانیتش مرا شکسته بود و چرا این انسان ها همیشه مرا فردی مناسب برای خالی کردن حرص و عصبانیت هایشان میدیدند…؟!
-حس میکردم بخاطر اروند منو خط زدی و واقعاً قبول دارم که اشتباه فکر میکردم و اشتباه رفتار کردم اما لطفاً، خواهش میکنم ازت که باهام قهر نکن. اشتباه کردم آره اما تو تنها آدمه درست زندگیم هستی و بخاطر یه عصبانیت نمیخوام از دستت بدم. لطفاً افرا… لطفاً جوابم رو بده من حالم خوب نیست!
با احساسات و عواطف مختلفی خیره کلماتش بودم.
دلم سوخته بود؟ آری سوخته بود!
ناراحت شده بودم؟ آری شده بودم!
دلم صاف نشده بود؟ نه…!
این یک رقم حالا حالاها ممکن نبود.
تانیا طوری شوکهام کرده بود که از خودم بخاطر نشناختنش حالم بهم خورده بود!
پیامک بعدی آمد و مثل اینکه این دختر امروز قصد عقب نشینی نداشت!
-اون روز همین که رفتی پشیمون شدم اما اِنقدر خجالتزده و شوکه بودم که حتی نتونستم دنبالت بیام. باورم نمیشد و نمیشه که اون حرف ها رو به صمیمی ترین دوستم زدم اما از ته دلم میخوام که منو ببخشی افرا… منو ببخش چون من تحمل اینکه یه عزیزه دیگمم از دست بدم ندارم!
هر کس که دوسش داشتم ترکم کرده.
خانوادهای نیست، عشقی نیست دیگه تحمل نبود تورو ندارم!
بغضم را قورت دادم و خاطرات مشترکمان در پس ذهنم چرخ خوردند.
-نمیخوام تحت فشار بذارمت تا هر وقت میخوای ازم ناراحت باش. حتی متنفر باش اما توروخدا باهام قهر نکن و بدون من همینجا منتظر دوستم نه منتظر خواهرمم!
-صد دفعه نگفتم وقتی که عادتی نشین رو زمین خانومم؟
با صدای اروند هول شده سر بالاگرفتم و ناخودآگاه موبایل را پشت کمرم پنهان کردم.