رمان سادیسمیک پارت 19

4.3
(17)

#پارت_19

🏷رستا

الان 3 ماه شده که تو عمارتشم …
تو اتاقش بودم و به چهره غرق خوابش زل زدم
امشبم مثل بقیه شبا ، تختشو گرم کردم و حالا باید میرفتم
تو کلبه چوبیم نشستم و کاغذ و خودکارمو برداشتم

“چند وخته سرم یهو گیج میره
نفسم میره و بعد چند لحظا دوباره برمیگرده
آخ …
کی بشه اون روزی که سر سنگ قبرم ، روز خاک سپاریم هیشکی نباشه
کی بشه اون روزی که نفسم دیگه بالا نیاد …
یه مدتیه تو آینه خودمو نمیشناسم
نمیدونم چه شکلی بودم
نمیفهمم کی این شکلی شدم
عکسام شبیه یکی دیگس
شبیه یکی که نه منه ، نه شبیه اونی که تو آینس
حالم خوب نیست …
فکر میکنم جای یه نفر دیگه دارم زندگی میکنم
یکی دیگه که نیست،رفته!
من جاشو پر کردم که کسی دنبالش نگرده
اون فرار کرده
من اینجا جاش وایستادم که قایم شه
که کسی اذیتش نکنه
حالم خوب نیست
دلم میخواد بخوابم
بخوام و بیدار نشم
بخوابم و نفهمم خوابم
بخوابم کسی بیدارم نکنه ، خواب بمونم
تو خواب بمیرم
شاید اینجوری دیگه کسی منو ، اونی که شبیهش نیستمو اونی که تو آینه ها خودشو قایم کرده ؛ پیدا نکنه…”

سرمو گذاشتم تو پاهام و مثل ابر بهار باریدم

+خدایاااا
دیگه نمیکشم

رفتم تو حیاط و زیر بارون ، زیر آسمونی که مثل من گریه میکرد
دیگه از رعد و برق نمیترسیدم ، دیگه از افتادنم تو استخر نمیترسیدم ، دیگه از داد و فریاد کردنای خودم نمیترسیدم
نمیترسیدم کتک بخورم بابت حرفام
نشستم لبه استخر و با گریه داد زدم

+من قبل تو حالم بهتر بود
بخداا من اینجوری نبودم ، من روانی نبودم
تو بودی ، تو دیوونم کردی
خودمو پرت کردم تو استخر و بعد چند لحظه ؛ جسم بیجونم رو آب وایستاد

+عاشقت بودم کثافت …

🏷میثاق

بیدار بودم ، از پشت پنجره میدیدمش …

“آروم آروم
داره میشه مث من شبی من خود من
میشه یه روانی ، میشه یه روانی…!”

یاد این تیکه از آهنگ افتادم
دیگه تو آب غرق نمیشد ، دیگه نمیخندید ، دیگه ذوق نمیکرد
دیگه نمیترسید از خشم آسمون
دیگه روحش رفته بود …
بیهوا رفتم تو حیاط ، بازم زیر بارون …
لبه استخر نشستم
پاهامو تو آب سردش فرو کردم و به رستایی که هق هق میکرد زل زدم

ــ خسته شدی؟
منم خسته بودم …

از آب بیرونش اوردم و نشوندمش کنار خودم

ــ بغلم کن
موهامو بباف
پیشونیمو ببوس
محبت کن
اهمیت بده
بهم ارزش بده

متعجب نگاش میکردم که اومد و رو به روم نشست

ــ بباف دیگه

دستمو بردم سمت موهاش و بافتم ، سخت بود موهای خیسشو ببافم …

ــ حالا بوسم کن

روشو کرد بهم و سرشو جلو آورد …
بوسه ای رو پیشونیش کاشتم

ــ حالا بغلم کن

تک تک حرفاشو گوش میدادم ، دست خودم نبود …

ــ حالا محبت کن بهم

+لباس گرم نپوشیدی ، سرما میخوری

اینو که گفتم گریش اوج گرفت و مشتای بی جونش رو شونه هام فرود اومد

ــ چرا قبلا اینجوری نبودی
چرا

سرشو تو سینم قایم کرد و اشکای داغش رو سینم نشستن…
تکیه مو دادم به درخت …

“چرا اینجوری نبودم”…

نمیفهمم خودمم ، نمیدونم
ای کاش میتونستم اذیتش نکنم …

ــ میثاق …
خاله پاشو برو تو اتاقت ، رستا ام ببر

خاله ماهور بود

+من چیکار کردم …

بغضمو قورت دادم و خواستم بلند بشم که رستا با جیغ گفت

ــ نههه نرو ، ولم نکن
من .. من تنهام ولم نکن …
حلقه دستمو دورش محکم کردم ، دوباره کشیدمش تو بغلم و پا تند کردم سمت اتاقم

گذاشتم رو تخت که بازم با گریه گفت

ــ نه ، ولم نکن
جون هرکی دوسش داری ، جون عشقتو قسم میدم
ولم نکن توروخدا ولم نکن
من … من دوست دارم

هذیون میگفت …

+لباسات خیسه رستا …
مریض میشی

ــ تو باش
من مریض نمیشم ، تو فقد باش

نتونستم لباسای خودمو حداقل عوض کنم …
کنارش رو تخت دراز کشیدم و پلکام روهم افتاد …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*ترشی سیر *
2 سال قبل

کام اول برم بخونم

*ترشی سیر *
2 سال قبل

عالی

...
...
2 سال قبل

خعلی جذابه♥️😍
لبصبرانه منتظر پارت بعدم😃
نمیشه یه پارت الان بزاری¿?

Fatima
Fatima
2 سال قبل

عالی بود عشقم😍

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x